_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

لیلــــــــی تـــر از لیـــــالی پـــیشین حــــلـــول کـــن...

هـــوالمحـــــبـــوب:

لـــیــلـــی تــر از لـــیـــالـــی پیـــشیـــن حــلــــول کـــن

در من برقـــص در رگ و خـــون و عصــــب بریـــز...

وقتی دیشب بهم گفتند باید تا صبح تحت مراقبت بمونم و اگه خوب نشدم باید عمل بشم و اگه خوب شدم مرخصم ،از هیچی به اندازه ی این ناراحت نشدم که فردا اونجایی که باید باشم ،نیستم!

شاید اگه فردا نیمه ی اسفند نبود ،حتی یه ذره هم آرزو نمیکردم کاش خوب بشم و تمام دردش را به جون میخریدم و اصلا حقم بود بمیرم ولی فقط به خاطر اسفندی که به نیمه رسیده بود دلم میخواست خوب بشم و باشم.

شب پر دردی بود ولی دو چیز مانع میشد که حتی پیش خودم اظهار درد کنم.یک،"مکانی" که فردا منتظرم بود و دیگری، " آدمی " که تمام زندگیش درد بود و هر شب تحمل میکرد تا برسه به فردا و من باید با وجود داشتنش خجالت میکشیدم حرفی از درد بزنم.شب با تمام سنگینیش میون ه یه عالمه شع ـر شنیدن از آدمی که برام عزیز بود،گذشت و فــردا وقتی بهم گفتند مرخصم ،تمام سنگینی دیشب و دیروز یادم رفت و از ذوق روی پاهام بند نمیشدم.

اومدیم خونه و لباس عوض کردم و همون سارافونی که بچه ی جناب سرهنگ دوستــش داشت و بعد از اون آخرین بار فقط یک بار -اون هم پارسال و اون شب لعنتی پوشیده بودم -را پوشیدم و رفتم تا بعد از کلاسم برم همون جای همیشگی...

بعد از کلاس عازم شدم ،میخواستم خوشحال تر و مشتاق تر از همیشه راهی بشم ولی نشد و درگیره یه اتفاق ناراحت کننده شدم...

از خواجو تا فردوسی راهی نبود ولی همون مقدار هم برای پیاده روی من توصیه نمیشد اما نمیتونستم توی ماشین بشینم ...برای همین توی بادی که به شدت می وزید و در امتداد زاینده رودی که خشک تر از همیشه بود راهی شدم...

میخواستم تظاهر کنم که چقدر همه چی خوبه و من چقدر خوشحالم اما یک چیزهایی در من مرده بود...

مثل هر سال شکوفه های زرد رنگ "بهشت" داشت خودنمایی میکرد و "فردوسی" با تمام نور آبی رنگش داشت خودش را میون ه اون هم سکوت و باد به رخ میکشید...

"بهشت" هنوز هم با اینکه تصویر قشنگی از زنده رود مقابلم نبود ،قشنگ و رویایی بود...و حتی خشک شدن و از چشم افتادن ه این مکان از دید بقیه برام لذت بخش بود ،چرا که هیچکی جز من نگاهش را توی نگاه بهشت نمیدوخت و فقط و فقط مال ه من بود....

چونه م را گذاشتم روی نرده های "بهشت" و به آب جاری زاینده رودی که نبود خیره شدم و گوش دل دادم به حرفها و صداهایی که گفته نمیشد و شنیده میشد...!

گوشی را برداشتم و شماره گرفتم...فقط صدای بوق بود و سکوت...

نمیخواستم یاد سالهای قبل بیفتم اما...اما افتادم و تمام لحظه های "فردوسی" را مرور کردم و ترجیح دادم زودتر از اینجا برم...

زیر پل همیشه آبی رنگ ه فردوسی مکث کردم تا صدای آب را بشنوم...صدایی نبود...آبی نبود...حتی سرابی هم نبود...! و من چقدر زیر این پل داد کشیده بودم و چقدر این پل از من خاطره داره و چقدر محکم ه که هنوز با اون همه شنیدن ، پا برجاست...!

یک چیزهایی در من مرده بود و من باز هم مصرانه راه افتادم به سمت میعادگاه...

از پله ها رفتم بالا...

این دفعه واقعا مهم نبود سر میزی بشینم که "شماره ی سیزده" هست یا نه...دم در بشینم یا اون کنج...موزیکی باشه یا نباشه...نگاهی باشه یا نباشه...حرفی باشه یا نباشه...

این دفعه مثل هر سال گارسون نپرسید منتظرید؟ تا من بگم :من یه عمر ه منتظرم یا بهم بگه :یه نفرید ؟ تا من بگم :بهم میاد دو نفر باشم؟ ...یا حتی فکر کنه منتظره آقامون هستم تا برام منو نیاره و من صداش کنم و بگم ببخشید!؟به مجردها سرویس نمیدید؟!... تا خجالت بکشه و هول کنه و معذرت خواهی و بدو بدو بره منو بیاره و من از خنده بمیرم .

این دفعه گارسون مودبانه منو اورد منتظر موند  من همون سفارش همیشگی ه هر ساله ی کیک و قهوه ی ترک را بدم و بعد بدون کوچکترین نگاه پرسشگرانه به من و دفتری که هر سال روی این میز بازش میکنم و شروع میکنم به نوشتن سفارشم را بذاره سر میز و من تشکر کنم و اون بره پی ه کارش!

امسال برخلاف همیشه بعد از اینکه توی دفتر نوشتم :"هوالمحبوب : و امسال هشتمین نیمه ی اسفندی ه که من با خودم اینجام..."،شروع نکردم به نوشتن آدمها و سالی که گذشت و یا واسه دختری که یک بار درست همینجا دیدمش توی دفترم درد دل کنم... و به همون چند خط بسنده کردم که "نه در دلم انگار جای هیچ کس نیست...همین!" ... و دفتر را بستم و قهوه را لاجرعه سر کشیدم...و بعد تند تند کیک ساده ای که الان تبدیل به شکلاتی شده بود ، را بلعیدم و بدون اینکه بخوام هیچ نگاهی را تحمل کنم به همون چهل و پنج دقیقه موندن توی کافی شاپی که نیمه ی اسفند ه هرسال مال ه منه رضایت دادم و حتی وقتی صندوق دار گفت پول خرد ندارم دویست تومن تون را بدم هیچ توضیحی راجع به بدهی دویست تومن پارسال که بدهکار بودم ،ندادم و بقیه ی پولم را گرفتم و به سرعت خارج شدم...

باد باز هم به شدت می وزید و باز فقط صدای بوق انتظاری بود که کسی جواب نمیداد و باز همون مسیر سی و سه پل و مرد فلوت زنی که نبود و خیره شدن به فردوسی که هنوز با ناز با اون لباس آبی ش میخرامید...

به جای پیاده روی تا خونه اتوبوس را ترجیح دادم و لم دادم روی صندلی ...دلم شنیدن ه هیچ ملودی ایی را نمیخواست که تهش چیزی باشه...برای همین هدفن را هل دادم توی گوشم و خودم را سپردم به حمـــید طالــب زاده  و همه چیزی که آروم بود و به طبع من چقدر خوشحال بودم!...تا میرسه به قسمت "این چقدر خوبه که تو کنارم هستــی... ..."،نگاهم برمیگرده روی صورت خانوم تپلی که کنارم نشسته و یه خال دلبر کــُش کنار ه لبش داره و بچه ی خوابش را سفت بغل کرده و تمام هیکلش را انداخته روی من ...و توی دلم خنده م میگیره که حتما چقدر خوبه که کنارم هست...!" 

زود چشمام را از دلبر کنار دستم میگیرم تا یهو از چشماش نخونم که " به من دلبسته و از چشاش معلومه ...!" و بعد نگاهم را پهن میکنم توی خیابون و صدای موزیک را ته زیاد میکنم و باهاش با ریتم گرفتن انگشت سبابه م روی زانوم همراه میشم تا باورم بشه:"من چقدر خوشبختـــم و همه چی آرومه...!"و می رم تا به تموم شدن روز لیلــام برســـم...

الـــی نوشــت:

یکــ) روز لیلـــام مبـــارکــ...

دو) آقای الـــف. ر باید خیلی خوش شانس باشید که روز لیلـــا به عرصه ظهور برسید...هر کسی نیمه ی اسفند به دنیا پا نمیگذارد !... سن عجیب "هیچ وقــت" هایتان ، به اندازه ی تمام روزهایی که نفس کشیدید مبارک شما و آدمهای زندگیتان باشد...

سهــ) هی شمایی که برای ما عزیـــزید و نگاهتان را می میریم!اگر هنوز حرفمان خریدار دارد سینه تان را از دردی که مسببش بودیم غبار روبی کنید...!ما دردتان را تاب نمی آوریم... و کور شوم اگر دروغ بگویـــم...

چاهار) باید تمام این ها را دیشب مینوشتم، تاب نشستن پشت مانیتور نبود...!

پنجــ) تـــو زنـــــده ای هنــــوز برایـــم گمـــــان مــــکن

در گـــور خـــاطراتـــ  خـــوشـــم خـــــاک مـــی شـــوی...<<< از اینــجـــــا گـــــوش دهــــید


*عکس نوشت:این ها تمام ِروز لیلای منند...

نظرات 64 + ارسال نظر

تا می کشم خطوط تو را پاک می شوی

داری کمی فراتر از ادراک می شوی

هر لحظه از نگاه دلم می چکی ولی

با دستمال کاغذی ام پاک می شوی...

بانوی نورو اینه 1391/12/16 ساعت 18:39

چه کافی شاپ خوبی
ادرس بده
این همه سال تورم روش
اثر نداشته و قیمتش همونی که باید ۲۰۰ تومن بدهکار باشه
روزه سکوت برای روز لیلاست واین سکوت تودرک کن

کامنت تو درست به عنوان اولین نفر برای پستی که لابلاش تو هم هستی برام یه حس خاص داره...

چقدر ...

:|

در اینکه قیمت همون کیک و قهوه ی ترکی توی این هشت سال سیر صعودی اونم نجومی داشته شک نکن اما همه ش چندهزار و هشتصد تومن میشه و یه دویست تومن می مونه تا سال بعد پرداخته بشه و نشه...

امسال حوصله ی توضیح دادن بهش نبود...

اصلا انگار که به صندوقدار چه ؟!:)

امسال روزه ای هم در کار نبود اگرچه سکوت بود...:|

hani 1391/12/16 ساعت 18:40 http://hanilam.blogfa.com

الی...
نگرانیِ اون یه شب بستری و این نیمه ی اسفندی که داشتی حالمو...
این که آدم جای خالی نداشته باشه خیلی خوبه
یا حتی داشته باشه،شاید خیلی خوبتر!!!
اما اینکه هر سال سر موعد با خودت یه جا باشی...
الی دارم به این فکر میکنم من خیلی وقته با خودم یه جا نرفتم
خیلی وقته خودم قهره باهام
بگذریم الی...
بهتره خیال کنیم همه چی آرومه
آره من چقدر خوشبختم!!!

من خوبم هانی...

یک دختره خوبه بادمجون بم که شع ـر شد :)

من خیلی وقته نمیخوام با خودم و حتی با کسی جایی برم ولی این بار نمیشد نرفت...حتی با اینکه به سرم زده بود نرم!

خیال نکن...باور همه چی آرووومه تا بشه...

علی.م 1391/12/16 ساعت 18:47 http://ashiane313.blogfa.com

سلام ای دختر لحظه های خوب بودن


در فراسوی زمان ابرها را دویده ام...

کوها را در نوردیده و اشکها ریخته ام...

بسان یک کولی تنها به سویش دویده ام...

دریا به دریا کوه به کوه رفته و خسته از همه جا به تنهایی رسیده ام...

کسی نبود و فقط او را همیشه دیده ام...

بجز وجود با وجود او ندیده و نشیده ام...

گاهی ز صبر او دست بر دیده کشیده و لب به دندان گزیده ام...

بریده ام ز خلق و به دامان او مآمن گزیده ام...

او چه دور و چه نزدیک

گاهی میپرسم چرا این همه راه را دویده ام...

او که اینجا همین جا در همین نزدیکی

من چرا در فراسوی زمان بی او به خود پیچیده ام...

باور او را به سر و اسم دیگری بر لب...

من چرا بین او و غیر...دیگری را برگزیده ام...

او که همواره کنارم بود...

ممنون آقاااااا و ما شعرهاتون را شادیم :)

زیاد...



خواستــم با عقل راه خویش را پیدا کنم

حال می بینم که حتا چاه را گم کرده ام

زندگی آنقدر هـم درهم نبود و من فقط

سرنخ این رشته ی کوتاه را گم کرده ام…

ارمیا 1391/12/16 ساعت 19:26


منتظر یک شب طوفانی ام
در به در ساعت ویرانی ام

پای خودم داغ پشیمانی ام
مثل خودت درد خیابانی ام

با همه ء بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام

مرد فرو رفته در آیینه کیست ؟
تا که مرا دید به حالم گریست

ساعت خوابیده حواسش به چیست ؟
مردن تدریجی اگر زندگی است

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام

من که منم جای کسی نیستم
میوه ء طوبای کسی نیستم

گیج تماشای کسی نیستم
مزه ء لبهای کسی نیستم

دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام

بخشی از تومور یک
علیرضا آذر

این شعر رو یادته ارمیای نبی؟

اولین بار این شعر را برای ارمیای نبی نوشتم توی "ممنوعه " :)

بیا این هم لینک دکلمه ش با صدای خود ه علیرضا خان .غرق شو :)

http://s3.picofile.com/file/7502068602/Alireza_Azar_Tomor_1.mp3.html


راسی تا یادم نرفته
به متن ذیل مراجعه فرمایید.فقط لدفن با صدای اوشون گوش ندید با صدای یک نفر دیگه توصیه میشه که :

میای همسایه مون شی؟

احمد 1391/12/16 ساعت 20:01 http://hor-73.blogsky.com

چرا هرچی تپل مپله تو اتوبوس باهات هم مسیرمیشه یه مزاحمتیم ایجادمیکنه ها؟؟؟
حٌرباش برای آزادی...

بنده مسئول تپل شدن ه ملت هستم؟؟؟

تپلها زورشون به ما میرسه وگرنه باربی ها که نمیتونند با ما مقابله کند که :)

حر باشیم برای آزادی :)

مریم 1391/12/16 ساعت 21:27 http://brightns.blogfa.com


وقتی تو اینجایی خوبم الی...:)...

من همیشه هستم....

تو همیشه خوب باش....

مریم 1391/12/16 ساعت 21:32 http://brightns.blogfa.com

احساستو دوست دارم دختر
بهتری؟

من دختره خوبی ام!

الی که بد نمیشه

میشه ؟ :)

hani 1391/12/16 ساعت 22:29 http://hanilam.blogfa.com

آهای الی...
هی زیرو رو نکن منو دختر
الی...
مرسی که هستی
و هرجا هستی یه موجی از مهربونی باهات هست
الی....

آهاااای هانی....باید یه جای دور بری قایم شی که از تیررس نگاهم دور باشی تا زیر و رو نشی :)

حق نداری دور باشی...همین جا بشین...

کنار الی...
باشه؟

از وقتی موهایم را برای او پریشان کرده ام دیگر آرام نمیگیرند ...

+مگر کسی میتواند بگوید یوسف از او بدش می آمد مگر کسی از این همه

عشق بدش می آید : )

_______________________________

روز لیلایت مبارک : )

کجا قرآن نوشته یوسف از آن زن بدش آمد؟؟؟؟

که من یک عمر از سرپیچی چشمم پشیمانـــــــــــــــــــــــــــــــــــم...

.
.
مو را میشه کوتاه کرد...چید حتی کچل کرد...

با " دل " چی پیشنهاد میکنی زهرا؟؟؟؟

دلم کوچک است ..

کوچکتر از باغچه پشت پنجره ...

ولی انقدر جا دارد که برای دوستی که دوستش دارم نیمکتی بگذارم برای همیشه

چه حسن تصادفی...!

دقیقن نیم ساعت پیش این اس ام اس را از نازنین داشتم...

وای که من چقدر نیمکت های قشنگ قشنگ دارم با یه عالمه آدم ه قشنگتر توی قشنگترین باغچه ها...

گیتی 1391/12/17 ساعت 00:31 http://gitiii.blogfa.com

تو زنده ای هنوز برایم
گمان نکن درگورخاطراتم خوشم خاک میشوی

"او " زنده است برایم گمان مکن...

در گور خاطرات خوشم خاکـــ میشـــود....

:)

نسرین شب نوشته ها 1391/12/17 ساعت 02:08

نگو چرا؟
تو هم اگر نصفه شب یک شب اسفندی در حالیکه از تنهایی سرت را به دیوار میکوبی این نوشته را بخوانی و با الی به کافی شاپ بروی و فکر کنی که چه در دل الی میگذره و برگشتن هم باد بیاد و سردت بشه گریه ات میگیره مگر نه الی؟

تمام غم های دنیا یه طرف وقتی که اشک میشی مامان نسرین یه طرف.
نسرین مامان من گریه نکردم...حتی بغض هم نکردم...

حتی وقتی داشت یکهو جلوی چشمام تار میشد و یک چیزهایی دلش میخواست سر بخوره از صورتم آواز خوندم...بعد هم گفتم وووووووووووووی چقدر سرده...
اون هم بلند که خودم هم بشنوم ...
توی کافی شاپ هم به خودم اجازه ندادم حتی بیشتر از نوشتن اون چندتا کلمه و خوردن سفارش همیشگی بیشتر بمونم...

مامان نسرین حواسم بود... تو هم مراقب دلت و اشکات باش :)

حالا به یه لبخند مهمونم کن مامان...

هر سخنت چون سخن یوسف است
بوی خوش پیرهن یوسف است
من ز غمت خسته ی کنعانی ام
بی تو گرفتار پریشانی ام
مهر تو چون باد بهاری بود
در دل من مهر تو جاری بود
نامه به من عشق سفر می دهد
از سر کوی تو گذر میدهد
-------------------اپم و منتظر حضور تون

مرسی شعــر...

همیشه به آپــــی و دل خوش ...

گیسو 1391/12/17 ساعت 09:01

... الی جان خوب باشی و سلامت همیشه خانوم گل
خونه تکونی دلت هم مبارکت باشه .
خاطره های بد ِ تکونده شده و خاطره های خوب ِ مانده شده .

گل گیسو دلتنگ شنیدن تموم ه صدای "عوامل ذوق " و خنده هاتم...

که وقتی اونجور میخندی منم خنده م میگیره :)

هر سال بعد از این خونه تکونی انگار دلم بیشتر به هم میریزه ...

ولی انگاری مبارکه :)

مبارکه شما هم تمومه اتفاقای قشنگ...

رقصنده 1391/12/17 ساعت 10:22

الی :( غمگین شدم ...

رقصنده خوشحال باش و برقص...

:)

ا م ی ر 1391/12/17 ساعت 14:45

الان چطوری؟؟؟
خوبی؟؟؟
بعضی وقتا یه سری اتفاقات دست به دست هم میرن تا نشه اونی که باید بشه . . .

الان مثل همیشه خوبم...

ممنون ا م ی ر ...

و گاهی همه ی اتفاقا و عوامل دست به دست هم میدند تا بشه اونی که نمیخواستی بشه ...

یسنا و ا م ی ر چه طورند ؟

گر تو گاهی یادی از دل ما بکنی ، بد نیست

گر تو گاهی نگاهی بر مـا بکنـ ـی ، بد نیسـت


گناهــی نیست ، بودن و یا رفتن

گناهــی نیست ، گناه کردن از روی بی گناهی


گناه چیست ؟

راه رفتن برروی دل های شکسته (؟) نه !


گناه بی گناهی ، می سوزاند دل را

آسانتر از آن چیزی که فکرش را بکنی


"من" می روم

"تو" نیز روزی خواهی رفت ..

رو به گناه ، نه !

----------------------------------
محمد فتحی ( ابوالفتحی )
----------------------------------
مرد تنهایی 22 فروردین 91
----------------------------------

شبیه لنج رها روی ماسه هایی و باز

چقدر خاطـــره دارند از تو جاشــــوها...

نوروزتون جلو جلو مبارک آقااااا

ممنون ...ممنون...

الی...
روز لیلایت مبارک...
گفته بودی برایم که روز لیلا -تنها روز لیلا- تلخ می نوشی تُرکت را...
نوش بانو...
نوش...

تلخ نوشیدم کافه چی.... تلـــخ...

اما امسال کیکم ساده نبود...شکلاتی بود....

انگاری که تلخی قهوه را تاب نیارم.... یا شاید هم از سادگی ها دست کشیده باشم...

فاطمه 1391/12/18 ساعت 00:20 http://yadegari20.blogfa.com


چی شدی بانـــــو؟؟؟؟؟
نگرانت شدم

نفس عمیق بکش بانوووو

خوبم....

شاید پست بعدی راجع بهش نوشتم...

خوب باش فاطمه :)

...چرا که هیچکی جز من نگاهش را توی نگاه بهشت نمیدوخت و فقط و فقط مال ه من بود....
این دفعه واقعا مهم نبود سر میزی بشینم که "شماره ی سیزده" هست یا نه...دم در بشینم یا اون کنج...موزیکی باشه یا نباشه...نگاهی باشه یا نباشه...حرفی باشه یا نباشه...
این دفعه مثل هر سال گارسون نپرسید منتظرید؟ تا من بگم :من یه عمر ه منتظرم...
.....
بدون شک عالی نوشته بودید... روزهاتون آرام

بدون شک عالی خوندید آقاااا...

لبخند میشم وقتی دست میگذارید روی های لایتهایی که لو لایت نوشتم....

:)

:^) 1391/12/18 ساعت 12:00

وقتی میگی اون راه رفتی مطمئنم که رفتی.مطمئنم تمام این کارها را بی کم و کاست کردی و حتی باور میکنم باور کردی همه چی آرومه و تو چقدر خوشحالی.باور میکنم بغض هم نکردی.
الی دنبالت میکنم.هرجا که اثری از درختری که شعر شد.تمام وبلاگ ها و کامنتهات.نمیدونم چی من را دنبالت میکشونه اما اصلا به تو افتاده مسیرم که بمیرم.لحن حرف زدنت جسارتت رک بودنت شوخی هات و مهربانیت و غم که آمیخته من را فقط شیفته تر و کنجکاوتر میکنه.کاش به جای نوشتن حرف میزدی و من فقط نگاه میکردم.الی همیشه خوب باش

همه ی اینها را انجام دادم...

همیشه خوشبختانه یا متاسفانه واقعیت ها توی ذهنم می مونه برای نوشتن...

کاش مثل انشاهای مدرسه بلد بودم تخیلی بنویسم...

نگران میشوم وقتی تحت تعقیبم ...انگار که باید مواظب حرف زدنم باشم...

تعقیب و گریزتون نامحسوس باشه آقااا ...به ما رحم نمیکنید به کلمه هامون رحم کنید که گم میشند !

راسی تا یادم نرفته ...تهش هیچی نیست...صرفا برای اینکه زیاد درگیر و خسته نشید :)

ته آدمی که کنجکاوتون کرده را عرض نمودیم :)

سلام. روز لیلایت مبارک... و چقدر این انتظارها قداست دارد.

روز لیلـــاهام مبارک...

و من عاشق همین قداست هام...

خیلی ممنونم خانوم الی...همین که اومدید خیلی خوشحالم کردید.
پست طولانیت رو حتما سر فرصت میخوانم ;-)

پستمون از طولانی بودن شرمنده است اما طولانی تر از این بود... من بهش گوش ندادم ...

:)

کیوسک 1391/12/18 ساعت 17:14 http://platonic.blogfa.com/

ای جانم
لیلی
نکن با خودت نکن بانو
:(
تو هم پس از دیوانگی های من بلدی نه؟
راستی:
روز لیلات مبارک
+الی من خوبی؟
چه اتفاقی افتاده؟؟؟

رهـــــا...

من از تمام دیوانگی هام لذت میبرم...

حتی اگر به درد منجر بشـــه...

روز لیلـــام مبارک....روز لیلاهام مبارک...

الان از همیشه بهترم :)

یک دقیقه سکوت برای ارزو هایی که برباد رفت

یک عمر لبخند برای تمام نداشتن هام...

:)

الـــــــــــی
دیگه نمیشه این بوس بگیر که اومد :*
تازشم حرف از پشت و پستو نزن چون میخام بغلتم بکنم :بغل
:)

شوما که به پشت و پسل کاری ندارید که!

در ملأ عام بگردمتون خانووووم

آیکونه بغل نداره...انگاری که اگر هم داشت اینقدر کج و معوج بود که نخوام استفاده کنم ولی کلمه که دارم که بگم : آغوشتون را شادیم میس راوی... زیاد...خیلی زیااااد...انگار که تمام دنیام آبی بشه ذ:)

sahar 1391/12/18 ساعت 19:11 http://sahar-ho.blogfa.com/

می دونی ، من از نیمه اسفند خیلی خوشم نمیاد چون منو یاد شخصی که دوستش ندارم و بدم هم میاد ازش می اندازه . می بینی الی ؟
آدم ها ، با خاطره هاشون ، با خنده ها و گریه هاشون ، با خوبی ها و بدی هاشون ، با بودن و نبودناشون ، با مردونگی و نامردی هاشون ، واسه آدم یه حس عجیب می سازند از یه تاریخ ، از یه ساعت ، از یه لباس ، از یه خیابون ، از یه پل ، از یه خونه ...
واسه تو ، بهترین آدم ها ، با بهترین لحظه ها ، با بیشترین خنده ها رو می خوام از خدا .

ممنون سحر بانووو...خودت خوبی دختر ؟

نیمه ی اسفند من را یاده یه عالمه آدم میندازه...

لیــلــا...بچه ی جناب سرهنگ... نرگـــس...سه تار...عمو سبزی فروش...فلانـــی...عروسک فلانــی...بارباروس...بانــو...بچه ی حاج صادقیان...مهندس...عین...یه عالمـــه آدم ه دیگه...

ولی تا حالا پای هیچ مردی توی کافی شاپ من،توی روز لیلای من،توی نیمه ی اسفند ه من باز نشده و نمیشه...

حتی اگه از عشق بهش بمیرم حتی اگه از نفرت ازش عذاب بکشم...

وحتی پای هیچ زنی...!

من از تمام ثانیه های عمرم و گوشه گوشه ی این شهر خاطره دارم برای شاد بودن برای درد بودن برای با شادی درد کشیدن...برای با درد شاد بودن...برای دختره خوبی بودن...برای دختره خوبی موندن...برای نگران ه تمام آدمهای زندگیم شدن...برای به آغوش کشیدن ه تک تکشون حتی اگه بزرگترین دردهای زندگیم باشند...
من از برق نگاه و لبخند و ساعت تک تکشون خاطره دارم...

سلام الی با احساس خودم

احوالات حاج خانوم ه ما ؟

عباس آقاتون چه طورند ؟ :)

وقتی کسی در کنارت هست ، خوب نگاهش کن :
به تمام جزئیاتش
به لبخند بین حرف هایش
به سبک ادای کلماتش
به شیوه ی راه رفتنش ، نشستنش
به چشم هاش خیره شو
دستهایش را به حافظه ات بسپار
گاهی آدم ها انقد سریع میروند که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند …

همه را خووووب حفظم

با تمام جزییات....

برق نگاهها و لحن لبخندها هیچ وقت یادم نمیره....هیچ وقت....

حـــواست بـاشــد بـانـــو



اگـــــربــه مــــردی بــیــش از حد بـــها بدهـــی


دیــگـــــر برای داشتـنـــــت تلـــاش نمی کنـــد


نگــــاهـــش ســـــردمیشود..


کلـــامش بـــی روحدستـــانش یخ زده


حـــرف هــایــشبــوی دل مردگـــــی می گیــــــــــرد!!


وآغــــوشش بوی هوس...

من به اوج رسوندن مردهایی که گمان میکنند هیچی نیستند و به خاک رسوندن مردهایی که گمان میکنند همه چی هستند را خوب بلدم...

برایم مهم نیستند بانوووو...

نه سردیشون و نه گرمیشون...

ازرونی ه صاحبشون :)

نیلوفر 1391/12/18 ساعت 20:13

همیشه وبلاگتو میخونم اما هیچوقت نشد کامنت بذارم یعنی در مقابل قلمت کم میارم همیشه....کاش میشد بگم چقدر نوشته هاتو دوس میدارم

هی نیلوفر...

چرا من هی یاده خاطرات قشنگ می افتم با اسمت...

یاد اون نیمکت آخر کلاس که با سمیه و عادله و زهرا و نیلوفر کلی آتیش میسوزوندیم...

اسمت به اندازه ی کافی از سرم زیاده دختر...:)

ممنون نیلوفر ممنون ...

ermia 1391/12/18 ساعت 20:18

تو که در فکر منی مرگ مرا سر برسان
انتظار همه را نیز به آخر برسان
همه پرورده ی مهرند و من آزرده ی قهر
خیر در کار جهان نیست، تو هم شر برسان
لاله در باغ تو رویید و شقایق پژمرد
به جگر سوختگان داغ برابر برسان
مَردُم از ماتم من شاد و من از غم خشنود
شادمانم کن و اندوه مکرر برسان
مرگ یا خواب؟! چقدر این دو برادر دورند
مژده ی وصل برادر به برادر برسان

فاضل نظری

شما عظم کردید ما را بکشید ها!

خیلی خوب بود ارمیای نبی...خیلی خوووووووووووووب بود...

همه پرورده ی مهرند و من آزرده ی قهر

خیر در کار جهان نیست، تو هم شر برسان

ermia 1391/12/18 ساعت 20:20


پنهان که پشتِ صورتکِ پیرسالی ام
آیینه نیز فهم نیارد چه حالی ام

گُل کرده باز شیطنتم بعدِ سال ها
باید بیایی و بدهی گوشمالی ام

آنقدر پرسه می زنم این کوچه را که
ـ تا ـ
باور کنی که گمشده یِ این حوالی ام

محمدعلی بهمنی

چه فرقـــی می‌کند فریاد یا پژواک جان من

چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری

صدایی از صدای عشق خوشتر نیست حافظ گفت

اگـــــر چــــه بر صدایش زخمـــها زد تیـــــــغ تاتاری...

سلام ...
مرسی که خوندی و نظر نوشتی برام .

الی جان تمام صفحه ای که باز شد رو خوندم و نگرانت شدم ! منم چه پستی اومدم وبت :(

الان بهتری ؟ خوبی ؟ مشکلی نیست ؟

عزیزم من پزشکم اگر کاری از دستم بر می اومد حتمن بگو حتا کمک ساده درباره دارویی چیزی ...

امیدوارم خوبه خوب باشی الان که کامنتمو می خونی .

منم حال تو رو داشتم پارسال دقیقن ماه تولدم ...

واای که ما چقدر خوشحالیم که شما پزشکید :)

من خیلی بهتر از خیلی بهترم دکتر :)

حس من روزای تولدم کاملا متفاوته و یه جوره دیگه دیووونه ایم :)

خوشحالم هستی پزشک :)

ermia 1391/12/18 ساعت 21:27

یادمه الی
یادمه
فکر کن یادم بره
حفظم ز چهره ات همه ی جزئیات را
یک بار اگر چه سیر نگاهت نکرده ام.
برای متن ذیلتون که بگردندش:
پس اون همسایتون چی؟

از این دنیا کمی خوبی بسم هست

دو فنجان طلاکوبــــــی بسم هست

غـــــروب و چای سبز و جنگلــــی دور

تو باشی کلبه ای چوبی بسم هست...

:)

در ضمن پس اون همسایمون هیچــــی ! بیا :)

تازه فک کن مثلا همسایمون شید براتون آش هم بیاریم

چه کاری؟ چ دروغی؟
الان کامنتت رو دیدم الـــــــی
منو نزنیا ولی متوجه نشدم

بغل کردن ه مامان فاطی...(البته من دلم میخواد بگم مامان فاطمه.آخه...!)

بغل کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

عاق شده خودت را حساب کن اگه نکرده باشی و با احساسات پاک ه یه دختر معصوم بازی کرده باشی و وعده ی سر خرمن داده باشی و الکی گفته باشی باشه و به امید من را گول زده باشی
گفته باشم :|

الی الییییییییییییییییییییییییییی
من دوروزه ک عینک م گم شده دختر ..
اجازه میدی ب چشمام ک تا خریدن عینک جدید برای خوندن متنت صبر کنن ...

اگه گفتی باید فونتش را درشت تر کنم یا عینکت را پیدا کنم یا چند روز دیگه صبر کنم ؟

:)

زاد روز تو که باشد
دل من چون دل گنجشک بی تاب میشود
دیدنت را
و بوسیدنت را

کاش عید یک کم آروم تر میومد آخــــه :(

عید یا بهار؟؟؟

عیدی در کار نیست کولــــی...

نوروز شد ولی دل من نو نمیشود...

یک بوده ای همیشه و یک ،دو نمیشود...

اما کاش بهار آروم تر می اومد...

خوب ی دختره کولی ای نازنین دختر ؟ :)

نکنه ندیدن من حالتو خراب کرده :دی

خوب پاشو بیا دیگه
من که نگفتم نبینیم :دی

الـــی عزیزم
چی حالتو اینقدر خراب کرده ؟؟؟

نکوند حج آقادون حرصد دادس؟؟؟

اصی این حجی منو درک نیمیکوند

اما اصی مهم نیستا با لباسی سیفید اومدم تو خونه ش با کفنی سیفیدم میرم بیرون

حرصی خودما نیمیخورم که

حرصی خودشا میخورم بش میگم حجی همچین نکون با خوددا بِچا و من و قلبـــِد!
اص تو گوشش نیمیرِد که!
آخِرِشم اِز درد کشیدنش منا دق میدِد !

:)

بعد از رفتنش خواستم موهایم را از ته بزنم اما

این موها که لمس دستهای اورا ندارد کوتاه کردن

نمی خواهد خودش میریزد : (

کچلیمون مبارک زهرا :)

ermia 1391/12/19 ساعت 00:36

تا از تو هم آزرده شوم سرزنشم کن

آه این منم ای آینه! کم سرزنشم کن



آن روز که من دل به سر زلف تو بستم

دل سرزنشم کرد، تو هم سرزنشم کن



ای حسرت عمری که به هر حال هدر شد

در بیش و کم شادی و غم سرزنشم کن



یک عمر نفس پشت نفس با تو دویدم

این‌بار قدم روی قدم سرزنشم کن



من سایه‌ی پنهان شده در پشت غبارم

آه این منم ای آینه کم سرزنشم کن
فاضل نظری

در دیگران می جوییم اما بدان ای دوست


این سان نمیابی زمن حتی نشان ای دوست


من در تو گم گشتم مرا در خود صدا میزد



تا پاسخم رابشنوی پژواک وار ای دوست


در آتش تو زاده شد ققنوس شعرمن


سردی مکن با این چونین آتش به جان ای دوست


گفتی بخوان خواندم اگرچه گوش نسپردی


حالا که لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست


نا مهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت


بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست
.
.
.
نا مهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت


بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست
.
.
.
.
.
نا مهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت


بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست

:)

ermia 1391/12/19 ساعت 01:17



شاخـه را محکـم گـرفـتـن این زمان بی­‌فایده است
بـرگ می­‌ریـزد، ستـیـزش بـا خـزان بی­‌فایده است

بـاز می­‌پرسی چـه شـد که عاشق جبـرت شـدم
در دل طـوفـان کـه بـاشی بـادبــان بی­‌فایده است

بــال وقتی بـشـکـنـد از کــوچ هـم بـایـد گــذشـت
دسـت و پـا وقـتـی نـبـاشـد نردبان بی­‌فایده است

تـا تـو بــوی زلف­ها را مـی­‌فـرسـتـی بـا نـسـیــم
سعی من در سر به­زیری بی­‌گمان بی­‌فایده است

تـیــر از جـایی کـه فـکــرش را نمی‌­کــردم رسـیــد
دوری از آن دلــبـــر ابـــرو کـــمـــان بی­‌فایده است

در مـن ِ عـاشـق تــوان ِ ذره­ای پـرهــیـــز نـیـسـت
پـرت کـن مـا را بـه دوزخ،امـتـحــان بی­‌فایده است

از نـصـیـحـت کـردنـم پـیـغـمـبــرانـت خـسـتــه­‌انـد
حرف موسی را نمی‌­فهمد شبـان،بی­‌فایده است

مــن بــه دنــبـــال خــدایـی کـه بــســوزانــد مـــرا
همـچنـان می­‌گردم امـا همـچنـان بی­‌فایده اسـت

از نـصـیـحـت کـردنـم پـیـغـمـبــرانـت خـسـتــه­‌انـد

حرف موسی را نمی‌­فهمد " شبــــان "، بی­‌فایده است

عمورضا 1391/12/19 ساعت 09:47

سلام الی همیشه خوبه
روز لیلایت مبارک....
همه چی آرومه آروم......
منم آرومم..

این چقدر خوبه که "اون " کنارم هستش :)

ممنون عمو....مممنون...

روزش مبارک...

:)

من این حج آقادونا بیبینم!!!

شوما را میرفسم بیرون تا خودم درستش کونم اینقده شوما را حرص نده :دی

شئوناتم حواسم هسااا نترس
-------------------------------------------------

عید!!! نوروز!! بهار!!!
منظورم بهار بودم
کمی آرامتر عروسش را به مقصد میرساند
شاید دل ما هم بهاری میشد و آرام
دلمان آغنوش شما را بی تاب است

من هم بهترم اما سر درگم :)

مگه خودد ناموس نداری که میخوای با حجی ما حر ف بزنی؟

برو این دام بر مرغی دگر نه!!!!

اص ما دلمون میخواد حرصمون بدد :|

عباس آقا حرصمون ندد کی حرصمون بدد؟

اص حرصشم به جون میخریم :))

بهار داره میاد...

انگاری که دلم نخواد بیاد...

اسفند را بیشتر دوس دارم کولی ِ اوتوبوس سوار :)

خدا بد نده خانم !!! انشالا که به خیر گذشته !
حرف گفتنی برای قسمت های بعدیه نوشتت نیست که بگم ، همش تصورات ذهنی شد !

همیشه به خیر میگذره

حتی اگه نگذره :)

غرق نشو مهندس...بیا بیرون :)

و الی ..دختر خوب خااااااااااااص!!

و رویا دختر ه خوب ه رویـــــــــــــــاهاااااا...

سکوت میکنی اما چه رازناک و ملیح
تمام باغ دلم را امید می کارم
بیا و اخم نکن آفتاب شرقی من!
به عاشقانه ترین شکل دوستت دارم

صدایــی پشت خط آمد : عزیزم دوستت دارم ...

کمی لبخند یا گلبوسه بهتر نیست؟شک دارم....

هرچند مطلب طولانی بود ولی خوب بود

هر چند شما لطف دارید ولـــی ممنون :)

دوست واژه است

واژه ای که از لب فرشته ها چکیده است

دوست نامه است

نامه ای که از خدا رسیده است

نامه خدا همیشه خواندنی ست

توی دفتر فرشته ها

واژه قشنگ دوست

ماندنی ست


+ برای دلم چه پیشنهاد میکنی بانو

کم اگر با دوستانم می‌نشینم جرم توست

هر کسی را دوست دارم در تو رؤیت می‌کنم



کم اگر با دوستانم می‌نشینم جرم توست

هر کسی را دوست دارم در تو رؤیت می‌کنم




کم اگر با دوستانم می‌نشینم جرم توست

هر کسی را دوست دارم در تو رؤیت می‌کنم



+خیلی نامردم اگه بگـــم دلـــا بسوز که سوز ه تو کارها بکند ؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد