_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

من آدم مزخرفی هستم...

هوالمحبوب:

من آدم مزخرفی هستم...

آنقدر مزخرف که وقتی از جلوی شهــر ِ سید رد میشویم؛از توی اتوبوس با اینکه نیست،درست مثل خودش سلام نظامی به شهر میدهم و چند لحظه به احترام شهر سکوت میکنم! و هیچ یادم نمی آید او میتوانست توی زندگی ام مثل اعتقاداتش آدم خوبی جلوه کند و نکرد... و باز هیچ یادم نمی آید چه شنیدم و چه دیدم از او که تاسف شد برایم یا چه طور به خودش اجازه داد که...!

من آدم مزخرفی هستم ...

آنقدر مزخرف که وقتی عمه فرزانه را توی خیابان میبینم دلم برایش از آن طرف خیابان ضعف میرود و دلم میخواهد تمام فاصله ی خیابان را پرواز کنم تا به او برسم و سلام کنم و بغلش کنم و ببوسمش و هیچ یادم نمی آید فریادهایش را جلوی خواهر و برادرهایش ...و باز هیچ یادم نمی آید فکرهایی که در سر پروراند و عملی کرد را!

من آدم مزخرفی هستم...

آنقدر مزخرف که وقتی میشنوم بابا حاجی مریض شده آنقدر اشک میریزم که بمیرم!آنقدر که دست به دامن خدا میشوم و التماس میکنم به حرمت خوبی هایی که در حق آدمها کرده ،بدیهایش را به من ببخشد.و هیچ یادم نمی آید چه کرد و چه گفت و چه طور به خودش اجازه داد  آن حرفها را، تا پیرمرد خوب ِ زندگی ام را گناه کند .آنقدر مزخرفم که تا پشت در خانه شان میروم اما توان در زدن پیدا نمیکنم !

من آدم مزخرفی هستم...

آنقدر مزخرف که نیمه شب از کابوسم می پرم و سراپا عرق مینشینم روی گل وسط قالی اتاق- همانجا که بچه ی جناب سرهنگ میگفت موبایل خوب آنتن میدهد و خدا زودتر سیگنال آدم را میگیرد- و دست به دامن خدا میشوم که مبادا "فلانی" ِ خوابم درد بکشد و خاک بر سر من که دستم برای بودنم توی زندگی اش و مرهم بودن کوتاه است! و هیچ یادم نمی آید چه طور دشنه ی اعتمادم را تا دسته توی قلبم فرو کرد و من درد شدم همه و بعدها گفت که زیادی احمق بودم که حتی مثلا درد کشیده ام!!!

من آدم مزخرفی هستم...

آنقدر مزخرف که وقتی میتی کومون خسته از تلاش روزانه آشفته می آید خانه ،تمام وجودم با آن هراس همیشگی ،زجر میشود و با دلهره خسته نباشید را حواله اش میکنم و دلم میخواهد بپرم بغلش و بگویم بس کن پیر مرد! برای چه اینقدر سختی به خودت میدهی؟ ...و هیچ به نشدنی بودن این قضیه فکر نمیکنم و هیچ یادم نمی آید با من و زندگی ام و احساساتی که دفن شد و این همه سال چه کرد!

من آدم مزخرفی هستم...

آنقدر مزخرف که برای تمام دنیا و حتی زخمهای زندگی ام مادر میشوم و تکیه گاه و هیچ هم بدم نمی آید وقتی مادر بودنم را روی سرم هوار میکنند و با استهزا برچسب خانوم بزرگ به من میچسبانند یا تهمت میزنند و "خودشان چه کارها که نمیکنند " را حواله ام میکنند و زوور میزنم که برای همانها هم مادری کنم! تا مادر خوبی باشم.تا حالا که قرار است مزخرف باشم بگذار مادر مزخرف خوبی باشم!

من آدم مزخرفی هستم...

آنقدر مزخرف که تمام بدهای زندگی ام را به خوبهایش میبخشم و دل خوش میکنم به قولی که به عکس آیکون روی دیوار *که اسمش را گذاشته ام بچه ی جناب سرهنگ-که یک روز سرد پاییز با فرنگیس کشیدمش و قاب کردم-داده ام که برای آدمهای زندگی ام خوب باشم ،حتی اگر وجود نداشته باشم .و عوض نشوم حتی اگر تمام دنیا عوضی شود!

من آدم مزخرفی هستم...

آنقدر مزخرف که میشوم شانه برای آدمی که برای چندمین بار وجودش توی زندگی ام زهر میشود و تلخکامی...میشوم سنگ صبور برای اشکهایی که باید از ریخته شدنشان شاد باشم ولی درد میشوم همه ،وقتی مرواریدهایش از غم نبودن او  که او خود نیز درد بود جاریست بر روی گونه هایش و هی با خودم میگویم خوب تقصیر او چیست وقتی قرار است من امتحان شوم؟...

من آدم مزخرفی هستم...

آنقدر مزخرف که وقتی چشمم به ضریح معصومه می افتد و تمام وجودم التماس میشود اسم تک تکشان را می آورم و برای دچار آدمی شبیه خودشان نشدن توی زندگیشان دعا میکنم.شاید چون میدانم چقدر کسی مثل خودشان را داشتن و تحمل کردن سخت است!خوب تقصیر خودشان که نبوده،انگار نازل شده باشند و مامور،برای درد دادن به من !خُوب به وظیفه شان عمل کرده اند،نه؟!...

من آدم مزخرفی هستم...

آنقدر مزخرف که آدمهایی که وجودشان برایم درد است را بغل میکنم...دعا میکنم...خنده میشوم...گریه میشوم...میگویم روی بودنم حساب کنند.مطمئنشان میکنم که پشتشان گرم شود.شبها تک تکشان را چه باشند و چه نباشند، با اسم میخوابانم و رویشان لحاف میکشم و تا بیدار ماندن آخرینشان بیدار میمانم...یادم میرود انداخته بودمشان بیرون...جاییکه که روبرویم نباشند...زخم نباشند...یادم میرود گذاشته بودمشان برای روزی که منتظر عقوبت کارشان بودم...

من آدم مزخرفی هستم...

آنقدر مزخرف که برایشان دلتنگ میشوم...اشک میشوم...بغض میشوم و هیچ یادم نمی آید تمامشان برای نابود شدن من درست روبه روی همین قبله و خدا و شاید روی یکی از گلهای وسط قالی ه اتاقشان که خوب سیگنال میدهد به خدا دخیل بسته اند...

باید خودشان و اسمشان و یادشان و خاطراتشان را از زندگی ام تف کنم بیرون...چنان که تف کردند به تمام بودنشان و خاطرات و ایمان و لحظه های خوبی که حتی به اندازه ی یک دقیقه توی زندگی ام داشتند...باید برای به بند کشیده شدنشان دعا کنم تا روزی برسد که درد شدنشان را به تقاص درد شدنم ببینم...باید کیف کنم غصه بودنشان را...باید به خاطر استیصالشان هیجان زده شوم که بدجور به استیصالم کشیدند...امــــــــا...اما من آدم مزخرفی هستم...

الــی نوشت :

یکـ) من این شعر را ازوقتی که بچه تر بودم دوست داشتم.شاید چون آدم مزخرفی هستم!

از اینجا الـــی را گــوش کنــید >>> " خداونـــدا خطــا گفتــم ببخشــای ..."

دو) این روزها قهوه میخوریم...شهرام ناظری گوش میدهیم...کافه پیانو میخوانیم ...سرفه میکنیم !بدجور کنج خانه مان را دوست داریم!

سهـ) شع ـر که میشوید خدا را عاشق شوید نه ما را! روی بد کسی حساب باز میکنید! ما فقط دختر خوبی هستیم نه عاشق خوبی! دنیا به حقانیت گفته هایمان شهادت میدهد!

نظرات 77 + ارسال نظر
حسن پیرهادی 1391/11/06 ساعت 15:43

خیلی زیبا بود. واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم

ای کاش زیبایی در نگاه تو باشد نه در آنچه که بدان مینگری


ممنون آقااااا...زیبا خوندید

:)

[ بدون نام ] 1391/11/06 ساعت 16:39

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد

و خاصیت عشق این است

کسی نیست

بیا زندگی را بدزدیم آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

بیا زودتر چیزها را ببینیم

ببین عقرباک های فواره در صفحه ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می کنند

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

مرا گرم کن

گرفته است صدایم ولی رساست هنوز
به گوش میرسد و جان فزاست هنوز

فدای روی تو گردم که از فغان گلو
دو چشم خیس و ترت بی ریاست هنوز...


حس قشنگی بهم دست داد

تمام حسهاتون قشنگ مامان خانوم

:)

میس راوی 1391/11/06 ساعت 18:38

از دست تو الــــــــــی :)
هنوز پستت رو نخوندم، ولی کامنت پست قبلی رو دیدم ک جی نوشتی برام، آخه دختره خوب تو دیگه چرا بغضی شدی؟هاااا؟
حیف ک لهجه اصفهانی رو درست بلد نیستم، وگرنه حسابی بهت حال میدادم
همینقدرم ک بلدم فک کنم اصوانی ها بم فش بدن از بس افتضاحه
صبر کن برم بخونمت

تو بغض نشو تا منم نشم!

:)

همینقدر هم که اصفهانی میگویا خودش دلی آدِما قیلی ویلی میکونِد
بیبین اِگه میخواسی پُرُفِشِنال اختلاط کونی دیگه چی کارا با این دلی لامصب میکردی دختِره!

آُ حالا من تا کِی صَب کونم تو بوخنی و برگردی؟!

الــــــــــــــــــــی
اینو ببین
هرچی بت گه راست میگه، اینقد بی انصاف آخه؟

دعا میکنم ک اون چیزی ک گفتی تو گلوت خونه کرده زودتر بار و بندیلش رو جم کنه و تو همونقدری ک با همه خوبی و ب اون قاب رو دیوارت قول دادی خوب باشی با خودتم خوب باشی و الــــــــی مهربون رو دوس داشته باشی

چقد آیکونای این بلاگ اسکای باحالس آدمو وادار میکوند هی همشونا بزند ببینِد چطورس
نمیدونم ما چرا ازین امکانات نداریم

این که دار ِد هرچی میگِد به زنی همساده شون میگد!

آ اینقده دم کرده ریختم تو حُناقم که بُپُکِد این بادکنکا وُ اَص تکون نیمیخورد لامصب!

اُ فقطَم برا ما قیافه چُسِکی میگیرد که عایا عالِمو دنیا چه خبِرِسا!

آحالا نیمیخواد ندید بدید بازی در بیاری همه این شِکلِکا را ول کونی این وسط!
یهو یه کودوموش ناموسی باشِد و دیگه خر بیار باقالی بار کون!

آ میلی اِگه بال و پر داشت...نسلی این گُنگیشتا را اِز رو زیمین ور میداش!
(اشاره به شعره
:
گربه ی مسکین اگر پر داشتی...نسل گنجشک از زمین برداشتی!!)

آ خدا خودش میدونسِس به کی آکون بدِد به کی ندِد !

آ بیا تا رأیم برنگِشته سا یه ماچی آبدار بوکونَمِد!

کاش منم اینهمه مزخرف بودم . . .

خدا را شکر که نیستی

سخته ا م ی ر

درد داره ا م ی ر

حتی از ظالم بودن بیشتر....

آرش 1391/11/06 ساعت 18:57 http://6eh.blogfa.com

سلام

تو آدم بینظیری هستی.چرا که به سیدسلام میدهی دلت برای عمه فرزانه ات ضعف میرود و چشمت برای حاجی که مریض شده اشکی میشود. تو آدم بینظیری هستی که میگذاری احساس هوایی بخورد.
بی تعارف نوشته هاتونو حرفه ای دیدم .و خوشحالم که جایی رو پیدا کردم که ارزش خوندن و شاید چند بار خوندن رو داره
شاد باشی

مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد...

ممنون آقاااا

من بی نظیر نیستم
بی نظیر را کشتند
چندین سال پیش!

من الی هستم
دختره خوب!
همین...

:)

الی نفهمیدمت که چه گفتی : ؟>؟

علما شور گرفتند بفهمند دقیقن چی گفته شده
به محض به نتیجه رسیدن بهت ابلاغ میکنم زهرا...

:)

ممنون بانو از راهنماییتون
هوای یسنا رو داشته باشید
غریبه اونجا جان پدر
قول ندید و بدید من نیستم
من این روزها خالی از خودمم
هواشو داشته باش
بعد از سالهای سال این اولین جمعه ای بود که جان دادم
تا بگذرد. . .

یسنا را عجیب دوست دارم

خیلی بیشتر از خیلی...

انگار که دخترم بعدها شبیه اون باشه یا اصلا یسنا شبیه دختره بعدهای من...

بیایید در گوشی بگم :
جان دادن باباها را برای دخترکانشان دوست دارم
خیلی..
گفته بودم،نه؟

لعنت به تو
لعنت
این دختر زشت
زشت تر کرد احوالم رو . . .

کلا ما "لعنت خورمون " ملسه !

مخصوصا از شما...


احوال مایِ زشت تمام دنیا را زشت میکنه آقااا

شما به زیبایی یسنا ببخش

:)

saji 1391/11/06 ساعت 19:33 http://www.randeshode.blogfa.com

از اصفهانی الـــــــــــــی؟؟؟؟!!!!!

با اجازه بزرگترا مجلس...
همسایه بالایی که دیشب کاسه مون را برد و دیگه نیورد...
آقا رضا بقال که برامون شیر پاکتی نگه میداره
و
حتی شما دوست عزیز...

بـــعلـــــه!

می دونی الی...
این خوبه که فکر می کنی مزخرفی...
به قول فرهاد جعفری:متوسط بودن حال به هم زنه...
تو متوسط نیستی و همین خیلی خوبه...
می دونی الی...
این همیشه برام یه راز بود ولی به تو میگم...
من هیچ وقت از خانم x متنفر نبودم...
با این که بی اجازه خزید تو زندگیمون ولی باز می خواستم خوشبخت باشن...
هنوز هم وقتی دعاشون می کنم اشکهام از همیشه داغ تر میشه...
مزخرف بودنت رو دوست دارم الی...

فکر نمیکنم مزخرفم!

مطمئنم مزخرفم!

من هم هیچ وقت از خانوم '' X بدم نیومد...

توی زندگی ه من پره از خانومه" X و X' و X...

حتی از آقای Y هم بدم نیومد

بدم هم نمیاد با اینکه به خودش گفت من یکی هم روووش!

حتی با اینکه بی اجازه و با اجازه رقصیدند توی زندگیه من...

خدا خودش دلش میخواد من مزخرف باشم

من دلم نمیخواد مزخرف باشم

اون دلش میخواد

انگار که اصلا من را برای مزخرفی آفریده!

من اعتراضی برای مزخرف بودنم ندارم

فقط حالم به هم میخوره از الی...

همین...

فاطمه 1391/11/06 ساعت 20:53 http://yadegari20.blogfa.com


سلام الــــی عزیز [قلب]
همه ی چیزایی که گفتی از زیادی خوب بودنته
خیلی خوبه که از هیچکس کینه ای به دل نمی گیری
و چقدر خوبه که دعاشون می کنی...
نمی دونم که اگه من جای تو بودم ..میتونستم ؟!!

خوبه که کینه ای نیست

خوبه دعا هست

خوبه الی هست

خوبه مزخرف بودن هست

خوبه الی هست

+ به یک ا م ی ر برای لعنت به الی فرستادن نیازمندیم!

فاطمه 1391/11/06 ساعت 20:58 http://yadegari20.blogfa.com

نمی دونم چرا این جمله به ذهنم اومد!
به قول دوستی:
چقد خوبه که از صبح که بیدار میشیم تا شب این بیت رو زمزمه کنیم

ای کارساز خلق به فریاد من برس
زان پیشتر که کار من از کار بگذرد

و چقد خوبه که تو بخاطر خوب بودنت یه قم از خیلیا جلوتری الــی @};-

ای کارساز خلق به فریاد من برس

زان پیشتر که کار من از کار بگذرد...

من از تمام دنیا جلوترم فاطمه...

خم شدم تا همه شون بهم برسند و از رووم بپرند!

خرک ژیمناستیک را دیدی؟

منم!

:)

شاید چنین مزخرف بودنمان را آرزوست... و باز هم میگویم، شاید!

شاید اندکی شاید...

ولی ما رقصی چنان میانه ی میدانمون آرزوست...

:)

سلام الی
الهی بمیرم من
اگر نتونستی مثل بقیه بد باشی مزخرف نیستی همینکه تو این وانفسای زندگی خوب موندی تا همه باور کنن انسانیت نمرده تو یک فرشته ایی

مامان نسرین شما دیگه چرا؟

بقیه بد نیستند

همونقدر که من با اینکه دختره خوبی ام خوب نیستم!

آدم زندگیه من حتی با اینکه بد باشه ،"بد" نمیشه!

انگار که فقط به وظیفه شون عمل کرده باشند

:)

من الی ام!

فرشته یکی از دوستامه که بدجور فرشته ست

ermia 1391/11/06 ساعت 22:48

کافه پیانو رو یه جور دیگه بخون الی.
خیلی حرفا داره این کتاب
اگر حوصله داری بذارش کنار اول عقاید یک دلقک هاینریش بل رو بخون.
این کتاب یه جور الهام گرفته از اونه.ولی به نظرم بهتره.
خیلی بهتر.
یه حرفایی میزنه که همه ی ادما یه جای وجودشونه و انقدر مزخرف و بی وجودن که بلد نیستن بگن.
دوست دارم این کتابو.
خیلی.
تو دنیا از این ادمای مزخرفی که ترسیم کردی کمه.مزخرف بمون.
بعضی از دیالوگها تو سینما خیلی موندگاره.یه دیالوگ مال فیلم بی پولی یادم اومد.
بهرام رادان از دوستش پول قرض گرفته و سعی میکنه خرش کنه و دوستش جواب میدی فکر کردی من احمقم؟
و جواب میشنوه:
احمق باش،احمق باشی دوست داشتنی تری.احمق باش احمق
حالا تو ام مزخرف باش.مزخرف باشی بهتری.
همین...
(همین گفتنت به منم سرایت کرد)

تمومش کردم!

چقدر لامصب نویسنده ش ...
لا اله الا الله!

حواسم نبود خونواده اینجا نشسته ها!

توی خود کتاب هم از این کتاب دلقک به عنوان نوشته ی خاصی تعریف کرده بود

کافه پیانو را تموم کردیم
ولی
همچنان شهرام ناظری و کنج خونه و سرفه و قهوه هست

همین امشب عقاید یک دلقک را میخونم تا امکاناتمون تموم نشده

:)

حتی بخوام هم نمیتونم احمق و مزخرف و الی نباشم!

الی همینه!
همین...

تو آدم مزخرفی هستی چون به قول خودت " من دختر خوبی ام" هستی

فکر میکنم گاهی منم آدم مزخرفی میشوم چون گاهی منم دردایی مثل تو دارم و گاهی مثل تو درد میشوم

من چون دختره خوبی هستم مزخرف نیستم

من چون الی هستم مزخرفم!

ما با دردهایمان عشق میکنیم آقاااا

دردهایمان را میکشیم و با عشق زجر میکشیم از مزخرف بودنمان

از الی بودنمان

از ...بودنمان!

ما به جای تمام دنیا درد میکشیم

شما بخندید آقااا

:)

الف 1391/11/07 ساعت 00:01

همه ادم ها روزی عاشق می شوند ....:)
دخترها بیشتر

همه ی آدمها روزی عاشق میشوند

دخترها بیشتر

الی ها بیشتر از بیشتر

کاش این الی ه سراپا عشق یک روز عاشق شود الف

آن موقع تمام دردهایش را میگذارد به پای عشق...

:)

ملیح 1391/11/07 ساعت 00:08 http://malih.blogfa.com/

خوب نباش برای اونها که راحت زخم می زنن ..که راحت نادیدت می گیرن ... بذار بفهمن قرار چیو از دست بدن
این روزهات چه ترکیب خوبی داره .. قهوه ..ناظری ..کنج

اشتباه نکن ملیح...

من "اقتدارم" را فدای مزخرف بودنم نمیکنم بانووو

اینها فقط حرفهای پشت صحنه بود

من هنوز یک الی ه سرخود معطل ه مقتدر ولی مزخرفم!

شاه شطرنج!
.
.
این روزها همه چیز به همه چی میاد!

حال من با تمام ترکیبهای قشنگه دنیا!

:)

لحظه های اروم و غمگینی رو میگذرونی

میگذره....

لحظه هاتون شاد کافه تنهایی...

معلومه که میگذره

برما گذشت نیک و بد اما تو بیــــ خیـــــــال...

:)

ermia 1391/11/07 ساعت 01:07

فاضل نظری‎
راز این داغ نه در سجده طولانی ماست
بوسه اوست که چون مهر به پیشانی ماست
شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار
باز هم پنجره‌ای در دل سیمانی ماست
موج با تجربه صخره به دریا برگشت
... کمترین فایده عشق پشیمانی ماست
خانه‌ای بر سر خود ریخته‌ایم اما عشق
همچنان منتظر لحظه ویرانی ماست
باد پیغام رسان من و او خواهد ماند
گرچه خود بی‌خبر از بوسه پنهانی ماست

هر چه این احساس را در انزوا پنهان کند
می تواند از خودش تا کی مرا پنهان کند؟

عشق، قابیل است؛ قابیلی که سرگردان هنوز
کشته خود را نمی داند کجا پنهان کند!

در خودش، من را فرو خورده ست، می خواهد چه قدر
ماه را بیهوده پشت ابرها پنهان کند؟!

هرچه فریاد است از چشمان او خواهم شنید!
هر چه را او سعی دارد بی صدا پنهان کند...

آه!، مردی که دلش از سینه اش بیرون زده ست
حرف هایش را، نگاهش را، چرا پنهان کند؟!!

خسته هرگز نیستم، بگذار بعد از سال ها
باز من پیدا شوم، باز او مرا پنهان کند..."

کاکاپو 1391/11/07 ساعت 05:20 http://balapain.blogfa.com

الی جان تو آدم ِ مزخرفی نیستی
تو فقط آدمی
دل رحمی..
همین

ای گــِل بگیرند درشو!

دل رحممون را عرض نُمودیم!

:)

این بچه جناب سرهنگ هم ماجرایی داره برای خودش ها!!!
یکی در میونِ‌ پست هات هی اسمش میاد وسط!!!

من شرمنده ام ...
از بچه ی جناب سرهنگ
که چرا آدمی که در تک تک لحظه های زندگیم هست
چرا در همه ی پست هام نیست و هی یکی درمیون پیداش میشه

بچه ی جناب سرهنگ!
تو ببخش!
کلمه ها رنگ میبازند برای به تصویر کشیدنت...

ای مزخرف خانم ! بسیار زیبا نوشته بودید !
ما تحت تاثیر این آدم مزخرف قرار گرفتیم و متوجه شدیم که خودمان هم ید طولایی در مزخرف بودن داریم !!!

انگار که قدرتمون به درد یه جاهایی میخوره ها مهندس!

مزخرفها به بهشت نمیرند...
حالا برو مزخرف شد
معتاد شو
اصلا برو ایدز بگیر...


یادت رفت بگی وب جالبی دارم و سر بزنم و این حرفا!

من آدم مزخرفی هستم



http://saeidteimori.blogfa.com/post/19/%d8%a8%d9%87-%d9%be%d9%8a%d9%88%d8%b3%d8%aa-

از من گیس سفید به شما نصیحت!

تا دیر نشده توبه کنید...

وقتی رفت توی خونتون دیگه کارتون تمومه...

:(

پس منم آدم مزخرفی هستم با این حساب ..و سلام الی مهربانم..ممنونم برای همه ی خوبیهای نابت...

تو بهترین رویای دنیایی رویا...

کاش مزخرف نبودی...

:(

منیژ 1391/11/07 ساعت 10:21 http://manij.mihanblog.com/

اینا که گفتی که همه ش بزرگی بود و مهربونی شازده.
باید خیلی وسعت وجود داشته باشی که ببخشی و باز هم خوبی اونایی رو بخوای که ازشون بهت خوبی نرسید.

حرمت داره کلمه. خودت رو آلوده ی تاریکی کلمه ی «مزخرف» نکن مهربونم

وااای منیژ....

واااای منیژ تو حرف نداری با اون همه نوشته دختر خانوم...

وقتی میگی شازده ته دلم قند آب میکنند

یاده شازده ای میفتم که کوچولو بود....!


آره کلمه ها حرمت دارند...کلمه ها تقدس دارند...

برای همین من آدم مزخرفی هستم

:(

زیتون 1391/11/07 ساعت 11:23 http://zatun.blogsky.com

سلام
نویسنده این متن راننوشتی!؟
خوبی

گمان میکردم خودم نوشتم



من کلا دختره خوبی ام!

شما خوبی حکیم باشی؟

:)

علی.م 1391/11/07 ساعت 12:08 http://ashiane313.blogfa.com

سلام!
حال همه ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند


با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و
نه این دل ناماندگار بی درمان


تا یادم نرفته است،بنویسم
حوالی خواب‌های ما سال پر بارانی بود
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است

راستی خبرت بدهم
خواب دیده ام خانه ای خریده ام
بی پرده، بی پنجره ،بی در،بی دیوار...
هی بخند!

صدای عمو خسرو میاد توی نوشته ها....

حال همه ی ما خوبست اما...

اما تو باور نکن....

ممنون آقااااا

:)

خیلی از حرفایی رو که میخواستم بگم رو گفتی
ولی من آدم مزخرف نیستم
میخوام یه آدم حسابی باشم
حتی اگه آدم مزخرفی هم بوده باشم
شایدم آدم مزخرفی باشم و خودم خبر ندارم
----------------------------------------------
وبلاگمو آپ کردم
بازم منتظرتم

گفتی آدم حسابی یاده یک آدم حسابیه خاطره هام افتادم...


خداراشکر که آدم مزخرفی نیستی...

آدم حسابی بودن سخته ها...

حواست باشه شبگرد...

عزیزم زیارت قبول قابل ندونستی بیایی خونه مون الی عزیز

اثلانم آدم مزخرفی نیستی فقط بهترینی

قم یک روزهایی آرزو بود برام

حالا شده قبله ی آمال و آرامش و آرزوهام...

ان شالا دفعه ی بعد میرسیم خدمتتون...

این سفر را بایست تنها میبودیم توی پیچ تمومه خیابانهای مطهری...

خوب باشی هنگامه خانووم

:)

خیلی زیباست الی
حتی اگه به خودت بگی مزخرف

کاش همه ی مزخرفهای عالم مثل تو فکر میکردن

اونوقت شاید دیگه کلمه مزخرف بهکار نمیرفت

خیلی حرفهات به دلم میشینه احساس می کنم واقعی

لینک شدی عزیز

البته اگه به ریشه ی لغوی مزخرف نگاه اجمالی کنی میبینی معنیه خیلی قشنگی داره...

(این رو یواشکی گفتم...به کسی نگو...بین خودمون سه تا بمونه!)

ولی من همون معنای عامش را یدک میکشم...

خدا را شکر که دنیا فقط یه دونه الی داره

الی بودن سخته دختر

ممنون خانوووم:)

ارمیا 1391/11/07 ساعت 13:38

حیف آنها که بالشان دادم شاخه شاخه پریده اند از من

از رفیقان راه می پرسی؟ پیشترها بریده اند از من



هرچه دادند زود پس دادم هر چه را خواستند رو کردند

عشق را در سخاوتم روزی، به پشیزی خریده اند از من



کرمهایی که در تن خشکم شادمان می خزند و می لولند

سالها پیش در بهاری سبز، ریشه هائی جویده اند از من



خشکی ام را بهانه می گیرند که رهایم کنند و در بروند

خودشان نیز خوب می دانند، رگ به رگ خون مکیده اند از من



هر کجا از نفس می افتادند باز سنگ صبورشان بودم

گریه هایی به من فروخته اند، خنده هائی خریده اند از من



محو کردند رد پایم را که ندانی کجا گرفتارم

بعد تا هر چه دورتر بشوند، سمت دیگر دویده اند از من



چشم ها جور دیگری هستند، حرف ها روی دیگری دارند

وای هرجا که پا گذاشته اند، قصه ای آفریده اند از من
مهدی فرجی

این چار برگ خشک شده مال دفتر است
نه! آخرین قمار من و دست آخر است

من را به چاه درد خود انداخت و گذشت
هر کس که گفت با من خسته برادر است...

گفتید:"بی کسی به خدا سرنوشت توست
تنهاترین پرنده ی عالم کبوتر است"

گفتید:"زندگی کن و خوش باش و دم نزن"
این حرفها برای من از مرگ بدتر است

سرباز برگهای مرا جمع می‌کند
ما باختیم...نوبت یک مرد دیگر است

ارمیا 1391/11/07 ساعت 13:39

کفشهایم کجاست؟ میخواهم بی خبر راهی سفر بشوم

مدتی بی بهار طی بکنم دوسه پاییز دربه در بشوم



خسته ام از تو از خودم از ما، ما ضمیر بعید زندگی ام

دونفر انفجار جمعیت است پس چه بهتر که یک نفر بشوم



یک نفر در غبار سرگردان یک نفر مثل برگ در طوفان

می روم گم شوم برای خودم کم برای تو دردسر بشوم



حرفهای قشنگ پشت سرم آرزوهای مادر و پدرم

حیف خیلی از آن شکسته ترم که عصای غم پدر بشوم



پدرم گفت دوستت دارم پس دعا میکنم پدر نشوی

مادرم بیشتر پشیمان که از خدا خواست من پسر بشوم



داستانی شدم که پایانش مثل یک عصر جمعه دلگیر است

نیستم در حدود حوصله ها پس صلاح است مختصر بشوم



دورها قبر کوچکی دارم بی اتاق و حیاط خلوت نیست

گاه گاهی سری بزن نگذار با تو از این غریبه تر بشوم

مهدی فرجی


فکر کنم این شعرو از زبون من گفته

پسر شدیم و بدون پدر بزرگ شدیم
و با هزار غم و دردسر بزرگ شدیم

پدر همیشه سفر بود -مثل اینکه نبود
و ما بدون پدر با خطر بزرگ شدیم

پدر قطار قشنگش قطار ِ رفتن بود
و ما به شوق سفر بود اگر بزرگ شدیم

پدر رسید و ما از قطار جا ماندیم
پلاکش آمد و ما با خبر بزرگ شدیم

قطار پوکه‌ی خالی -و زیرسیگاری
چقدر جای تو خالی پدر، بزرگ شدیم!

که ما بزرگ نبودیم -این شکوه تو بود
به چشم مردم دنیا اگر بزرگ شدیم...
.
.
زدی تو کار کشتنه مرید هات ارمیای نبی؟

اول بذار ایمان بیاریم بعد...

چه خبره آقااا؟

"به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را"

عزیزم ، بس کن ، از این بیشتر ترفند لازم نیست

فدای آن کمان های به هم پیوسته ات ، هر یک -

جدا دخل مرا می آورد ، پیوند لازم نیست...

ارمیا 1391/11/07 ساعت 13:40

دنبال من می گردی و حاصل ندارد

این موج عاشق کار با ساحل ندارد



باید ببندم کوله بار رفتنم را

مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد



من خام بودم، داغ دوری پخته ام کرد

عمری که پایت سوختم قابل ندارد



من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی:

"از برف اگر آدم بسازی دل ندارد ..."



باشد، ولم کن با خودم تنها بمانم

دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد



شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد

موجی که عاشق می شود ساحل ندارد

مهدی فرجی

گویی به دستان خدا ایمان ندارد

شهری که در تقویم خود باران ندارد

باران تن خیس تو،باران چشم هایت

باران که باشد زندگی پایان ندارد

هر روز دیدار تو باشد روز عید است

فطر و غدیر و مبعث و قربان ندارد

با من مدارا کن که این سرباز تنها

در سنگرش جز بوسه ای پنهان ندارد

انگشت هایم لای موهایت اسیرند

گاهی رهایی لذت زندان ندارد

دیدار تو خوب است،چون خواب دم صبح

خوابی که آغازش تویی پایان ندارد

ارمیا 1391/11/07 ساعت 13:40

باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند

بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند



نه راه پیش مانده برایم نه راه پس

پل های امن ِ پشت سرم را شکسته اند



هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند

هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند



حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند

آیینه های دور و برم را شکسته اند



گل های قاصدک خبرم را نمی برند

پای همیشه ی سفرم را شکسته اند



حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو

با سنگ ِ حرف ِ مُفت ، سرم را شکسته اند

معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟
من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟

گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر است
داستان هایی که مردم از تو می گویند چیست؟

خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشق توست
این سر آشفته و این قلب ناخرسند چیست؟

چند روز از عمر گل های بهاری مانده است
ارزش جان کندن گل ها در این یک چند چیست؟

از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش
چاره ی معشوق اگر عاشق از اون دل کند چیست؟

عشق،نفرت،شوق،بیزاری،تمنا یا گریز
حاصل آغوش گرم آتش و اسفند چیست؟

ارمیا 1391/11/07 ساعت 13:42

رها کن که در چنگ طوفان بمیرم



به این حال و روز پریشان بمیرم



نه میخواستی با تو آزاد باشم



نه دل داشتی کنج زندان بمیرم



گل چیده ام قسمتم بود بی تو



که در بستر خشک گلدان بمیرم



اگر ایستاده ام نه از ترس مرگ است



دلم خواست مثل درختان بمیرم



نه...بگذار دست تو باشد تمامش



بسوزان بسوزم ،بمیران بمیرم



شب سوز پاییز سرمای آذر



ولم کرده ای زیر باران بمیرم؟



تو وقتی نباشی ،چه بهتر که یک شب

بیفتم کنار خیابان...................

یک سرنوشت سه‌حرفی؛ خالی‌ست در کنج جدول
فکر مرا کرده مشغول این راز از روز اوّل

آن‌جا زنی گریه می‌کرد با کودکان گرسنه
در دود و خاکستر این‌جا مردی‌ست بر پای منقل

سردرد داریم و گیجیم این را نباید بگوییم
این چیزها مشکلی نیست بعداً خودش می‌شود حل!

این گرگ‌های گرسنه عادی‌ست ولگرد باشند
ما انتظاری نداریم از وضعِ قانونِ جنگل

باید فداکار باشم دارد قطاری می‌آید
پیراهنم را بسوزان باید بسازیم مشعل

این شعر را بعدِ خواندن یک جای خلوت بسوزان
یک گوشه، شومینه‌ی گرم در یک اتاق مجلّل

من می‌روم تا پس از این آماده‌ی مرگ باشم
ها! راستی «مرگ» دیگر- حل شد معمّای جدول

ارمیا 1391/11/07 ساعت 13:46

دوستت دارم پریشان، شانه می خواهی چه کار ؟

دام بگذاری اسیرم ، دانه می خواهی چه کار ؟



تا ابد دور تو می گردم ، بسوزان ! عشق کن !

ای که شاعر سوختی ، پروانه می خواهی چه کار ؟



مـُردم از بس شهر را گشتم ، یکی عاقل نبود

راستی تو این همه دیوانه می خواهی چه کار ؟



مثل من آواره شو، از چار دیواری درآ !

در دل من قصر داری ، خانه می خواهی چه کار ؟



خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین

شرح این زیبایی از بیگانه می خواهی چه کار ؟



شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن!

گریه کن ! پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار ؟

مهدی فرجی

دوباره حرف دلم در گلوی لعنتی است

تمام ترسم از این آبروی لعنتی است

شبی می‌آیم و دل می‌زنم به دریاها

و این بزرگترین آرزوی لعنتی است

زمین چه می‌شود ... آه ای خدای جاودگر!

بگو چه در پی این کهنه‌گوی لعنتی است

ارمیا 1391/11/07 ساعت 13:47

در نم نم دوباره باران رسیده است



حسی که سالهاست به پایان رسیده است





حسی که در رطوبت اردی بهشت ماه



از یک نسیم ساده به طوفان رسیده است





ساده اگر بگویم شوق دوباره ات



در جلد خاطرات پریشان رسیده است





حتی همین نسیم که در پنجره دوید



از کوچه شما به خیابان رسیده است





دارد قلم به مرز جنون میرسد ؛به شعر



حالا که ماه بر لب ایوان رسیده است





((ای قصه بهشت ز کویت حکایتی))



شیراز تا حوالی کاشان رسیده است





پس من که از همیشه ترین شعرها پُرم



پایم به آستانه طوفان رسیده است





بگذار زنده باشد و دیوانگی کند

مردی که فکر کرد به پایان رسیده است

من گفته بودم عاشقم، اما فراموشش کن ای دوست!

از عشق اگر یک شعله در من مانده خاموشش کن ای دوست

نشنیده گیر آری اگر از عشق، حرفی با تو گفتم

مُرد آن عروس آرزوها پنبه در گوشش کن ای دوست

من تا سراب عاشقی صد بار از این دریا گذشتم

چون موج از این افسانه بگذر، ترک آغوشش کن ای دوست

می‌خواستم با عشق فرداهای روشن را ببینم

دیگر نگاهم را بگیر از من، سیه‌پوشش کن ای دوست

خط می‌زنم نام تو را از خاطرم، یاد تو را نیز

از من اگر نامی به یادت مانده مخدوشش کن ای دوست

عاشق شدم تا اتفاقی تازه در عالم بیفتد

این اتفاق افتاد، باور کن! فراموشش کن ای دوست

ارمیا 1391/11/07 ساعت 13:48

چه قدر مردم آسان گرفته اند مرا

مگر ز جوی خیابان گرفته اند مرا؟



همیشه سایه شدند و مرا قدم زدند*

همیشه گرگ...به دندان گرفته اند مرا



چه قدر از تو بخواهم،چه قدر نگذارند

در ابتدای تو پایان گرفته اند مرا



و من مجسمه ی انتظارشان شده ام

چنانکه گویی؛سیمان گرفته اند مرا



کنار پنجره مجبورم از تو ننویسم

و چشمهای تو باران گرفته اند مرا

تو آن شعری که من جایی نمی خوانم که می ترسم

به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم

زبانم لال!اگر روزی نباشی من چه خواهم کرد؟

چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟

ارمیا 1391/11/07 ساعت 13:53

فاضل نظری‎
گرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست

ای اجل!مهمان نوازی کن که دیگر تاب نیست


...
بین ماهی های اقیانوس و ماهی های تنگ

هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جز آب نیست!



ما رعیت ها کجا!محصول باغستان کجا!؟

روستای سیب های سرخ بی ارباب نیست



ای پلنگ از کوه بالا رفتنت بیهوده است

از کمین بیرون مزن امشب شب مهتاب نیست



در نمازت شعر می خوانی و می رقصی٬دریغ

جای این دیوانگی ها گوشه محراب نیست



گردبادی مثل تو یک عمر سرگردان چیست؟

گوهری مانند مرگ آنقدر هم نایاب نیست!...

ما رعیت ها کجا!محصول باغستان کجا!؟

روستای سیب های سرخ بی ارباب نیست
.
.
این فاضل را خودم یک روز میکشم با این با روح آدم بازی کردنش...

البت وقتی حساب شما را رسیدیم ارمیای نبی...
.
.
یک اسم، یادگار کسی که تو نیستی

اسمی به اعتبار کسی که تو نیستی

زندان – هزار و سیصد و پنجاه و پنج – مرد

عکس شماره‌دار کسی که تو نیستی

در پارک، صندلی کنار تو خالی است

در فکر او، کنار کسی که «تو» نیستی

مرد مچاله – ساعت بیهوده – شهر گیج

یک زن، در انتظار کسی که تو نیستی...

تو مرده‌ای و چند بلوک آن‌طرف‌تری

او رفته بر مزار کسی که تو نیستی

نفرین به روزگار تو که نیستی کسی!

نفرین به روزگار کسی که تو نیستی!

خوشحال باش که تنها نیستی
چون منم از اون نوعش آدم مزخرفیم...
شهرام ناظری و قهوه و کافه پیانو ام...آرزوست....
کمی بیخیالی دلم می خواهد
ببینم آیا
مزخرفان هم
بی خیال می شوند؟
می خندند؟
گریه می کنند؟
و حتی
عاشق هم می شوند؟

مستانه
مستانه
تو تنها کسی هستی که شبیه هیچ کسی نیستی...
انگار که خدا فقط یک ماما خلق کرده باشه با چکمه های سفیدی که هیشکی به سفیدیش را نداره...
.
.
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز میلرزد دلم دستم
باز میلرزد دلت دستت؟

مزخرفان هم میخندند
گریه میکنند
حتی عاشق میشوند
و بی خیال؟؟؟
مزخرفان ظاهرا بی خیال میشوند وقتی که بی نیاز نشوند...
:)

سلام الی عزیزم

با خوندن متنت احساس کردم منم آدم مزخرفی هستم

و البته از این نوع مزحرف بودم خودم خیلی لذت می برم چون به نظرم معنای واقعیه انسانیته..

سعی کن مزخرفیه خودتو حفظ کنی دختر زیبا...

راستی " شعر شدن آقا" یعنی چی که واسم نوشته بودی؟

وای که خدا چقدر مزخرف داره!
:)

خوبه که لذت میبری خانووم

+فرمودید شعر همسرتونه ما هم لبخند شدیم برای شعر شدن آقااا
:)

متانت 1391/11/07 ساعت 20:20

دختر شیرین...الی جان...خوندمتون...چندین بار...دلم می خواد یک دسته گل بزرگ ازگلهای رز سفید تقدیمتون کنم...

بگم دو سه روووز بود چشمم به در بود تا پیدا بشی باورت میشه؟
دلمون هزار راه رفت خانوووم
کجایی؟
خوبی متانت جان؟
آآآی میس یو خیلی...
تو خودت گلی...
حالا که قراره یه دسته گله بزرگ از متانت بهم برسه
میشه نرگس باشه لطفا؟

میترا 1391/11/07 ساعت 21:38 http://mi-ti.blogfa.com

اگه معنی مزخرف بودن اینه ..... برات بی نهایت خوشحالم که جزء این دسته هستی ..... کاش میشد واقعا بعضی چیزها رو فراموش کرد ... این طوری راحت تر میشد آدم های اطراف رو تحمل کرد ..... کاش حقیقتا یادم میرفت

آدمهایی که هیچ کس را توی هیچ جاده هیچ خیابون هیچ خونه هیچ لحظه و هیچ ثانیه و فصل و روز و دقیقه با خودشون حمل نمیکنند و به خاطرات بودن آدمها حتی اونایی که درد بودند احترام نمیذارند و به ریششون میخندند
آدمایی که میگند گذشته ماله گذشته ست و برگای تقویمشون از همون روز شروع میشه
آدمایی که همه ی چیزای خوب و برای خودشون میخواند و وقتی بهش رسیدند گور بابای بقیه
آدمایی که توی کیسه شون پره آدمه که میتونند تا آخر باهاشون سرگرم و خوش باشند و یکی زیاد یا کم براشون توفیر نمیکنه
آدمایی که وقتی جایی میرند حداقل شونصد نفر را دارند که یادشون بیفتند و بقیه آدمهاشون توش گم میشند
آدمایی که هر غلطی دلشون خواست میکنند و بعد میندازند گردنه سرنوشت و تقدیر و شاید باید..
آدمایی که همه چیز و همه کس براشون وسیله اند برای رسیدن به هدف
و آدمایی که میگند همه چیز برای ما و بعد از همه ی اون چیزهایی که دارند یه خورده هم میدند دست ملت که از عذاب وجدان نمیرند
آدمای خوشبـــــــــــختی اند!
من که میگم کارشون درسته

و منه مزخرف دوسشون دارم!

mamad 1391/11/07 ساعت 22:16

این بار تاریخ جهان وارونه خواهد شد

شرح غزل در مثنوی اینگونه خواهد شد

هم رو به فصل بشنو از نی باز می گردیم

هم گِرد قبر حضرت آواز می گردیم

از قونیه تا بلخ را آیینه می کاریم

تا بی نهایت مثنوی در سینه می کاریم

فصل سماع برگ در پاییز می آید

دستار سبز « شمس » از تبریز می آید

هر شعر با مولای « بلخ » آغاز خواهد شد

نام تمام شهرها « شیراز » خواهد شد

خدا را خودکشــــی کردند از تاریــــخ، تختــــی ها
و شد سلطان جنگل، گنده ی میمون درختی ها!

اگر که گوسفندم یا خدایم غول یک چشم است
مدار حرکت کلّ جهان بر پایه ی پشــــم است!!...

عوض گشتند از تاریـخ ِ بی تاریخ، قانون ها
کسی در آینه خندید و خندیدند میمون ها

saji 1391/11/07 ساعت 22:16 http://www.randeshode.blogfa.com

:/
کاش نبودیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شرمنده بانو

میخواین اگه زیادی اشکال داره برم کابل؟

همونجا که از اون بالاش کفتر می آیه؟!

mamad 1391/11/07 ساعت 22:46

تردیددر من وغزلم جان گرفته بود

دیشب که دفترم تبِ توفان گرفته بود

انگار در اتاق بدونِ حضور تو

هر شعر شکل میله ی زندان گرفته بود

این بیت های تازه که پر باز می کنند

در آسمان عشق تو پرواز می کنند

ای مطلع عزیز غزل های من ببین

این شاعران به نام تو آغاز می کنند

mamad 1391/11/07 ساعت 22:51

همیشه سعی من این بوده است و خواهد بود

رفیق دغدغه های مکررت باشم

نخواستی من شاعر منی که گمنامم

شبیه آینه عمری برابرت باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد