_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

هیچکس منـــجی مـــن نیست مـــگر چشمــــــانـــت...

هوالمحبوب:


دســـت و پـــا مــی زنـــم و غـــــرق در افــکار خـــودمــ

هیــچ کــــس منجــــی من نیســت مــگـــر چشــمـــانت...

برای بعضی آدمها نمیتونی خط و نشون بکشی.نمیتونی به خودت بگی از اینجا به بعد حق نداره بیاد جلو از اینجا به بعد حق ندارم برم جلو.نمیتونی برای بودنشون قانون و مقررات بذاری.نمیتونی بگی حق ندارم و یا حق نداره از اینجا به بعد را بشنوه یا بخونه یا بدونه ...

به بعضی آدمها وقتی ازت چیزی میپرسند یا میخواند بدونند و وقتی جواب سوالاتشون میشه سکوت تو و بعد بهت میگند:" ببخشید!من فکر کردم اونطرفی ام .شاید نباید بدونم ..."، نمیتونی مثل بقیه بگی دقیقن تو اون طرف حصاری و درست حدس زدی که دلیلی نداره بدونی!

نمیتونی وقتی ازت در مورد فلان اتفاق یا جمله یا آدم یکی از خاطراتت خیلی محتاطانه توضیح میخواند، فکر کنی بهشون مربوط نیست و بگی چه طور به خودت اجازه میدی در مورد چیزی که بهت مربوط نیست و شاید هم هست ولی من نیازی نمیبینم توضیح بدم ازم توضیح بخوای؟

نمیتونی وقتی توی اوج عصبانیتت و وقتی حالت بده و اصرار داری خفه شی و گم و گور بشی  و تلخ بشی ،صاف می ایستند و اصرار دارند الـــی حرف بزن!، گردنشون را بشکنی و بزنی تو گوششون و بهشون بگی برو به جهنم یا هر مزخرفی که توی عصبانیتت تحویل بقیه میدی...

نمیتونی برات مهم نباشند وقتی اونقدر عصبانی ای و حتی با خودت لج میکنی و بعد با درد ولشون میکنی و صبح اولین کسی هستند که ازت میپرسند الــی بهتری؟ و تمام زورشون را میزنند تا با اینکه میدونند حق با خودشونه آرومت کنند...

نمیتونی ازشون بدت بیاد یا کلافه بشی وقتی که نیاز داری کسی نباشه تا توی خلوتت دق کنی و اونا اصرار دارند خلوتی نباشه تا مبادا توی خلوتت و سکوتت به احساس بدی که داری پر و بال بدی...

نمیتونی هرچقدر هم تمام قانونهایی که برای خودت و تموم ه آدما وضع کردی را میشکنند و میاند جلو ،بدت بیاد و نگران بشی و تلخی کنی و بهشون بگی اجازه ندارند همه جا باشند...!

نمیتونی  وقتی میفهمه از کسایی که "گل قرمـــز" *بهت میدند بدون اینکه خودت بخوای متنفری ،تمام گلهای دنیا را پر پر میکنه و از تمام "گل ها " و "قرمــزها" بدش میاد،تحت تاثیر قرار نگیری...

اون موقع هر چقدر هم بد باشی نمیتونی دلت براش تنگ نشه و با اینکه همین چند دقیقه پیش باهاش حرف زدی ،اشک توی چشمات ندوه از اینکه یادت میاد نیست...

نمیتونی دلت نخواد اسمش را هی به هر بهونه صدا کنی تا حتی از "هااااااان؟ " گفتنش ذوق مرگ بشی...

نمیتونی زل نزنی توی عکس چشماش و نگی :" باز هم خیره به عکست شده ام تا شاید...این سری چشم تو را چشم من از رو ببرد..." و وقتی شعرت را زمزمه میکنه با خجالت ذوق نشی...

نمیتونی وقتی حتی توی قشنگترین قسمت حس و خاطراتت هستی و باید با تمومه وجودت لذت ببری ،تموم ه وجودت غصه نشه از اینکه کنارت نیست و کنارش نیستی...

نمیتونی با اینکه آدمی هستی که همیشه همه جا دیر میرسی از اینکه یک ساعت و نیم توی اومدنش و دیدنش تاخیر داره ،خم به ابروت بیاری و به خودت نگی هزار سال هم طول بکشه میشینم تا بیاد  و بعد هیچ ازش نپرسی "پس کی میرسی ؟" که مبادا به خاطر یواش روندن ه راننده حرص بخوره  یا عصبی بشه...

اون موقع تمومه این آدم میشه شوق....میشه لذت...میشه عشق...میشه دوست داشتن...

اون موقع تمومه خستگی و کلافه گیه ساعت ها توی برق آفتاب توی هزارتوی کوچه های قدیمی دنبال مقبره ی "محتشم" ی که هیشکی ازش خبر نداره گشتن و همون چند دقیقه فاتحه خوندن سر مزارش و پاهات را دراز کردن و نشستن و لپت را چسبوندن به مرمر خنک دیوار تا از خنکیش خستگیت بریزه پایین ،می ارزه به چشم انداختن توی چشمایی که اونم از خستگی و گرما چیزی از تو کم نداره و تو می میریشون...

اون موقع با اینکه تموم ه ساندویچی های دنیا بسته ست و تو داری از گرسنگی تلف میشی و سرت را میذاری روی دیوار و با غر میگی :"به خداااااااااااااامن دیگه از جاام تکون نمیخورم! " می ارزه به خنده ش و نشستنش روبروت که با اکراه ساندویچی ایی را بخوره که به سالم بودنش مشکوکه و تو غذا خوردنش را کیف کنی...

اون موقع است که دلت میخواد از اینکه کاپشنش را دستش بگیره کلافه بشه و تو داوطلب گرفتن کاپشنش بشی و از اینکه داری کاپشنش را حمل میکنی و کنارته دلت غنج بره...

اون موقع دلت میخواد برای تمام الویه های بدون مرغ و نخود سبز دنیا یه قاشق بیشتر نداشته باشی تا تو براش لقمه بگیری و هی اصرار کنی تا بخوره و تو کیف کنی و بعد مثلا به با کلاس خوردنش بخندی...

اون موقع است که زل میزنی به گزی که داره میخوره و شاید اگه یه بار دیگه تعارف میکرد تو میخوردی ،تا به این نتیجه برسه که باید گزش را نصف کنه و تو هیچ خجالت نمیکشی از گرفتنش و تند تند میخوریش که حتی فرصت خجالت کشیدن هم نداشته باشی!

اون موقع است که ذوق میشی وقتی حتی دستت میندازه و ادات را در میاره که بهش گفتی معادل فارسی Downsizing را بلد نیستی و هربار بهت میگه :"چقدر شما خارجی هستیند که فارسیش را نمیدونید!"و هر بار معادل فارسی تمام چیزهایی که بلد نیستی و هستی را به مسخره میگیره!

اون موقع است که با اینکه پیشته دلت پر از غم ه که امروز و بودنش پیشت تموم میشه و باز از فردا تا هزار روز ه دیگه نیست...

اون موقع است که وقتی نگات میکنه، تو میخندی و غرق میشی توی چشماش و اصلا هم مهم نیست که "در گرداب چشمانی غرق میشوی ،شنا بلدی؟!"...

اون موقع است که دلت میخواد باهاش قهر کنی وقتی یادت میاد که این همه روز که تو بودی ،اون کجا بوده که نبوده!...

اون موقع است که وقتی شعر میخونه دیگه دلت نمیاد بزنی روی دستاش که اینقدر پوست لبت را نکن بچه!!!! و میخندی و وقتی بهت میگه :با صدای رسا که میخندی ،بنده مسئول خنده ها هستم..."چشم ازش بر نمیداری و حتی "مژه بر هم نزنی تا که ز دستت نرود..." و باز به خوندنش گوش میدی...

اون موقع است که دلت درد میشه وقتی میبینی عقربه ی بزگ ساعت روی دوازدهه و تو حتی فرصت اینکه توی گوشش بگی چقدر دوستش داری را نداری و باید بری...

آره!بعضی آدمها هستند که هر چقدر هم تو سخت باشی ،نمیتونی کنارشون سختی کنی...هرچقدر بد باشی ،نمیتونی کنارشون بدی کنی...هرچقدر تلخ باشی ،نمیتونی کنارشون تلخی کنی...

اصلا دلت میخواد با تمومه ادعای قدرتت کنارشون ضعیف باشی...دلت میخواد خانومیت را بذاری زمین و با تمومه جراتت بهشون بگی که از تک تک  ه اونایی که گند زدند توی زندگیت متنفری و نمیتونی ببخشیشون.حتی بلند بلند گریه کنی و ناسزا بگی و هیچ برات مهم نباشه که وجهه ی دختر خوب بودنت شکسته میشه یا نه!

بعضی آدمها هستند که هر چقدر هم به خودت بگی :" دگر برای کسی درد دل نخواهم کرد..." و پاسفت کنی که دوستشون نداشته باشی و "دگر هیچ چیزی برایم مهم نیست...!" نمیتونی وقتی با این همه دردی که خودشون دارند و شروع میکنند خاطرات خنده دار تعریف کردن و بلند بلند میخندند که تو هرچقدر هم نخوای،از لحن خنده هاشون خنده ت بگیره و بعد وسط خنده ها و سکوتت بهت میگند :"خوبــــی آجـــی؟ " ،دوستشون نداشته باشی...

بعضی آدمها هستند که تو نمیتونی تعیین کنی کجای زندگیت باشند و یا اصلا باشند یا نباشند ، از بس که هستنــــد و بلدند که باشنــــد...

*شاید دوباره بعدها گفتیم!

الــــی نوشت :

یکــ) اردی بهشت یعنی زمان دلبری دختـــر بهـــار...

فقط اردی بهشت میدونه من چقدر دوستش دارم!

دو) نرفته بودم ولی برگشتــــم ، با اردی بهشت...

سهــ) چقدر دوستتون داشته باشم ،خوبه؟

چاهار)من این مـــرد "سورمـــه ای پوش " ه رهـــــا را انگار جایی دیده ام!...مردها بیشتر بخوانند!

پنجـ) نـــذر کــردم که بــه پابـــوس خـــداوند رومـــ  <<< از اینجـــــا گــــوشـ کنــــید

نظرات 97 + ارسال نظر


چقدر کم َن اینجور آدما
و چقــــدر باید قدرشون رو دونست!

@};-

نمیدونم!
شاید کمند
شایدم زیادند...
نشمردمشون
برای من فقط همین یه دونه ست
یعنی کم ه؟
نچ!
به اندازه ی تموم ه دنیا زیاده

اصلا از سر دنیا زیاده :)

امان از بعضی از چشم ها
بادمجان بم یا الی شکر که سالم و سلامتی
حلول دوباره ات مبارک . . .

بر چشم بد لعنت

بزن زنگو :)

بادمجان بم هم آفت گرفت ا م ی ر

ولی الی نچ!

ممنون

مبارک ِ شما

ermia 1392/02/02 ساعت 16:03

خدای بزرگم.
یعنی این داستان گلای قرمز و کی تعریف میکنه این خانومه؟
که هی میگه و ستاره میزنه و تو پاورقیش کامینگ سون میاد
یعنی اون روز میاد ایا؟
خانوم اجازه ما این سرمه ای پوشارو طبق فرمایش شما خوندیم.اونوقت سورمه ای بپوشیم حل میشه یا باید کار دیگه ای هم انجام بدیم؟
یه راهنمایی کنین ممنون میشم.
با تشکر
انجمن امور بیماری های خاص

خدای بزرگش
یعنی کی آرزوی ارمیای نبی را بر آورده میکنی؟
خدای بزرگش
کامینگ سون یعنی چی خدای بزرگش؟!

خدای بزرگش
یعنی اون روز میاد؟؟؟

مردان سورمه ای پوش ذاتا سورمه ای پوشند حتی اگه قرمز بپوشند
شما باید کاری دیگه بکنید گویا
.
.
.
شماره حساب میذاشتید اقلا کمکهای مردمی برفستیم

همون شماره حساب 3333 شعبه ی ی اسکان ه دیگه ؟

سلام الی جان
وقت زیبایت بخیر

این ماه برتو مبارک


...............

قیصر امین پور گفت، اما من گفتم

گفت: کودکی هایم اتاقی ساده بود
گفتم:کودکی هایم سقف بی خانه بود
...............................
گفت:قصه ای دور اجاقی ساده بود
گفتم:قصه ای دور درختی بی ریشه بود
..................................
گفت:شب که میشد نقشها جان میگرفت
گفتم:شب که میشد دل ها سرما میگرفت
..............................................
گفت:روی سقف ما که طاقی ساده بود
گفتم:روی سقف ما که گنجشک نشسته بود
.................................
گفت:میشدم پروانه خوابم می پرید
گفتم:میشدیم افسانه خوابم می پرید
...............................................
گفت:خوابهایم اتفاقی ساده بود
گفتم:خواب هایم مجهولی پر اندیشه بود
......................................
گفت:زندگی دستی پر از پوجی نبود
گفتم:زندگی دستی پر از پینه نبود
....................................

گفت:باری ما جفت و طاقی ساده بود
گفتم:باری ما جفت دل های ساده بود
...................................................
گفت:قهر میکردم به شوق آشتی
گفتم:قهر میکردم به شوق دوستی
..........................................................
گفت:عشقهایم اشتیاقی ساده بود
گفتم:عشق هایم اشتیاقی پیچیده بود
.....................................................
گفت:ساده بودن عادتی مشکل نبود
گفتم:ساده بودن عادتی بی چیره نبود
......................................................
گفت:سختی نان بود و باقی ساده بود
گفتم:سختی نبودن کسی بود و باقی ساده بود

قیصر را هیجان زده کردید ها :)

دلم برای کودکی م تنگ نیست...

کل کلتون را با قیصر لبخند شدیم آقاااااا

مرسی

پود 1392/02/02 ساعت 16:30 http://www.pud.blogfa.com

چه لاوی ترکوندین با اردیبهشت

اصولا اون اول شروع میکنه

ما هم که حسااااااااااااس!

الــــــــــــــــــــــــــییییییییییییی....
ینی به جای همه این مدت که نبودی گرفتی نوشتی اینجااا!!!! عجـــــــــــــــــــب...!!
بذار بخونم 10-12 ساعت دیگه میام نظر میذارم..

راستی سلام
رسیدن به خیر

به جای تمام روزهایی که نگفتم یه دفعه ای گفتم

تازه کلی ش هم نگفتم

تا تموم شد یادم افتاد برای شروع در سال جدید باید کم گوی و گزیده گوی میشدما...اما هرچی حسابش را کردم دیدم کم گوی و گزیده گویش میشه همین قدر :)

ده دوازده ساعت دیگه منتظریم

ممنون

بگو : اجّی ، بگــو از شانه هایـم دربیاید پر!

بگو : مجّی ، مبدّل شو به یک پروانه و بپر !

بگو : پروانه پر! من می نشینم روی انگشتت

بگو : هـر دانه انگشت از من از پروانه انگشتر

بگو: اجّی ، بگو صحرا شود بلوار رستاخیز!

در آن پروانه را دور سر آهــو بـه رقص آور

اجی مجی راه انداختی زهرا...

چوبه شعبده بازیت را بذار کنار....

تو بی عصا هم بلدی معجزه کنی :)

احمد 1392/02/02 ساعت 17:23 http://hor-73.blogsky.com

بعه
چه عجب
تازه افسردگیامون خوب شده بودا
با این موزیکت
اما خب خوشحال شدم ازاومدنت
حٌرباش برای آزادی...

عــَجــَب!

خدا ایشالا خوبترتون کنه

Mute زین پس تشریف بیارید


ممنونم آآآآآآقااااااا

رویاهایم را
پشت در میگذارم
بیچاره رفتگر
امشب چه بار سنگینی دارد

سلام دوست عزیز
ممنونم از حضور پر مهرتون
مطالب ارزشمندتونو خوندم و لذت بردم

دست دلت مریزاد

سالهاست کوچه ی ما رفتگر نداره

داره گند از سر و روی کوچه میباره!

باید کمتر دور ریختنی تولید کنم!!!!

ممنون آآآقااااا

بعضی آدمها هستند که بلدند باشند

اما بعضی ها هم هستند که هستند و بلد نیستند باشند

و بعضی ها هستند

و بلدند باشند

و حتی بلدند نباشند

ولــــــــــــــــــــــــــی...

انگاری آدم نیستند

فاطمه 1392/02/02 ساعت 18:23 http://yadegari20.blogfa.com


سیگارهای بهمنش را دوست دارم
عطر بد پیراهنش را دوست دارم
گفتند:"دیوانه! ندیدی زن گرفته ؟ "
دیوانه ام... حتی زنش را دوست دارم!

نفیسه بالی

نچ!

دیوونگی نیست!

کسی را که دوست داره دوست دارم...

کسی را که دوست داشت دوست داشتم...

برای من که عجیب نیست..

نبوده

نخواهد بود...

خنده تان بگیره :)

[ بدون نام ] 1392/02/02 ساعت 19:23

اخ الی اخ........چه خوشحال شدم که امدی...بالاخره امدی...اینجا کسی هست که دوستت دارد بی هیچ چشم داشتی ...یک غریبه...غریبه اشنا باش الی....الی دستم به نوشتن نمیاد ...چیکار کنم

اینقدر هیجان زده بودی که حتی اسمت را هم ننوشتی

الان اگه گفتی من دقیقن رو به کودوم دوربین حرف بزنم ؟!

:)

خوشحالم که خوشحالی... و گیجم که اگه گفتی اسمت چیه غریبه آشنا؟

شعر شرمنده ای
انگشتان توست

برای گفتن او "شعر " هم به گــــِــل مانده...

افسانه 1392/02/02 ساعت 20:17 http://gtale.blogsky.com


یک روز ؛
یک جایی ،
یک غریبه ....
می شود همان اتفاق ناخوانده زندگیت !
که سالها به آرزویش نشسته بودی ....
اما ....
او فاتحه ی کل زندگیت را یک جا می‌خواند ... !!!

دیگر هیچ غریبه هر چقدر هم آشنا شود فاتحه ی هیچ جای زندگی ام را نخواهد خواند

من خود مرثیه گوی تمام دردهایم خواهم بود

هیچ کس اندازه ی فاتحه خواندن برای تمام زندگی ام نخواهد بود

کشکشان را بسابند بانو :)

بانوی نورو اینه 1392/02/02 ساعت 20:49

باز بهار
باز فروردین
باز بههار و
باز اردیبهشت
اردیبهشت تو
اردیبهشت الی
فقط اردیبهشت که میدونه الی چقد واسش میمره
دختر خوب بسی دلتنگ بودیم
این بار منم منتظر اردیبهشت بودم نه مثل تو به خاطر تو
که بیاد و بیای

بانوووووووووووووووووووووووووو

اردی بهشت را عاشقم به اندازه ی تمام نفسهایی که کشیدم...

کاش من هم دختر بهاری بودم که دوستش ندارم

شاید آن وقت اردی بهشتی میشدم که اینقدر دوستش دارم...

بانو یک عالمه حرفهای یواشکی ه تلبار شده منتظرند تا بپرند بیرون :)

من اینجام دختر ...

دلتون و قلمتون را بگردند

دلم برات تنگ شده بود عزیزم
ممنون که اومدی و نظر دادی

آجیل هاتون که تموم شده بود ستاره

شیرینی هم که...!

بی خیال!

طبق فرمایشات رسمی باید بگم خودتون عزیزی ، نه؟

من اسمه دوسته صمیمی ام الی هستش
هر وقت تو میای نظر میذاری من کلی ذوق میکنم

الان یعنی هی بیام ذوق زده ت کنم دیگه ؟

ermia 1392/02/02 ساعت 21:45

راستی امروز تولد دو نفره که خیلی واسم عزیزن.جفتشون تو زندگیم خیلی تاثیر داشتن البته به صورت کاملا غیر قابل قیاس با هم.
اولیش که شما خارجکیا چی چی میگین؟ ایز نات یور بیزینس؟ایت ایز مای بیزینس؟
وات دو یو دو؟ از همین جملات خاک بر سرانه
دومیش اما به دخمل شعر شده ربط داره.به همه ی ادمای شعر شده ربط داره.
تولد قیصر امین پوره الی.تولدش مبارک خدایش بیامرزد.عجیب دلم تنگشه شعر ببرم پیشش با اون لحن باحالش که تمام سعیشو میکنه ناراحت نشی انتقاد کنه و گند بزنه تو شعرت و هی نگاه کنه اگه حس کنه ناراحتت کرده چهار تا تعریف مسخره کنه که تو مثلا شاعر مثلا اینده دار نخوره تو پک وپوزتو تباه شی
.
.
.
.
و قاف حرف آخر عشق است
آنجا که نام کوچک من آغاز میشود
قیصر امین پور
===========================
و این یکی که عاشقشششششششششششم
.
.
.
.
.
حرفهای ما هنوز نا تمام
تا نگاه میکنی:
وقت رفتن است
باز هم همان جکایت همیشگی!
لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود
آی....
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود

قیصر

اولا که توی این دنیا همه چیز آر مای بیزینس !
دوما هرچی میگی خودتی!
سوما تولدشون مبارک!
اولنده سومندش تولد اون خانوم ه که ایز نات مای بیزینس که اگه مای بیزینس بود حتما آقا بود ، نه؟!
دومنده سومندش تولد قیصر که مبارک ه همه مون باشه و شوما که دوسشون میداری
ارمیای نبی چارتا از این شعراتون را بدید ماهم بخونیم ، یه ذره "قیصر بازی " دربیاریم!
"فهمیدم که....!"
.
.
خدا به پای هم پیرتون کنه
عشقتون را عرض نمودیم ها!
در ضمن باقی بقایتون

چه خوش برگشتی با اردی بهشتی که بهشته :)
بوی عشق رو میشد احساس کرد لابلای این کلمات..دلت تا همیشه عاشق عزیزکم

ممنون خاطره ها

من هنوز هیجان زده از تعداد اردی بهشت های عمرتونم

وای من چقدر الان خوشحالم ها :)

سلام

عاشقانه ای که نوشتی، ساده بود اما ازون سادگی هایی بود که به دل آدم میشینه! یجورایی غبطه خوردم به حسی که توی کلمات این سطرهای پراز احساس بود...!

+شعرت هم مثل همیشه زیبا بود...

"من در آینه خودم را نه، تورا میبینم..."

این مصرع فوق العاده بود...

برایت عشقی پر از آرامش آرزو میکنم...

عشق تو تصاویر بهارانه ی چالوس

پردلهره مانند زمستان هراز است

چون سمفونــــی نابغــــــه­ ای یک­سره در اوج

وقتی که نشیب است؛ زمانی که فراز است

ای کـــاش کــــه هر روز بیایــــی و بگویـــــم:

می خواهم عاشق بشوم باز؛ اجازه است؟!.
.
.
.
یه دنیا ذوق میشم وقتی این همه لطف دارید

ممنون آقاااا

بی شک شما دلنشین خوندید

sahar 1392/02/03 ساعت 00:15 http://sahar-ho.blogfa.com/

الی جانم ، نخوندمت هنوز . انقدر خوشحال شدم از دیدن اسمت توی کامنت هام و از اون همه محبتت ؛ که فقط بدو بدو اومدم بگم دلم برات تنگ بود دختر خوب . و باور کن که نبودنت به شدت احساس می شه .
الی ...

سحر...

از آشپزخانه مراجعت کردیم ها

خواستم بدونی موقع رجعت هی تند تند یادت بودم

اما فک نکنی جای خوبی رفتم ها
نه!
فقط آشپزخانه نیست!

بدو بدو کردنتون را بگردند

مواظب باش نخوری زمین...:)

چقدر دوستت داشته باشم خوبه؟

mamad 1392/02/03 ساعت 00:34

از چشمهای من هیجان را گرفته اید
این روزها عجب خودتان را گرفته اید

اردیبهشت نیست که اردی جهنم است
لبهای سرختان که دهان را گرفته اید

به چرت و پرت و فحش و ... ببخشید مدتی ست
از شعرهام لحن و بیان را گرفته اید

خانم! جسارت است ببخشید یک سوال
با اخمتان کجای جهان را گرفته اید؟

خانم ! شما که درس نخواندید ....پس کجا
کی دکترای زخم زبان را گرفته اید

خانم! جواب نامه ندادید بس نبود؟
دیگر چرا کبوترمان را گرفته اید

خانم! عجالتا برویم آخر غزل
نه اینکه وقت نیست امان را گرفته اید

آقا کولااااااااااک کردیدا!

فک کنم شونصد بار خوندمش از بس قشنگ بود...

عجالتن این شعره دیگه ؟...منظوردون ما که نیستیم که کجای جهان را با اخممون گرفتیم که ؟

تازه شم مدرکش موجوده ما درس زخم زبون خوندیم همین روزام مدرکش را بهمون میدند میتونیم ضمیمه پرونده کنیم


شعر خوبی بود ،کرک و پر شعر شدنمون ریخت :)

روزه سکوت مقبول...
....
بسیار لذت بردیم از این نوشته و با تک تک سطرهاشم موافقم

تقبل الله!

جزاکم الله خیرا :)

موافقتتون را ارج مینهیم

ممنون آقااااا

مریم 1392/02/03 ساعت 01:04 http://brightns.blogfa.com

الی...بازم اومدی که غوغا کنی...
من چقدر دوست داشته باشم خوبه؟

این که غوغا میکند من نیستم مریم :)

ایستادی اون گوشه با اون شال قرمزت و با هر سکوتیت که کلمه میشه دل میبری دختر...

من چقدر دوستت داشته باشم خوبه؟

کاکاپو 1392/02/03 ساعت 02:43 http://balapain.blogfa.com

ارزش یک شعر کامل را داشت این پست الی ِ عزیز

ممنون آدم این نوشته هام...

عمورضا 1392/02/03 ساعت 08:48

سلام بر الی
نمیتونی وقتی الی یه مدت نبوده فراموشش کنی
أخه الیه
الیمون چطوره؟ رسیدن به اردیبهشت بخیر

خوبی عمو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

الی مون خوبه س

سلام داره د خدمتدون

شوما خوددون چی طورین؟

آآآآ یه در صد فک کن بشه د فراموش کنی الی رو
(آیکون خود بزرگ پنداری!)

رسیدن اردی بهشتمون مبارک...

رسیدن به خیر

ممنون آآآآقااااااا

سلام عزیزم.خوبی؟ دیشب خوندمت..این روزا فقط می تونم باهات همذات پنداری کنم شدددددید....الی باش..همیشه باش..بودنت خیلی خوبه.

خوبی خانوم معلم؟؟؟

دلم برای رهای رویا تنگ شده بود ها

هرجا دلم برای تمام دختر کوچولوهای ناز نازی غنج میرفت جات را خالی میکردم

خوب باشی رویا....

متین 1392/02/03 ساعت 09:36 http://www.kabooood.blofa.com

سلااااااااام خوبی میسی که اومدی خبر مارو گرفتی خوش میگذره چه خبرا چیکار میکنی

زندگی....

رقصنده 1392/02/03 ساعت 09:50 http://sh-gh.blogfa.com

چقــــــــــــدر حرفایِ دلِ منو زدی انگار دختر جون...

وااااااااای رقصنده

دلتون را بگردند :)
از وقتی خونت را تعمیر کردی آدم تا اسمت را میبینه دلش میخواد بهت بگه :"بانو ! میشه به بنده افتخار بدید با هم برقصیم؟؟؟"

البت بگم فقط دلش میخواد بگه ها! چون من بلد نیستم :|

کاوه 1392/02/03 ساعت 10:20 http://harper.blogsky.com

مرسی از حضورت
به به
چه عجب ما شما رو یه بار دیگه دیدیم

به به کاوه ی تازه وارد :)

خواهش میشه

شما با اون کاوه ی مرد شعرهای سارا فرق میکنید دیگه؟

و من چقدر پر میشم از اقتدار با این همه "کاوه" که من را یاد اقتدار کاوه ی تاریخ میندازه !

نصیحت پیرمرد!!


روزی جوانی از پیری نصیحت خواست.پیر گفت: ای جوان!!

قرآن بخوان قبل از آنکه برایت قرآن بخوانند!نماز بخوان!!!

قبل از آنکه برایت نمازبخوانند!!از تجربه دیگران استفاده کن!!

قبل از آنکه تجربه دیگران شوی!!



درود بر کسانی که :

از پاکیشان دوستی آغاز میشود ،

از صداقتشان دوستی ادامه میابد

و از وفایشان دوستی پایانى ندارد

ممنون آقا از نصیحت پیر مرد و کلمه های شما ....

درود...

سنگ ها زدند

بال هایم شکست

پرنده ی بال شکسته شاید پرواز کند

اما ...

هیچ گاه اوج نمی گیرد

مانند انسان دل شکسته...

پروانه‌ها در پیله دنیا را نمی‌فهمند

......

:(

omid 1392/02/03 ساعت 11:15 http://3daye2nya.mihanblog.com

نوشته ای که در مورد خودت گذاشتی رو خوندم
همون که نوشتی الی و انتهای نامت نقطه چین گذاشتی
فکر کردم فقط برا زیبایی استفاده میکنی
ولی بعد که پستتو خوندم دیدم مث من پر دردی
اون سه تا نقطه هایی که اخر متنات گذاشتی رو میفهمم خوب میفهمم.
ولی خوش بحالت که میتونی راحت حرف دلتو بنویسی...
با اینکه میگم راحت میتونی بنویسی باور دارم که خیلی حرفاتو نمیتونی بگی...
میدونم که از شعرات برا خودت یه اتاقی ساختی...
میدونم میخوای اوار تنهاییت فقط رو سر خودت بریزه...
,ولی
...

خیلی زیبا نوشتین.سپاس مهرتون هستم که وبلاگم سر زده بودین.
خوشحال میشم بازم ببینمتون

آدمی که درد نداشته باشه ،اونم خیلی، که آدم نیست آقاااا

:)

همیشه یه عالمه حرف هست که نمیشه گفت و یه عالمه حرف هست که میشه گفت و نمیگی و من میرم به سمت گفتنها وقتیکه باید !

سخت نگیرید آآآقاااا...

ما شعر نداریم ...خودمون شعریم ...همون اتاقی که اسمش الی ه البته با همون سه نقطه ی آخرش :)

خوب باشید :)

omid 1392/02/03 ساعت 11:16 http://3daye2nya.mihanblog.com

برایت خاطراتی بر روی این دفتر سفید نوشتم

که هیچکسی نخواهد توانست چنین خاطرات شیرینی را

برای بار دوم برایت باز گوید.

چرا مرا شکستی ؟چرا؟

اشعاری برایت سرودم

که هیچ مجنونی نتوانست مهربانی و مظلومیت چهره ات را توصیف کند

چرا تنهایم گذاشتی ؟چرا؟

چهره پاک و معصومت را هزار بار بر روی ورق های باقی مانده وجودم نگاشتم

چرا این چنین کردی با من ؟چرا؟

زیباترین ستارگان آسمان را برایت چیدم.

خوشبو ترین گلهای سرخ را به پایت ریختم.

چرا این چنین شد/؟چرا؟

من که بودم؟

که هستم به کجا دارم می روم؟؟؟

من نمی دانم که ام در بارگاه کبریا.....

حلقه ی بیرون در ،"بی دل " خطابم میکنند :)

Moh3eN 1392/02/03 ساعت 11:25 http://pelake23.blogfa.com

سلام ، اتفاقاً دیروز که دیدم به روز شدید ، گفتم خوبه ، به موقع اومد . ممنون بابت لینک :)
و تبریک بابت اردیبهشت دوستداشتنیتون

یعنی من مرده مسابقه م ها ....

نه برای حس رقابت و اینا و نه در مقام شرکت کننده و اینا

در مقام تماشاچی و دست بزنیم و هورا و جیغ بلند و اینا!

:)

الان یه خورده هیجان زده م !

الان من چی جوری ام ؟!

ممنون آآآآقااااا

!
تو می‌دانی
چقدر سخت است ساده بودن
و ساده ماندن
در دنیای آدمک‌ها، نقش‌ها، نقاب‌ها، ادعاها
و چه جرم بزرگیست سادگی‌!
که اینگونه تنِ نحیفِ عشق به درد می‌آید…
تو را قسم به اشک‌های لرزانِ آن دلِ ساده
که ساده شکست
تو را قسم به نگاهِ نگرانِ چشم‌های منتظر به راه
تو را قسم به سادگیِ آن “اسمِ سه حرفی”
تو را به “عشق”، به “اشک”، تو را به “خدا” قسم
هوایِ سادگانِ عاشق‌ات را داشته باش...

آمیـــــــــــــــــــــــــــــــن یا رب العالمین

واااااااااای الی.....
حرف دلم بود!
چقدرم خواستنی ان این آدما.....
خوب شد که برگشتی....

الان یعنی شومام این آدما میخواین؟؟؟
.
.
.
.
نگاری
خوبی دختره ؟
دلم برای جیغ جیغات تنگ شده بود ها

رویا 1392/02/03 ساعت 14:06 http://royadd.blogfa.com

خدای من خداییست که ....

اگر سرش فریاد کشیدم ؛

به جای اینکه با مشت به دهانم بزند ،

با انگشتان مهربانش نوازشم می کند ....

و می گوید : میدانم جز من کسی نداری ... !!!

خوش به حالدون

چه خدای خوبی...

یعنی خدای بقیه با مشت میزنه تو دهنشون آیااا؟!

:|

سلام دوست عزیز
منم شروع اردیبهشت را بهت تبریک میگم ...واقعا احساست را زیبا نوشتی و خواندنی مخصوصا قسمت کاپشن....
شاد باشی و سلامت

اردی بهشت تمام دنیا مبارکــــ...

یاد ه یه خودکار افتادم با یه عالمه ستاره که دختر بچه ها به صورتشون میکشیدند و میبوسیدند و ذوق میکردند!

آخه مال معلمشون بود...معلمی که دوستش داشتند...

شاید خنده داره!

باید جای الی باشی تا حتی وقتی قدم جای قدم های اون آدم میذاری...همونجایی میشینی که اون میشینه...به همون چیزایی نگاه میکنی که اون نگاه میکنه...همونجاهایی میری که اون میره و همون چیزی را حمل میکنی که مال ه اونه ،پر بشی از پرواز...

چقدر خوب خوندید آآآآقااااا

الـــــــــــــی... الان مدتیه که دیگه نمیدونم نوشته هات رو کی تموم میکنم..
هر پست میشه یه داستانک پر هیاهو
به قلم الــــــــــی...



آفرین

انگاری که فقط تو باشی که الــــــی ...را با اون سه نقطه ی آخرش بلد باشی صدا کنی با اون صدایی که خوبست...

آقا زیادی غرق میشیدها...

خوش به حالتون که شنا بلدید

من با این همه لطفتون چه کنم؟!

مونیکا 1392/02/03 ساعت 16:24 http://ta-mat.blogfa.com

الی جانم اردی بهشتت رنگ فردوس بانو :)

.....

از این ادمهایی ک گفتی من فرک میکردم دارم،یکدانه خیلی خوبش را هم دارم ..اما بعد فهمیدم اشتباه کردم ...نمیدونی ک چ قدر سخته این اشتباه الی ..نمیدونی ..

زیاد بودند آدمهایی که"گمان کردم " بلدند باشند و بلد نبودند...

"گمان کردم " نه یقین...

میدونی آدمها تا یه جایی بلدند بازی کنند از یه جایی به بعد خودشون گمان میکنند دارند روال عادی زندگیشون را مثل همیشه پیش میبرند ولی بازی نخ نماشون به طرز فجیعی آزارت میده...

وقتی تمام یه آدم میشه تمام باورها و تفکرات و ایمان و زندگیت ،معلومه که با نابود شدنش تموم ه زندگیت نابود میشه...

جایی برای خراب شدن و خراب کردنشون بذار دختر...

وفقط دعا کن کاش خودشون را نشکنند ...که اگر هم شکستند با اینکه یه عالمه درد داره ،مهم نیست...!!!

آدم ه خوب ه زندگی ه من اشتباهی نیست..اشتباهی نبوده...از اول همین بوده ...اگه یه روز اشتباهی شد شاید من اشتباهی دیدمش ، شاید از اول اشتباهی دیده بودمش ، نه؟

سمیرا 1392/02/03 ساعت 17:59

سلام الی
خوبی؟ خوب خوبی؟
منم یه دونه از اینا دارم
سر منشا آشنا شدن من باتو هم همین یه دونه بود
وقتی بهم زنگ میزد می گفت خوبی؟ می گفتم اره مرسی
دوباره می پرسید خوب خوبی؟
نه مثل همه یه جور دیگه
می گفتم نمی دونم ...
و این می شد که برایش درد دل می کردم.
و این وری بود نه اون وری
یه روز اومدم نوشتم خوبی؟
یه کلبه دیدم رو درش نوشته بود من دختر ه خوبی ام
و من درشو باز کردم اومدم تو
دیدم اخی این جا چه قد خوبه
وبعد تو رو دیدم
الی خیلی خوبی

و من در جواب تمام خوبی ها ؟ میگم :من همیشه خوبم! من کلا دختره خوبی هستم!!!!

و گاهی هم لبخندی را که نشونه ی دختره خوب بودن ه بلند حواله میکنم!!
.
.
آدم خوب ه زندگی ه من به خاطر شنیدن هاش نیست که خوب ه...به خاطر درد دل کردنهام نیست که خوب ه ...به خاطر "خوبی " گفتنش ،اون هم متفاوت از بقیه ی آدمها، نیست که خوب ه...

اصلا اگه به خودم باشه میخوام هیچ وقت هیچی نگم که بشنوه...من گوش بشم فقط ، از بس یادم رفته چه طور فقط "زبون" بودم!!!

آدم خوب ه زندگی ه من به خاطر "خودش بودنش ه " که خوبه...

"خودت که باشی خوبی ، حتی اگه خودت حال به هم زن باشه!"
.
.
من هم زیاد این مدلی اون هم بر حسب یه اتفاق ساده با خیلی ها آشنا شدم...درست مثل تو...
شیرینیش را حس کردم دختر :)

خوب باشی سمیرا....

سوسن بانو 1392/02/03 ساعت 18:47

الی
شرمنده ام
می دانم که باید باشم. به خاطر خودم هم که شده باید باشم. من هر روز فروردین را منتظرت بودم تا بیای تا دوباره یادم بیوفته باید دختر خوبی باشم. اونقدر که من وبلاگ تو را چک م یکنم وبلاگ خودم را چک نمی کنم. برای همین دیر فهمیدم نظراتت را دیر خوندم. الی واقعا می دانم اون شب چی گفتیی که من باید می شنیدم و نشنیدم. از اون شب فقط صدای زجه های تو پشت تلفن و صدای گرفته ات و قطع و وصل دائمی تلفن توی ذهنم مانده. تلفن را اونقدر به گوشم فشار دادم تا صدای تو واضح بشه ولی نشد. تو همچنان بغض می شدی و صدای هق هق بود و من می دانستم که حق ندارم چیزی بگم چون تو از من شنیدن می خواستی نه حرف زدن. دیگه کنجکاو نیستم بدونم اون شب چی را می خواستی بگی. ولی خوشحالم که دوستم داری. خوشحالم که اونقدر برام مهمی که تک تک جملاتت را با چشم دل می خونم. همیشه دختر خوب زندگیم هستی. یه الگو که تمام سختی های دنیا را یه جوری می کشه که می شه بهش گفت هنرمند. من عاشق هنر درد کشیدنت شدم. و سعی کردم چند تا از دردهای مشترکمون را مثل تو بکشم. من خیلی خیلی بهت مدیونم و قول می دم همیشه مهمان وبلاگت باشم. نه اینکه بخواهم نقدرت کنم. نه . فقط می خوام از روی مشق های زندگیت، مشق های زندگیم را بنویسم.
خانم اجازه
می تونیم از روی کتاب سوالا را جواب بدیم. آخه من شاگرد تنبل این کلاسم یه کم باید هوای من را داشته باشی
شاد باشی

سوسن...

ببخش با اینکه بودم ولی ، هیچ جا نبودم!

اون هم توی این فروردین لعنتی که به اندازه ی تمام ریگهای بیابون ازش متنفرم و بهتره که هیچ جا نباشم وقتی که فروردین نفس میکشه!

یادته سوسن؟

آره پاییز بود و میون هزارون آدمی که من را میشناختند فقط با تو حرف زدم و گریه کردم و تو هیچی نمیگفتی...
آخه نمیشنیدی چی میگم!
آخرش گفتی گوشی را چسبوندی به گوشت تا بفهمی چی میگم ولی صدام قطع و وصل میشده و تو حتی یه کلمه ش را هم واضح نشنیدی!

و من چقدر خوشحال شدم که بالاخره برای یه نفر تعریفش کردم و چقدر خوشحال تر شدم که هیچکدومش را نشنیدی و بهت گفتم :"شاید باید نمیشنیدی!"!

این را فقط برای این یادت انداختم که یادت بندازم اون لحظه که بدترین لحظه ی زندگیم بود تو بودی که به اندازه ی آبی که روی آتیشه آرومم کنی دختر...
حالا چی شده که سوسن بانو که خودش مرهمه و آب ،درد میکشه از آتیشی که میتونه با یه حرکت خاموشش کنه؟

آره ! درد را نمیشه نکشید!
نمیشه بهش توجه نکرد!
نمیشه بگی اصلا وجود نداره!
انگار که مثلا خودت را به حماقت بزنی!
ولی...
ولی میشه قشنگ درد کشید!
انگار که درد کشیدنت هرچقدر هم بد باشه ،بشه سند افتخارت!
بشه یه عمل جراحی که درد داره اما آخرش سلامتی ه اگرچه شاید دکترا گفته باشند نتیجه دادن ه عمل 50-50 ه !

سوسن! تو بهترین معلم دنیایی!
کاش اندازه ی حتی یه شاگرد بودم تا بهت میگفتم دلم میخواد شاگرد خوبی باشم!:)
.
.
+یادت باشه جواب ندادی ها! من هنوز گیج سوالتم دختر!

من ؟ معجزه ؟

نه الی من هیچ بلد نیستم

من فقط بلدم خوب گوش کنم من برای شنیدن مبعوث شدمو بس

خوب شنیدن بزرگترین معجزه ست اگه شنونده ی خوبی باشی...

:)

بابک 1392/02/03 ساعت 21:18 http://othersky.blogsky.com

میگم این خودش به اندازه یکماه جرف بود ... چه کاریه خب؟! زودتر میومدی و زودتر می نوشتی و ما هم دلتنگ حضور سبز شما نبودیم بانو ...

خوبی مهندس؟

دقیقن این اندازه ی همون یه ماه حرف بود و حتی بیشتر...

:)

زودتر اگه میگفتم که این همه نمیشد :)

+این روزها باز حرف از حضور سبز و سرخ ه !یهو بهمون گیر ندند مهندس ؟

سلام دختر خوش فکر و خوش صدا
از آمدن به اینجا خیلی خوشحالم چون حرفات بهم آرامش میده
تو که خوب باشی و الــــــی ها که خوب باشن دنیا خوب خواهد شد

خوبی دختر خوب ه کـــُــرد ِ قصه ها ....؟

کیف میکنم شعرهای کردی ایی که زور میزنم ازش سر دربیارم و نمیارم ...:)

قرار شد سرمشق بدی تمرین کنم یاد بگیرم

پس چی شد دختر؟

ممنون که اینقدر خوبی ...:)

سوسن بانو 1392/02/04 ساعت 01:49

سلام الان اس ام ست را دیدم شرمنده
به اندازه ی چند کیلو سبزی سرم شلوغ بود. و بعدش هم اندازه ی یه پاورپوینت که باید برای داداشم درستش می کردم. الان وقت کردم برم توی اتاقم. خوشحالم که بهم گفتی آب روی آتیش چون تا حالا فکر می کردم دردی شدم و به دردهای الی دردکشیده اضافه شدم. من به اندازه ی بغض هایی که توی مطالب این وبلاگ نوشتی تو را می شناسم و غصه می خوردم که نکنه من هم بشم یکی از غصه های الی و بشینم توی یکی از این کامنت های دردناک. خوشحالم که یکی از دردهات نیستم و ممنونم که بازم به یادمی.
روباه شازده کوچولو را یادته. اس ام اس های الی من را اینطوری اهلی کردن که هر وقت اس ام اس می یاد فورا بدوم برم وبلاگ الی را بخونم. این برای من شده بود یه تداعی. حس می کردم باید صبر کنم حرف دلت را بخونم بعد جوابت را بدم. ولی روزها گذشت و از وبلاگ الی خبری نشد....
شاید من اشتباهی اهلی شدم...
دوست دارم.... خیلـــــــــــــــــــــی

ماشالا ماشالا بزنم به تخته این همه کدبانو گری رو....

آآآ شوما کی درسدون تموم میشه برسیم خدمت والده محترمتون !

تو اگر هم بشی غصه ی الی که نمیشی ، میشی یکی از بهترینهای غصه ی قصه ی الـــی...

سوسن حالا که خوبــی ،بد نشد و بد نگو به دختر ه خوب قصه های الــــی...

تو به اندازه ی تمام مرهم بودنت ...تمام خوب بودنت...تمام سکوتت...تمام سوسن بانو بودنت ،یکی از بهترین های زندگی ه الـــی هستی...

ببخش برای تمام لحظه هایی که اومدی و من اینجا نبودم که حرف بزنم...

ببخش که حتی پشت خط تلفن و جمله های اس ام اس هم نبودم...

ببخش که هیچ جا نبودم...با اینکه بودم!

من هنوزم همه ش منتظرم ها ...

+حالا که شوما به کامنتامون جواب میدید اینم این همه اما به اس ام اسامون جواب نیمیدید اون همه ،میشه دوباره تکست دیشبتون را بفرستید؟چون نه ما گوشیمون خارجیه ،نمیدونم چرا تکست ها را یهو نصفه نیمه میگیره و یا اصلا نمیگیره اما اسم مخاطب میفته رو گوشی که اس ام اس داده اما پیامش نیست!
عرض نمودیم نصفه اومد،فک کنم باز داشتی کدبانو گری میکردی ها دختر :)

hani 1392/02/04 ساعت 06:31 http://hanilam.blogfa.com

وای الی من انقد از اومدنت ذوق دارم که نمیتونم راجع به متنت حرف بزنم
تو که میدونی من اهل غمم
اونم غمای سفید
که مدام میای و میگی بریزشون دور
حالا اومدم بگم خوشحالم
خوشحالم که برگشتی شعر خوبه من

اردی بهشت وقت غم نیست...

حتی غمهای سفید

حتی اگه هفده اردی بهشت باشه

یا چند ه اردی بهشت

یا حتی چنده چند!

نریزشون دور

جمعشون کن

آتیششون بزن

بریزی دور یهو مثل کفشای میرزا نوروز برگرده...

ولی وقتی آتیش زدی"... خاکسترش را باد برد...!"

البت هضمشون کن بعد از این کارا بکنا...

یهو همینطوری آتیش بزنی به مالت ضرر میکنی

هانی...

بپر بیا بیرون وقتی نه من ،بلکه تمام دنیا شع ــــره :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد