_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

بی‌مـــــن تـــو در کجای جهـــانی که نیــستــی ؟...

هـــــوالمـحبوب :

مــــن  بــی تـــــو در غــــریب تـــرین شهــر عالـمم

بی مــن تـــو در کجـای جهـــانـی کهـ  نیســـتـــی...؟

باید چند روز بعد از فلان روز باشه و حتما توی اسفند و دم دمای نوروز که همه زدند به خونه تکونی و بوی بهار میاد و حتما هم باید برات مهم نباشه چقدر فاصله داری و یکی دو سال پیش در اون آخرین بار چی شد و چی بین تون گذشت و چی گفتی و چی شنیدی و اصلا چیا نگفتی و چیا نشنیدی و چقدر آروم و متین توی پیچ کدوم خیابون خداحافظی کردید!

و من چقدر متنفرم از کلمه ی "آخرین بار "...انگاری که هیچ آخرین باری در کار نیست مگر اینکه من بخوام و کافیه نخوام تا باز آخرین بار رنگ ببازه و بشه چندمین بار قبل از آخرین بار!

آره!...باید چند روز بعد از فلان روز باشه و حتما توی اسفند و دم دمای نوروز که همه زدند به خونه تکونی و بوی بهار میاد و حتما هم اگه میخوای اون کاری که دلت میخواد را بکنی ، باید به هیچی توجه نکنی .به اینکه بعدش درد بکشی یا نکشی.بعدش درد بکشه یا نکشه و یا چی قراره بعدش بشنوی و یا در شأن تو هست یا نه و یا ازت انتظار میره یا نه و یا اصلا گور بابای دختره خوب بودن.

 بعد بلند شی سوار تاکسی یا اتوبوس بشی و برای اینکه مبادا با سبک و سنگین کردن و فکرای معقول به خرج دادن منصرف بشی هدفن را بچپونی توی گوشت و مثلا "شاه دوماد" یا " زن زیبا " ی  ویگن و یا "بابا کــَرَم" را گوش بدی و یا خودت را بزنی به خواب و بعد درست سر پیچ ورودی چشمات را باز کنی و اشاره کنی به بالای کوه و به مسافر بغل دستیت بگی دیگه توی شهر جا نبود که چرخ و فلک را گذاشتند اون بالا و بعد خنده ت بگیره !!!

پیاده شی .خیابونا را تند تند رد کنی.اصلا هم به بلندی ساختمون و شلوغی و نگاه آدما توجه نکنی.تند تند از پله ها بری بالا...در سکوریت جلوی روت باز بشه.سراغش را از مسئول مربوطه بگیری و پشت میز پیداش کنی.

مستقیم بری طرفش و قبل از اینکه فرصت عکس العمل داشته باشه و بخواد خوشحال یا ناراحت یا متعجب یا سورپریز یا عصبانی یا عصبی بشه از دیدنت،یقه ش را بگیری بکشیش جلوی صورتت،توی چشماش زل بزنی و بگی :"مـــــن دلــم برات خ ی لــــ ی تنـــگ شده...میفهمی ؟...خیلـــــــی...". و تا بخواد چیزی بگه انگشت سبابه ت را به نشونه ی سکوت بذاری جلوی دماغت و بدون اینکه بغض کنی همونطور محکم بگی :"هیــــس!هیچـــی نگو...حتی یه کلمه...".بعد یقه ش را مرتب کنی و میون ه اون همه نگاه و توی اون همه شوک و سکوت بدون اینکه حرفی بزنی برگردی...

از پیچ خیابون رد بشی...به اولین ساندویچی که رسیدی خودت را هل بدی توش...و از بس دست و پاهات میلرزه و نمیتونی سرپا بایستی بشینی روی اولین صندلی سفید پلاستیکی و پشت اولین میزی که مگس ها روش کنفراس خبری گرفتند و دارند راجب اتفاقی که توی بانک افتاد با هم حرف میزنند و بدون توجه به راننده های تاکسی که نشستند به سیگار کشیدن و چرت و پرت گفتن، شلخته ترین ژامبون عمرت را سفارش بدی و بعد تند تند از بس عطش داری نوشابه ت را با بطری سر بکشی و به همون سرعت سوار تاکسی بشی و تا میاد بغضت بگیره انگشتت را به نشونه ی اخطار بگیری جلوی صورت خودت و بگی اگه بغض کردی و آبغوره گرفتی خودم حسابت را میرسم.

دماغت را بکشی بالا و با شوق درد بکشی و ازهمون جاده ای که اومدی با یه موزیک ه شیش و هشت تر برگردی...

باید چند روز بعد از فلان روز باشه و حتما توی اسفند و دم دمای نوروز که همه زدند به خونه تکونی و بوی بهار میاد و باید برات مهم نباشه که بعدش درد بکشی یا نکشی.بعدش درد بکشه یا نکشه و یا چی قراره بعدش بشنوی و یا در شأن تو هست یا نه و یا ازت انتظار میره یا نه و یا اصلا گور بابای دختره خوب بودن...ولــــی حیف که هنوز خیلی چیزها مهمـــه...


الــــی نــوشت :

اولین آدمـ) تولــــدت مبــــارکـــ بانـــوی اسفـــــند...

دومیـن آدمـ)نگران درهای بسته نیستم... باز میشوند همه ی شان... نگران توأم که کدام طرف آستانه می ایستـــی! ....... "رضا کاظمی "

سومین آدمـ)گوشی م را برمیدارم و براش مینویسم : من دوســـِد دارمــــااااا...

برام مینویسه :جهنــــم!(Jandam!)

میخندم!انگاری که هیچ جمله ی عاشقانه ای از هیچ مردی به اندازه ی این حرف احسان به من نمیچسبید!گوشی م را می بوسم و میخوابـــم :)

چاهارمین...)هنوز هم قرار نیست از کسی توقع داشته باشم.هنوز هم ندارم امـــــــــا...

امـــا تو مسئول تمام دردهای من هستی.مسئول ِ تمام بغض هایم تا آخر عمـــر.مسئول تمام ترس و دلهره ام از آدمهایی که " گــــل قرمــز "*میدهند و من توی صورتشان چنگ میزنم(!).حتی اگر هزار بهار هم بیاید و برود...من حفظ ظاهر میکنم تو هم کلمات را به بازی بگیـــر!

چندمین آدمــ) من این صدا را به خاطر این شع ـر می میرم...من این شع ـر را به خاطر این صدا می میرم...من این شع ـر و صدا را به خاطر این روزها می میرم.

من می میرم،شما گــوش کنیــد >>> " دردا کـه تــو همیـشه همـانـی کـه  نیستـی ... "

* شایـد بعــدهــا گفتیم!

نظرات 75 + ارسال نظر

حالم بد است مثل زمانی که نیستی

دردا که تو همیشه همانی که نیستی

وقتی که مانده‌ای نگرانی که مانده‌ای

وقتی که نیستی نگرانی که نیستی

عاشق که می‌شوی نگران خودت نباش

عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی

باعشق هر کجا بروی حی و حاضری

دربند این خیال نمانی که نیستی

تاچند من غزل بنویسم که هستی و

تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی

من بی‌تو در غریت‌ترین شهر عالمم

بی‌من تو در کجای جهانی که نیستی ؟

با صدای رسا که می خندی،بنده مسئول خنده ها هستم

بی خیالی تو و نمی فهمی،شانه ی زیر بار یعنی چه...

مدتی می شود پر از دردم،مثل یک سال پیش حال خودت

تو خودت هم که خوب می دانی،قرص..روزی سه بار یعنی چه...

sanaz 1391/12/20 ساعت 01:10 http://www.sani68.blogsky.com

eli joon neveshtehat delamo milarzone yejoriee

یه جورایی عیب نداره. مواظب باش همه جورایی نلرزه دختـــر :)

احمد 1391/12/20 ساعت 01:12 http://hor-73.blogsky.com

چرا همش هدفونو میچپونی؟؟؟همشم خودتو هول میدی
خوشحالم که حٌرباشیم برای آزادی...
حٌرباش برای آزادی...

ببخشید اونوقت شوما هدفون را چی کار میکنید؟

دقیقن دستور العملش را بدید تا ما هم همون کار را بکنید به مقام شامخ هدفن توهین نشه یهو :)

اونوقت من خودم را هل ندم برم پسر همسایه را هل بدم ؟

عجبا!

:)

بانوی نورو اینه 1391/12/20 ساعت 04:05


برای قلب فشار هزار تنی سخت است

بانوی اسغند تولدش شاید مبارک بود
بدون شعر.........
بدون دختر شغر....
بدون موزیک
خانومش اونه

دیشب بد بود...

هزار تا با هم اتفاق افتاد...

و من فقط خندیدم ...اون هم بلند بند :|

دختری که شع ـر شد میخواست باشه ،نشد...

"میخواستم عزیز تو باشم ،خدا نخواســــــت...!"

یادته بانو؟؟؟

یادت نباشه

لدفن یادت نباشه...

برای قبل فشار چهل تنی سخت است...

من "خانومش اون ه " را زیاد می میرم...

خیلی...

دلم میخواست تا خوده صبح گوشش بدم اما تنها نمیتونم

باید یکی باشه که باهاش گوش بدم

هرکی...

تنهایی نه...

بانوی اسفند همیشه تولدش مبارک ه...

شاید نه ...حتمــــا...

حتمـــا...

من دیشب "زن زمستون " را به خاطرت هزار دفعه توی اتوبوس گوش دادم...

هزار دفعه...

من جیــــغ میشوم تو مرا کــــــــــــــــــــــــــوک میکنی...

من اشک میشوم و فضـــــــا شـــــــــــــور میشود...

بخند بانــــووووووو

دستم نمیرسد پاهایم نمیرود فاصله ای که افتاده معذورم کرده


زنگ میزنم میگویم دوستت دارم و قطع میکنم

شب پیامی از گوشی من فرار میکند و به گوشی او میرود

نوشته دوستت دارم

جوابش ((بس که خری)) حسابی بهم میچسبد :)

میفهمم زهراااا

میفهمم

من میمیرم برای کلمه ها و جمله هایی که نقاب نداره و توی زر ورق نپیچیده و یهو بدون تظاهر میاد از دهن بیرون...

من دلم برای "اگه به خدا دستم برسه بهت اینقدر میزنمت که بمیری ..." رفت...

برای "مررررررررررررررگ ببند نیشتو..."

برای....


بی خیال بانوووو

دیروز که گفت : "جهنم !" ...
از ذوق کوک شدم :)

علی.م 1391/12/20 ساعت 09:30 http://ashiane313.blogfa.com

سلام بانوی مهربان
وقت زیبا بخیر


وقتی تو با من نیستی از من چه میماند
از من جز این هر لحظه فرسودن چه میماند
از من چه میماند جز این تکرار پی در پی
تکرار من در من مگر از من چه میماند

از من اگر کوهم اگر خورشید اگر دریا
بی تو میان قاب پیراهن چه میماند
بی تو چه فرقی میکند دنیای تنها را
غیر از غبار و آهن و آدم چه میماند

وقتی تو با من نیستی از من که میپرسد
از شعر و شاعر جز شب و شیون چه میماند

غیر از خیالی خسته از تکرار تنهایی
غیر از قباری در لباس تن چه میماند
از روز های دیر بی فردا چه می آید
از لحظه های رفته ی روشن چه میماند


من مدتی است ابر بهارم برای تو

باید ولم کنند ببارم برای تو

این روزها پر از هیجان تغزلم

چیزی به جز ترانه ندارم برای تو


گفته بودم شعرهاتون را بدجور ذوقیم ؟؟؟

ارمیا 1391/12/20 ساعت 10:13

هی ی ی ی ی ی ی ی ی ی
روزگار........................

رسمی که هیچ آه نگویند و جان دهند

ما در میانِ مردمِ عالم گذاشتیم...





+آآآآه کشیدنتون را بگردند

علی.م 1391/12/20 ساعت 11:56 http://ashiane313.blogfa.com

پس به حست احترام بزار و قدرش بدان

چون از جنس مهربان خدایست که می گوید:من زیبایم و زیبایی را دوست دارم

چیزی از خود ندارم هرچه هست از زیبایی شعر و ذوق
برای خداست چون من خدا رو دوست دارم و دیگر کائنات همچون تو خدا رو دوست دارند پس مهر کائنات در دل من و مهر من در دل کائنات خداوندی هست.
علی عاشق این هست که بودنش آرامش واگر روزی هم در این دنیا نبود روحم هم ارامش بیاورد

سپاس فراوان بخاطر این ذوق دوست داشتنی

تمام شعرم تقدیم آن کــه باران شد

کسی که فاتح تنهاترین خیابان شد




بی شک موندگار خواهید بود آقاااااا

ممنون به خاطر تمام کلماتتون ...ممنون :)

چقدر خوبه که هستی بانو ... :)

بال پریدن شکسته است ،

پای دویدن گرفته است...


چقـــر خوبه که مائده از بودنم خوشحال باشه...

خوب باشی بانووو:)

ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض
گردش ماهی ها روشنی من
گل
آب
پاکی خوشه زیست
مادرم ریحان می چیند v
نان و ریحان و پنیر
آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط
نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد
نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست
چیزهایی هست که نمی دانم
می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد
می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه از پل

از رود از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست

از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریم

نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم

آوار پریشانــی‌ست ، رو ســوی چـــه بگریزیم؟

هنگامه ی حیرانی‌ ست، خود را به که بسپاریم؟

سلام دختره خوبم
حرفهای اینجا به زیبایی ِ یک کتاب ِ خوبه

لذت میبرم از این حسی که موقع نوشتن داری و باعث ایجاد این نوشته های ناب میشه..همین

مثلا من یاره مهربانم و این حرفا؟؟؟

خوشحالم حسش بد نیست....

خاطره ها اسمت آدم را با ذوق میکشه ....از اون مردنهای خواستنی... :)

رقصنده 1391/12/20 ساعت 12:48 http://sh-gh.blogfa.com

منم متنفرم!
بعله !
اینجوریاست : ))

به انجمن متنفرین خوش اومدید :)

از گیج زدنهای نیمه شب و دلتنگی و هذیان های سحری : )))


و کاش خواب تو تعبیر شود بانو : )

+ من هم میمیرم برای آن کلمات

برای وقتی که دوباره عصبانی داد بزند خفه شو حرف نزن اعصابم خورد شد اما همینجا پیشم بشین حق نداری تنهام بذاری : )

تعبیر میشه

و من خواب یک ستاره ی قرمز را وقتی خواب نبودم دیدم...


البته یه من یه تئوری دارم در مورد عصبانی برخورد کردن "عباس آقا " همراه با ابراز علاقه با عیال ولی اگه دادامون بخواد اینجوری بهم بگه بمون و نرو و اینا قطعن خنده م میگیره و من بهش میگم :"جهنم!"

سیده 1391/12/20 ساعت 13:38 http://seyyede72.blogfa.com

همیشه فکر میکردم این حرکت اکشنا ماله فیلماس...نگو که شمام شیطونی میکنی در حد فیلما


منم میخوام ازین بلاها سر چن نفر بیارم...ولی نمیدونم الان کجان

فیلمها شیطونی میکنند در حد ما...

چن نفر؟؟؟؟؟

یا حسین!

یعنی چی انوقت ؟؟

یعنی یه عالمه آدم هستند که دلتون این مدلی براشون تنگ میشه و نمیشه که بشه ؟؟؟

بابا دمتون گرم کلا :)

ermia 1391/12/20 ساعت 14:50

چشم دیگه اه نمیکشم.
جاش میمرم

... گر عمر من وفا کند ای ترک تندخوی

چندان وفا کنم که تو ترک جفا کنی

سر تا قدم نشانهٔ تیر تو گشته‌ام

تیری خدا نکرده مبادا خطا کنی...



+ اگر نخوندیش حتما بخونش....از اوناست که نابودت میکنه!

فروغی را عرض نمودیم در این بزمگاه ارمیای نبی !

برای این که بتوانی این کار را بکنی چقدر با خودت،با او،با تمام آدم ها و اشیائی که کنارتان بوده اند بی رحم شدی...
درست مثل بعضی وقت های من با بعضی ها...
لابد با خودت هم گفتی اصلا بگذار درد بکشند...بدتر از من که نمی شوند...چرا فقط من بکشم دردش را...؟
یا فکر کرده ای نباید بعدها مدیون دلت باشی که لالش کردی...
یا این که شاید اصلا این از همان ناخودآگاه ها باشد...همان هایی که وقتی به خودت می آیی کار از کار گذشته...حرفت را زده ای و وقتی ولو می شوی روی صندلی سفید پلاستیکی تازه می فهمی چه گفته ای و چه کرده ای...
اما...
کاش برای اشکت خط و نشان نکشیده بودی...
کاش حفظ ظاهر نمی کردی بانو...

اگر اتفاق می افتاد حتما با خودم زیاد درگیر بودم حتی با اینکه کاری را کرده بودم که دلم میخواست...

اگر اتفاق می افتاد حتما بی توجه به نگاه راننده های تاکسی بلند بلند گریه میکردم

حتی به روی صندلی هم نمیرسیدم...

شاید ول میشدم وسط ساندویچی

شاید هم وسط خیابون میون ه اون همه تراکت تبلیغاتی ه انتخابات ریاست جمهوری!!!!

اگر اتفاق می افتاد...

نیفتاد کافه چی...نیفتاد ... و من هنوز مثلا دختره خوبی ام !

هیچ پایانی به راستی پایان نیست ، در هر سر انجام مفهوم یک آغاز نهفته است ، چه کسی می تواند بگوید ((تمام شد)) و دروغ نگفته باشد ؟

همیشه میگفت وقتی میگی تموم شد دیگه حرفی ندارم میخوام محکم بزنم تو سرت...

آخه مگه میشه تو حرف نداشته باشی...؟

اونم تو ؟؟؟؟


:)

hani 1391/12/20 ساعت 18:50

الی هیچکی نتونسته مثه تو درد و انقد زیبا بنویسه
من این جا رو دوس دارم همین
دیگه حرفم نمیاد...

من هم هانی را دوس دارم ....همیـــــن...

:)

فاطمه 1391/12/20 ساعت 20:01 http://yadegari20.blogfa.com

وای وااای الــــــــــــی بانــــو
شعری که برام فرستادی خیلی دوس داشتنیه
مرســـی الی
شاید بعدتر توو یکی از پستا ازش استفاده کنم
هنوز پستتو نخوندم
بازم میام

فعلا الـــی ِ دوس داشتنی :)

اون شعر را یه شب گرم ولی عجیب سرد تا صبح خوندیم و با بانویی اشک ریختیم...

قدرش را بدون


راسی اومدی یه سنگ بزن به شیشه در رو برات باز کنم :)

ermia 1391/12/20 ساعت 20:09

دل از ما برد و روی از ما نهان کرد
خدایا با که این بازی توان کرد
=================

با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال

زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا میکنی

امروز ما بیچارگان امید فردائیش نیست

این دانی و با ما هنوز امروز و فردا میکنی

فاطمه 1391/12/20 ساعت 22:10 http://yadegari20.blogfa.com

وقتی که حالت از غم دنیا گرفته است
حال من و تمام غزل ها گرفته است
دلشوره های خود بخود چند روز پیش
حالا چقدر یکشبه معنا گرفته است

سلام ِ دوباره
من هم جملاتی اینطور عاشقانه عجیب بهم می چسبه!
تا باشد اینطور عاشقانه ها!

تولـد بانو مبارک باشه ♥

شــاد بودن الــی بانــو آرزوی قلبـــی ماست ♥

حرفــــی نمــــی زنم نکند بـــــرملا شود

بغضی که توی حنجره ام پا گرفته است

دارد بـــه عمق فاجعه پــــی میبرد دلم

نفرین نکن که آه تو من را گرفته است!
.
.
این شع ـر هم بود...

تا باشه از این تولدها...

تا باشه آرزوهای خوب خوب...

ممنون فاطمه جان...ممنون...

سلام

میگی حال بد من هم بخاطر اینه که نزدیک نوروزه و اسفنده و خونه تکونی یا نه فقط تو اینروزهارو دوست نداری.

انگاری که تمام بغض های سال جمع شده باشند و بخواند این دم آخر خودشون را هل بدند توی روزها

انگاری که میترسند دنیا تموم بشه و بلا استفاده بمونند...

انگاری خونه تکونی که شروع میشه دلت هی دلش بخواد راه بیفته به اون جایی که تا لحظه ی تحویل سال نرسیده یه چیزی درست بشه و یا حتی نشه...

و محسن چاووشی در این زمینه فرمودند که :
نه هوای تازه و نه لباس نو میخواند
هفت سینشون اونه ...دلشون اونو میخواد و... از این حرفا :)

مریم 1391/12/21 ساعت 00:31 http://brightns.blogfa.com

خوش به حالت به خاطر داشتن سومین آدم...
راستی...
دخترِ خوبی هستی الــــــــی...:)

خوش به حال من که میمیرم برایش این همه...



راسی من دختره خوبی ام و تو مریــــم ه خوبــــی :)

کاکاپو 1391/12/21 ساعت 03:00 http://balapain.blogfa.com

الی جان اعتراف می کنم ک کل مطلبت رو نخوندم چون الان ک اینجام ساعت 3 نصفه شبه! خلاصه حلال کن
اما خوشحال شدم ک از استادم کاظمی شعر گذاشتی. ازش بیشتر بذار، ارزش داره

چه اعتراف تکان دهنده ای!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

آقا خوب مگه روز روشن رو ازتون گرفتن مهندس؟؟؟

خوب اونجا که ساعت سه بوده خوب اینجام ساعت سه بوده خوب!

چه عجیبه نه ؟؟!!! :)

چقدراین هوای زمستونی رادوست دارم..این روزها که کمترحرف می زنم یعنی حالم خوب است. ..یعنی فکر می کنم حالش خوب است...الی جان تو چه مهربانی....

خدا را شکر که وقتی کم تر حرف میزنی یعنی خوبی...

الان باید دعا کنم کاش حرف نزنی که یعنی خیلیییییییییییییییییی خوب باشی؟؟؟

باران! خوب باش و حرف بزن...

باران که میشی و میباری تمام دنیا مهربون میشند :)

سلام الی .. خوبی؟ بالاخره این کارو کردی یا نه؟ گمونم نه..


منم این صدا رو دوست دارم.

هنوز هم خیلی چیزها مهمه خانوم معلم...

خیلی چیزا...

من این صدا را میمیرم...

انگار که شعر در پناه این صدا معنی بگیره....

خودت اگه راس میگی چه طوری ؟؟؟ :)

همون عباس آقامون اینجوری مث خودمون خله /بود/ هست /

دادامون از این حرفا نمیزنه خوووو

الهی بگردندتون اینا که خل بازی نیست زهرا....

اینا عین ه عشق ه...

خل بازی اونه که متوسل بشی به حرفای صد من یه غازه حال به هم زن که معلوم نیست قبل از این بار چندین بار قبل به خورد ه کیا دادی...

خل بازی یعنی توسل به چینشی که اونقدر تصنعی و کادو پیچ شده است که بیشتر معنی ه احترام میده تا عشق...

:)

ولی ما عباس آقامون فعلا گویا خارجند که تشریف نیوردند ...دادامون از این حرفا بهمون میزنند و ما هم میمیریم از ذوق :)

خوش به حالی شوما که حجیدون اینقده میخوادتون :)

علی.م 1391/12/21 ساعت 11:50 http://ashiane313.blogfa.com

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

روزی که کمترین سرود بوسه است

و هر انسان برای هر انسان برادری ست

روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند

قفل افسانه یی ست

و قلب برای زندگی بس است

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است

تا او بخاطر اخرین حرف به دنبال سخن نگردد

روزی که آهنگ هر حرف زندگی ست

تا من بخاطر آخرین شعر رنج جستجوی قافیه نبرم

روزی که هر لب ترانه ای است

تا کمترین سرود بوسه باشد

روزی که او بیاید

برای همیشه بیاید

و مهربانی با زیبایی یکسان شود

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم

و من آن روز را انتظار می کشم

حتی روزی که دیگر نباشم

زیر کتف اعتمادم دشنه ای جامانده است

باور ناسور من با زخـــم تنـــها مانده است

شب چو ماه خاطرت مد می کند در چشم من

صبـــحدم برگونـه هـــایـــــم ردٌ دریا مانده است

گربه شک در کبوترخانـه روحــــــم پرید

بالشی از پَر برای گاهِ رویا مانده است

بوی سیب از سمت وسواسم نمی آید ولی

روی دستان گناهـــــم عطر حوا مانده است

خشت اول؛ دست معمار دلــــم لرزیده بود

عشق- این دیوار کج- محو ثریا مانده است

خنــــدهِ تکــــرار دارد روی لب اوقاتِ من

مردی از آینده در دیروزِ حالا مانده است

من می‌دونستم قبل از این پست که الـــــــی یه همچین اخلاقی هم داره، اینو اون وقتی فهمیدم ک تصمیم ب عاق کردنم گرفت اونم با چ جدیتی :((
بعدشم من مامانُ بس و بغل کردم خب چرا دعوام می‌کنی؟ :(

ما عاشقتونیم خانوووووم...

همه ش از روی عشق ه البت اول مامان فاطمه بعد دخترشون :)

حالا که به قولت عمل کردی بیا سرتو بذار رو شونه هام خوابت بگیره دختره مامان فاطمه :)

چ قشنگه این؛ عاشق که می‌شوی نگران خودت نباش
بعدشم صداش بغض داره..

عشق آنچه هستی است نه آنی که نیــــــستــــــی....

صداش یه عالمه متانت داره....

یه عالمه...

خوشحالم با من هم عقیده ای میس راوی ه آبی ه من :)

آخرش یک جورِ خاص تمام شود...
برای اخرین بار تو 91 4 شنبه میام اصفهان...
بره تا 92!!

وای از این چهارشنبه ها....

از این آخرین بار ها...

از این جاده ها...

از این آخرین چاهارشنبه ها در جاده ها...

و من آخرین چاهارشنبه ی امسال جایی هستم غیر از اصفهان...

من هم آخرین چاهارشنبه در آخرین روزهای سال دارم...

به امید برگشتتون در سال نود دو به شهر گنبدهای فیروزه ای آقااااااا

mamad 1391/12/22 ساعت 01:47

کاری به جز شکستن وزن غزل نبود
وقتی که زخم قافیه ات عین مرهم است

ارث ما شاعران که قابل نیست ای رفیقان وصیتم این است

نفـس آخــــر مــــرا دم مــــرگ بگذارید همنفس بکشد...

هنگامه 1391/12/22 ساعت 05:32

الی منتظر اومدن به قمت هستم بیایی هااااا

دیدار معصومه اون هم توی آخرین روزهای سال را نمیشه نرفت...

شهرتون را آذین ببندید در راهیم :)

هنگامه 1391/12/22 ساعت 05:33

خیلی دلم گرفته از خیلی ها

با اغوش گرمت دل گرفته مو اروم کن

با نفس هات قلبمو نوازش کن

تا برای با تو بودن بتپه بی تو

هـــــــرگــــــز

با تو هرگــــــــــــــــــز...بی تو عمــــــــــری

سوسن بانو 1391/12/22 ساعت 09:33

تو همیشه وسط قلب منی
فراموشی ام را رو حساب بی مروتی نذار
سر م شلوغه
مثا خ ر توی این پایان نامه لعنتی ماندم.

دماغ شکوه ندارم وگرنه میگفتم....

به دوستان ز فراموشی ام دعا برسد...

میدونم سوسن بانوووو

همه ش زیر سر این چند صد صفحه کاغذه :)

باید میگفتم دور از جان ، نه ؟

اولش میخوام یه چیزی رو اعتراف کنم
من هیچوقت حوصلم نمی کشه مطالب بلندت رو تا آخر بخونم
به همین خاطر هم هستش که خودم همیشه کوتاه مینویسم که رعایت حال خواننده ی احتمالی رو کرده باشم
البته این ایراد گرفتن نیس
اینم سبک شماس
که شاید مخاطبینی هم داره
ولی من در وبلاگ نویسی
کوتاه نوشتن رو ترجیح میدم
به هر حال
نوشته هاتونو همیشه سعی میکنم بخونم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منم تازه آپ کرده ام
خوشحال میشم نظر بی پرده ی شما رو هم ببینم
موفق باشین

و من وقتی حرف میزنم حواسم نیست چقدر گفتم تا وقتی تموم میشه...

شما درست میگی اما من هیچ وقت حواسم به اندازه ش نیست...

اندازه ش را من تعیین نمیکنم...اتفاقی که افتاده تعیین میکنه ...

مرسی آقاااا....مرسی :)


حتما...حتما :)

لعنت به ما که همیشه پوچ می آوریم... همیشه

لعنت به من که پوچی دستم بزرگ بود....

:|

من ِ محکوم ِ به من ، داد بـــه کــــــــــوه آوردم

هیچ... جز هیچ... نه... نشنیدم از محکمه هیچ

عسل 1391/12/22 ساعت 13:07 http://rozegar65.blogfa.com/

حیف که هنوز خیلی چیزا مهمه. فکری که بعضی وقتا خیلی میاد تو ذهنم!
دومی عالی بود.
سومی

خدا را شکــــر که هنوز خیلی چیزها مهم ه ...

دست رضا کاظمی درد نکنه ...

و سومی...

ما سومی را میمیریم :)

فرزانه 1391/12/22 ساعت 15:20

گل مــی کنـــد به باغ نگـاهت جـوانیم
وقــتی بروی دامـــن خـــود می نشانیم
داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشم تو
هر چند از دو چـشم خودت می چکانیم
مـن عابـــر شــکســته دل خـلوت تو ام
تا بیـکران چشــم خـــودت مــی کشانیم
یک مشـت بغض یخ زده تفسیر می کند
انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانیم
وقــتی پـرید رنگ تو از پشت قصه ها
تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانیم
تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من
پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم
در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم
سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم
زیــبـــاترین ردیف غـــزلهای من توئی
ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانیم
حـــالا بیـــا و غــربت ما را مرور کن
ای یــــادگــــــار وســعت سبـز جوانیم

رفتنت آغاز ویرانــی است، حرفش را نزن

ابتدای یک پریشانی است، حرفش را نزن

گفته بودی چشـــم بردارم من از چشمان تــــو

چشمهایم بی تو بارانی است ، حرفش را نزن

آرزو کردی کــــه دیگر بـــر نگـردم پیش تــــــــو

راه من، با این که طولانی است، حرفش را نزن....


+ممنون فرزانه خانوووم :)

گوش دادم.

نوش روان خانوووووم :)

absolution 1391/12/22 ساعت 17:13

چقدر همشو خوب گفتی...

چقدر همه ش خوب اتفاق افتاد... و می افته...

انگار که همگی یک چاهارشنبه ی جادویی توی زندگیمون داشته باشیم...

یک چاهارشنبه ی آخر...

absolution 1391/12/22 ساعت 17:23

فقط برای همین چهارشنبه ی آخری که گفتی یه نمایشنامه می نویسم...
همه ش تو چهارشنبه رقم بخوره!!

کاش اون دفتری که همه ش توش راجع به"چاهارشنبه ها " نوشته بودم و قبل از اینکه حتی نرگس هم بخونه توی یه چاهارشنبه درست وسط حیاط و روی حوض سوزوندمش را میدادم بهت بخونی...

شاید اون موقع میفهمیدی که همه ش چاهارشنبه اتفاق میفته

از حالا تا اون روز بی صبرانه منتظر ه "چاهارشنبه " نوشتت هستم :)

همه ش توی چاهارشنبه اتفاق میفته ...شک نکن :)

اوهوم خوشبحال من بود /شایدم هست / میخواست /شایدم میخواد /

البته بیشتر خوشبحال حاجیمون که ما انقده میخوایمش .

بی شک خوش به حال اون زهرا....

هرکسی اندازه ی خواستن ما نیست...

وقتی که شد یعنی راس راسی خوش به حالش :)

نگار 1391/12/22 ساعت 19:57 http://meyalood.mihanblog.com

از این دیوونه بازیا در اوردی الی؟؟!! فک کنم کلی ذوق مرگ شده باشه . اون بعدش زنگ نزد؟ اس نداد؟ بگه که دل اونم تنگ شده؟!
وااااای نمی دونی با جواب احسان حال کردم

شاید ذوق مرگ میشد که هنوز یادم نرفته...

شاید عصبی میشد که هنوز یادم نرفته...

شاید ناراحت میشد که هنوز یادم نرفته...

شاید درد میشد که هنوز یادم نرفته...

شاید برای اینکه یادم بره هخر حرفی میزد و هرکاری میکرد ولی...

اتفاق نیفتاد ...اتفاق نمیفته...هنوز خیلی چیزا مهم ه ...

گور بابای دختره خوب بودن...!
.
.
ما ذوق مرگ شدیم از به جهنم فرستادن عاقه منو توسط داداش محترم :)

ساناز 1391/12/22 ساعت 21:31

سلام بانوی خوب و دوست داشتنی.
نوشته هایتان را دوست داریم فراوان.

من همیشه قبل از اینکه وبلاگی رو به بوکمارکم اضافه کنم اول بخش نظرات رو باز می کنم و واکنش صاحب وبلاگ به خوانندگانش رو میبینم اگر به دل نشست که کل وبلاگ و صاحبش رو تو دلم جاگیر میکنم اگر که نه رد میشم و میرم.
شما هم در دلم جاگیر شدی مهربان.

اعتبار الی به مخاطب ها و آدمهایث زندگیشه ولا غیر...

آدمهای خوبی توی زندگی ام دارم ساناز :)

خوش به حال من که مأمنی چون دل ساناز دارم :)

ermia 1391/12/22 ساعت 23:11

بی تـو نـشـسـتم در خـیـابـان زیـر بـاران
گـویی کـه مـجـنـون در بیـابـان زیـر بـاران

افـتــاده نــان خشـکی از منـقـار زاغــی
گنجشک خیسی می خورد نان زیر باران

هـر کـس بـه قـدر روزی خـود سهـم دارد
سهـم مـن از تـو :چشـم گـریان زیر باران

ای کاش می شد با تو ساعتها قــدم زد
از راه آهـــــن تــا شـمـیـران زیــر بـــاران*

بـا طــعــنـه عـابـرهـا سـراغـت را گـرفتند
آخـر چـه می گـفـتـم بـه آنـان زیر باران؟!

باور کن از تو دست شستن کار من نیست
عشق تـو می گــردد دو چــنـدان زیر باران
...
وقـتـی دعـــا در زیر باران مستجــاب است
دیـگـر چــه کـــاری بـهـتـر از آن زیــر بــاران

پــروردگــارا در غــیـاب حـضـــرت عـــشــق
رعـــدی بـــزن مـــا را بــســـوزان زیـر بـاران
کاظم بهمنی

ای کاش میشد با تو ساعتها قدم زد...

من تمام این بیتها را دوست داشتم ارمیای نبی...

تمامشان را...

برای هر بیت جدا جدا مردم :(

ermia 1391/12/22 ساعت 23:13



من به بعضی چهره ها چون زود عادت می کنم

پـیـششـان سـر بـر نمی آرم، رعایت می کنم



همچـنـانکـه بـرگ خـشـکـیده نمـاند بـر درخـت

مـایـه ی رنـج تـو بـاشـم رفـع زحمـت می کنم



این دهـــــان بـاز و چـشم بی تحرک را ببخش

آنـقــدر جــذابـیـت داری کـه حـیـرت می کـنـم



کـم اگـر با دوسـتـانم می نشینم جـرم تـوست

هر کسی را دوست دارم در تـو رؤیـت می کنم



فکر کردی چیست مـوزون می کند شعـر مـرا؟

در قــدم بـرداشــتـن هـای ِ تـو دقـت می کـنم



یـک ســلامـم را اگـر پـاسـخ بـگـویی مـی روم

لـذتـش را بـا تـمـام شـهــر قـسـمـت می کنم



ترک ِ افـیـونی شبیه تو اگـر چه مشـکـل اسـت

روی دوش دیــگـــران یـک روز تـرکـت می کـنـم



تـوی دنـیـا هـم نـشـد بـرزخ کـه پـیـدا کـردمـت

می نـشیـنم تـا قـیامـت بـا تـو صحبت می کنم...

کاظم بهمنی
=============================تـوی دنـیـا هـم نـشـد بـرزخ کـه پـیـدا کـردمـت

می نـشیـنم تـا قـیامـت بـا تـو صحبت می کنم...

تـوی دنـیـا هـم نـشـد بـرزخ کـه پـیـدا کـردمـت

می نـشیـنم تـا قـیامـت بـا تـو صحبت می کنم...

تـوی دنـیـا هـم نـشـد بـرزخ کـه پـیـدا کـردمـت

می نـشیـنم تـا قـیامـت بـا تـو صحبت می کنم...

تـوی دنـیـا هـم نـشـد بـرزخ کـه پـیـدا کـردمـت

می نـشیـنم تـا قـیامـت بـا تـو صحبت می کنم...

برای این شعر لال باید شد اما....

اما...

گمان نمیکنم توی قیامت هم شانسی باشه

کسی که اینجا تو رو ترجیح نداد اون دنیا هم همونی را ترجیح میده که این دنیا داد...

چه فایده که باز من اون دنیا بخوام و باز اون دنیا نخواد

حتی اگه خدا مجبورش کنه...

ما تمام دنیا ها را لال میشویم...

توی دنیا هم نشد برزخ که پیدا کردمت....

مینشینم تا قیامت....!!!!

ermia 1391/12/22 ساعت 23:13

نـه فـقـط از تـو اگـر دل بـکنـم می میرم

سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم



بین جـان من و پیراهن من فرقی نیـست

هـر یکی را کـه بـرایـت بـکَـنـم می میرم



بـرق چـشمـان تـو از دور مـرا می گـیـرد

مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم



بـازی مـاهی و گـربـه است نظر بـازی مـا

مثل یک تنگ شبی می شکنم می میرم



روح ِ برخاسته از من ...! ته ِ این کوچه بایست

بیش از ایـن دور شوی از بـدنـم می میرم...

کاظم بهمنی

بیش از ایـن دور شوی از بـدنـم می میرم...


دلمان دوری نمیخوهدا اما انگار مردن را آره !!!!!!!!!


ارمیای نبی عجالتا تو روحتووون!:|

ermia 1391/12/22 ساعت 23:14


کاش دور و بر ما این همه دلبند نبود

و دلم پبش کسی غیر خداوند نبود
¤

آتشی بودی و هروقت تو را می دیدم

مثل اسپند دلم جای خودش بند نبود

مثل یک غنچه که از چیده شدن می ترسید

خیره بودم به تو و جرات لبخند نبود

هرچه من نقشه کشیدم به تو نزدیک شوم

کم نشد فاصله؛ تقصیر تو هر چند نبود

شدم از درس گریزان و به عشقت مشغول

بین این دو چه کنم نقطه ی پیوند نبود

مدرسه جای کسی بود که یک دغدغه داشت

جای آنها که به دنبال تو بودند نبود

بعد از آن هر که تورا دید رقیبم شد و بعد

اتفاقی که رقم خورد خوشایند نبود

آه ای تابلوی تازه به سرقت رفته!
کاش نقاش تو این قدر هنرمند نبود

کاظم بهمنی

هرچه من نقشه کشیدم به تو نزدیک شوم

کم نشد فاصله؛ تقصیر تو هر چند نبود
.
.
خیره بودم به تو و جرات لبخند نبود
.
.
.
ولش کن هیچ!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد