_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

یـــک قــــطــره مـــرا ببـــــوس بـــاران عــــزیـــز...!

هوالمحبوب:

خشــــکــــید دوبــــاره غنــــچــــه ی لبــــهــــایــمـ

یک قــــطـره مـرا ببـــــوس بـــاران عــــزیـــز...!

امشب دومین شب بود که دوباره پتوی مسافرتی ای که آرش-شوهر هاله-توی یه اردی بهشت بهم کادو داده بود را دست گرفته بودم و داشتم با مفاتیح سفید و تسبیح شب نمایی که مامان فرزانه هم چندتا اردی بهشت قبل ترش توی یه چاهارشنبه روبروی یه گنبد فیروزه ای وقتی که پر از هق هق بودم گذاشته بود کف دستم، راه افتاده بودم برای الغوث الغوث سر دادن.

میگم دومین شب چون شب اول خواب موندم ،درست مثل تموم ه اون چند صد و چند تا نماز صبح یا مثل اکثر وقتهایی که وقتی وقتش میرسید ،من نبودم و انگاری قرار بود نباشم!شب اول با تمام اشتیاقم خواب موندم و وقتی بعد اذان صبح بیدار شدم کلی عصبانی بودم و خواب موندنم را انداختم گردن هزار تا اتفاق و بهش گفتم :"تو که دلت اینقدر ازم پر بود نیاز نبود دیگه خوابیدنم را زهرم کنی!یه کلمه میگفتی نیاز نیست بیای اشک تمساح بریزی تا من راحت کپه مرگم رو بذارم!"

امشب دومین شب بود و  درست شبیه شب قبل که خودم را کشونده بودم تا مراسم احیا ،لحظه ی ورودم باز "یا نورَالنور...یا مُنوِر النور...یا خالِق النور..." را شنیدم و این بار نمیخواستم از این حسن تصادف بی تفاوت بگذرم و کلی حس خوب بهم دست نده.باز همون فراز بود که من عاشقش بودم .همون نـــــور که توی این تاریکـــی ه لعنتی خیلی میچسبید.امشب دومین شب بود که با شنیدن "نـــور" رسیده بودم.

یه چکه قل خورد روی صورتم!تعجب کردم.بغضی نبود که بخواد اشک بشه.فقط ذوق بود.پس چرا صورتم نمناک میشد؟باز یه چیکه ی دیگه...باز یه چیکه ی دیگه و هی تند تند صورتم خیس شد!

باورم نمیشد.توی گرمای جهنمی تابستون داشت بارون می اومد.درست توی شبی که پر از نور بود داشت بارون می اومد.

بوی خاک بارون خورده مستت میکرد و بارون می اومد و رحمتش رو روی سر همه به یه اندازه می ریخت.درست لحظه ی یا نوراً فوق کل نور و یا نوراً لیس کمثله نور.

مطمئن بودم این بارون استجابت دعای یکی از این آدمایی ِ که امشب خدا را زار زده.مطمئن بودم بغض آسمون به خاطر یکی از همین آدما بود که دل شکسته تر از بقیه ست.

یعنی چی دلش را اینقدر به درد اورده بود و شیکونده بود که توی دل آسمون اینطوری ولوله بود و خدا اینطور براش بی قراری میکرد؟

نم نم بارون شد شرشر بارون و صدای "الغوث الغوث" گفتن جمعیت رفت به آسمون.

همه از صدقه سر همون دلی که آسمون را اینطور بی قرار کرده بود داشتند صداشون را میرسوندند اون بالا و کیف میکردند اون هم درست لحظه ی "نــــور".

زیر بارون گرمم بود! بطری آب یخ را لاجرعه سر کشیدم ولی باز گرمم بود و بدجور عطش داشتم اون هم درست لحظه ی "نـــــور".

پتوی مسافرتی ای که آرش-شوهر هاله-هزار روز پیش اردی بهشت ماه بهم کادو داده بود را پهن کردم و نشستم روی زمـــین و چادر را کشیدم روی صورتم و از ته دل برای همه شون دعا کردم.بهش گفتم که نکنه تمام "نور" های زندگیم را به خاطر دعای من ِ "تاریک" که دست به دعا شدم نگاه نکنه.که نکنه به خاطر ِ من ِ سیاه،چشم ببنده روی تموم ه آدمای سفید ِ زندگیم.که نکنـــه ...

بارون می اومد و اشک آسمون و اشک آدمای زیر بارون یکی شده بود و "نــــور" بود که جاری بود...

الـــی نوشت :

یکــ) نعمت آسمان فقط باران نیست.گاهی خدا عزیزی را نازل میکند به زلالـــــی "بــــــاران".

دو) خیلی دعا کردم که بیمار شما باشم

دیوانـــه ام! امـــا شفــا هــــــرگز نمیخواهم

سهـ) صــــدای قلبــــش...

چاهار)یادم بندازید یک بار بیام اینجا بنویسم چقدر از این سریال "مادرانه " متنفرم.یادم بندازید از سیر تا پیاز لحظه هایی که پای این سریال ناسزا گفتم و اشک ریختم و بغض کردم و توی دلم ضجه زدم رو بنویسم.یادم بندازید از تک تک آدمهاش بنویسم.من زود فراموش میکنم ولی شما یادم بندازید بنویسم که...


+شاید مدتی ننوشتم.زنده ام و همچنان دختری خوب!

فقط هوا بس ناجوانمردانه گرم است           



نظرات 64 + ارسال نظر

آدمی وقتی که می گرید چه عطری می شود؟

آدمی گاهی شبیه خاک باران خورده است

کجا رفته بودی؟ اینجا که بارون نیومد :(
تو پست قبل شایدم قبلیش شایدم... بی خیال، چرا دوست نداری آدما بهت بگن التماس دعا؟
میدونی چرا آدما به هم میگن التماس دعا؟ چون خدا دوست داره تو برای من دعا کنی و من برای تو! چون خدا دوست داره ما آدما با هم باشیم، برای هم باشیم، به فکر هم باشیم!

اون یک و دو سه بود اون پایین! من میگم شیشش رو یادت رفته بنویسی ثابت کن یادت نرفته :دی
التماس دعا الـــی جون تا ماه رمضون از دستت لیز نخورده التماس دعا :*

بنی فاطمه بودم...
اونجا بارون اومد.شر شر بارون می اومد وسط گرما ...
میترسم از دعا کردن.بلد نیستم دعا کردن.بلد نیستم چی درسته چی نه
بلد نیستم باید چی بخوام که درست باشه.
میترسم برای خاطر منم شده خدا یهو نخواد به کسی اون چیزی رو بده که باید بده .میترسم اگه من بخوام که بخواد و بده برای تنبیه منم شده چشماشو ببنده...
من از دعا کردن و التماس دعا شنیدن میترسم...
من دعا بلد نیستم
من فقط سکوت براش بلدم و گریه...
شیش رو هم مینویسم دختره :)

عسل 1392/05/11 ساعت 16:00 http://sooz-o-saaz.blogfa.com

و من چقدر منتظر بودم تا این پست رو بخونم ....

خودم یادت میندازم بانو

و اینکه ما نوشتنتون رو دلتنگ میشیم بانــــــــــــو ....
زیاد منتظرمون نذاری .... اونم تو این گرمان ناجوانمرد .....

مرسی که یادم میندازی :)

یادم می مونه که قراره یادت بمونه که یادم بندازی که یادم نره :)

خوب باشی عسل :)

امسال شب اول و دوم فقط به شکایت کردن گذشت و شب سوم هم به معذرت خواهی سر اینکه هر چی اون داده خیر بوده و اگه نقصانی بوده از من بوده و باید از خودم به خودم شکایت کنم و از این حرفا..... ته دلم میخواستم بازم شکایت کنم ولی روم نشد....
من امسال هم نور نشدم اما اینا فهمیدم که تو چه ظلماتی هستم .....همینشم خوبه نه؟......
اما میترسم از روزی که نور به چشمم بخوره و من به خاطر بی ظرفیت بودنشون ناخودآگاه ببندمشون و وقتی باز کنم که.....

منـــم نور نشدم...فقط هی تند تند "نــــــــــــور" شنیدم...

انگاری داشت داد میزد آدم باش و من حواسم نبود...

راسش غیر شب اول که خوابم برد هرچی بینمون گذشت سکوت بود و گریه...

شکایتی نداشتم...ندارم...کاش نخواهم داشت هم

ولی غر...نمیدونم شاید غر بزنم اما شکایت نه :)

سهیلا ،عزم نور میکنی ،مگه نه ؟:)

ermia 1392/05/11 ساعت 16:11

شب شد ، دوباره گریه ی یکریز تا به صبح
رویای از خیال تو لبریز تا به صبح
شیرین ! فؽان تیشه ی فرهاد شد تمام
راحت برو به بستر پرویز تا به صبح
شب ها که پیر بلخ زمین گیر قونیه است
باشد دلش هوایی تبریز تا به صبح
با یاد چشم های تو عمرم به سر شود
از صبح زود تا شب و شب نیز تا به صیح
پایان شاعری !! بروم عاشقی کنم
شب شد ، دوباره گریه ی یکریز تا به صبح
سید محمد تولیت

دیگر بهار هم سرحالم نمیکند...

چیزی شبیه گریه زلالم نمیکند...:|

آوا 1392/05/11 ساعت 20:25 http://coraline.blogsky.com

....
خوش به حالت دخترِ بد

خوشا به حالت ای روستایی :)

خاتون 1392/05/11 ساعت 21:05 http://dordasttt.blogfa.com/

الی جان این بند از دعا همه رو شیفته میکنه. این نور ، امیدوارم سراسر زندگیمونو بگیره. بازم که از عاشقانه هات نوشتی و دلمونو آب کردی دختر ;)
حتما یادت میندازیم بنویسی :))

مرسی که یادم میندازی...

نمیدونم چرا ولی همیشه حتی از اون موقع که بیشتر از حالا حالیم نبود ،موقع شنیدنش که پر از نور بود ساکت میشد م و هی ذوق میکردم که چقدر نور داره :)

یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد ...
+
خوب ؟ میدونی الی

حرفه اضافه نمیزنم !

فقط واااااااااااااااااااااااااااااااااای از وقتی آدم دلتنگِ یکی بشه ... !

یادم باشد که....

هم میدونم و نمیدونم زهرا...

انگاری باید خفه شم :|

چه خوب که نشونه داشتی تو این شب ...

شاید هم گمان کردم نشونه دارم

و من پرم از این قـِسم توهم ها :|

وای نه الــــی . . .

باز می خوای بری ؟

تا اوووووووووووووووه اون همه وقت چی کار کنیم ما پس ؟

دلم برای تو تنگ است و می گذارم باز
به جـای شـانه امن تو سر به زانوها

من هیچ وقت نمیرم فقط نیستم همین :)

هستم و نیستم ساغر :)

خودت خوبی دختر ؟

banuye nuro ayne 1392/05/12 ساعت 03:33


barun
shab
nur

barun
doa
nur

barun
u
nur

barun
del
nur
bazam edame bedam .....noch bazambaghiash mimune tu baghie

با بقیه ش می مونه و ر ِ دل همونایی که لال باید شد موقع گفتنش :)

بارون ...نور...

همین :|

حامد 1392/05/12 ساعت 05:02 http://aaghol.blogsky.com/

باران گرفته است، خدا گریه می کند؟
یا آسمان بدون صدا گریه می کند؟

شاید در آن ستاره دور از زمین کسی
ع ا ش ق شده است و بر سر ما گریه می کند!

یا منظر ابلیس اذا استنظر!

باران یعنـــــــی تو بر میگردی...

ermia 1392/05/12 ساعت 09:32

دین راهگشا بود و تو گمگشتۀ دینی
تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی

آهو نگران است، بزن تیر خطا را
صیاد دل از کف شده! تا کی به کمینی؟

این قدر میاندیش به دریا شدن ای رود
هر جا بروی باز گرفتار زمینی

مهتاب به خورشید نظر کرد و درخشید
هر وقت شدی آینه، کافی ست ببینی

ای عقل بپرهیز و مگو عشق چنان است
ای عشق کجایی که ببینند چنینی

هم هیزم سنگین سری دوزخیانی
هم باغ سبک سایۀ فردوس برینی

ای عشق! چه در شرح تو جز "عشق" بگوییم
در ساده ترین شکلی و پیچیده ترینی ...

fazel nazari

هر نو آموخته در عالم خود مجنون است

روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است

ولی من با اختیار خودم هر سه شب رو خوابیدم .. از ترس هجوم اون همه بغض ..سلام الی ..قبول باشه عشق بازیت ...

اختیاراتت رویاییتون رو بگردند :)

شوما هر کاری بکنی درسته خانوم معلم :)

نوشته هات بوی عشق میده الی جان

خودم بوی نـــــــا !

تــو مــــرا نادیده بگیـــــر…
و مــــن
بدنــــم روز به روز کبـــــود تــر می شود…
از بــــس…
خودم را می زنم،
بـه نفهمـــی…!!!

پاشو بیا دوباره تنم را کبود کن

من یک زنم که با لگدی میشود مجاب...

خودم 1392/05/12 ساعت 14:41

یخ در بهشت بایدت!

ما را بستنی ای کفایت میکند :)

سلام
خوبی بانو؟ اصل حالت چطوره؟
هستم به یادت ها ... :)

خوبی مائده؟

اصل حالم را دادم به باد

باد هم که موندنی نیست ازش بپرسیم

خوبه که هستی به یاد کسی را که باد برد :|

حانیه 1392/05/12 ساعت 23:56 http://hneyestan.blogfa.com/

به خدا ایمان آرید
به خدایی که به ما بیلچه داد
تا بکاریم نهال آلو ؛
صندلی داد که رویش بنشینیم
وبه آواز قمر گوش دهیم ،
به خدایی که سماور را
از عدم تا لب ایوان آورد ،
و به پیچک فرمود :
«نرده را زیبا کن!»


الی جونم
همیشه باش و بنویس........... خواهش میکنم...
همیشه باش و زیبا بنویس مثله همیشه...........

بازم مثله همیشه ، گل کاشتی با این متن قشنگ و پر از احساست گل دختر

نرده را زیبا کن...؟

نرده را زیبا کرد؟

ماشالا دست و پنجه ش رو :)

خوبی حانیه؟

خودت میدونی که زیبا میخونی ،نه؟

بلا 1392/05/13 ساعت 00:01 http://raze-gha3dak.blogsky.com

می توان شعری گفت

که در آن "جغد کبوتر باشد

وقفس مدرسه ای بی همتا

میتوان "کرکس" را

پدر دانش رأفت نامید !

وبه روباه لقب داد

که علامه ترین مخلوق است

می توان شعری گفت

که در آن رنگ "مقدس"و "ریا"

اصل عبادت باشد

صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد..................

عجب

عجب

عجب...:|

رها 1392/05/13 ساعت 01:05 http://raha-vesal67.blogfa.com

این همه دستایی که منتظر بارونه
یکی اون بالا نشسته که خودش میدونه
میدونه کاریه که فقط خودش میتونه
دستای خالی رو خالی برنمیگردونه...

دعاهایت مستجاب بانو ...

زود برگرد...

امن یجیب ، حال دلم اضطراری است ...

چشم :)

این دختر چه دوست داشتنی میشه وقتی چادر سرشه...

وقته بدون بغض واسه خاطر نور گریه میکنه...

وقتی میره میزنه پای چشم اون یارو..

خوش به حال دختر ِ دوست داشتنی ای که من نیستم :|

دختری که تو ازش تعریف کنی :)

Mehdi 1392/05/13 ساعت 09:49 http://30-salegi.blogsky.com

کاش من را هم دعا کرده باشی...که اوضاعم بد فرم ، خراب

است......

مدتهاست زلالی باران یادمان رفته...خودمان بقدری گند زده ایم به این دنیا که باران زلال خدا تا به دستمان برسد ، رنگ قیر گرفته و عطر لجن......

وقتی میرسه به خط آدمای ِ اینجا سر خواستن و نخواستن پیش خدا هم خنده م میگیره هم خنده ش میگیره

که چه جوری اسمشون را بگم و چه جوری یادش بندازم

گفتم :سی سالگی!

گمونم بشناسه میون ه این همه سی سالگی ،نه؟
.
.
.
رنگ قیر را بی خیال ...بوی قیر بدجور آدم رو از خود بی خود میکنه :)

چرا باید خدا رو زار زد ؟
چرا باید اشک ریخت براش ؟
این چه خداییه که باید هق هق گریه و بغض ببینه تا دلش به رحم بیاد برای فرستادن رحمت ؟
چرا فکر میکنی وقتی چیزی ازش می خوای باید دلت شکسته بشه تا جواب بگیری؟


میشه خدا رو ذوق زد.
میشه خدا رو خندید .
میشه وقتی بهش پناه میبری به شوق رحمتش نفس آسودگی بکشی و شاد باشی.

پ.ن. باور کن خنده آدمو بیشتر از گریه زلال میکنه. گریه ناشکریه. نا امیدیه. ضعفه. نتیجه ش هم چشم های پف کرده و سر درده! میخوای دلت صاف بشه بخند الی.

برای به رحم اوردن دل خدا نیست و نبود ساره

اشک ِ دیگه ....

بغض ِ دیگه

یهو وقتی میشینی جلوش یاد تموم ه خاک بر سریت می افتی که فقط اون میدونه و گریه ت میگیره

یاد خودش و خودت میفتی که الان فقط و فقط نشسته جلوی تو و سراپا گوش ه و از ذوق و شرم و هیجان گریه ت میگیره

گاهی هم....گاهی هم میخوای خودتو براش لوس کنی تا تو رو بگیره تو بغلش و و بهت بگه آروم باش

الـــی خیر ِ سرش زیادی خدا را خندیده...عجالتن این روزها گریه ش میاد :|

راسی تا یادم نرفته ،تو راس میگیا :)

اخرین باری که رفتم مشهد موقع نماز توی حیاط حرم بارون اومد و منو با حسش تا اسمون برد...
نوشته ات منو یاد اون روز انداخت...

مشهد...

(باشد برای بعد)

.
حالم افتضاح بد بود نوشته ی آبی آن بالا خیلی تسکین بخش شد.
و ختم شد به این سلام.
سلام،دختر خوب.

بر خلاف عادت همیشگی م سلام :)

خدا را شکر که آروووومید بانو :)

گفته بودم من بارونُ دوس ندارم؟ ولی الـــــــــی اگه اون شب بارون میومد تا همیشه عاشقش میشدم، انگار قرار نبوده من عاشق بارون شم، باید حواسمو میبرد پیش کسی ک عشق کوچیکترین حسه در مقابلش

دختر چرا نمی‌خوای بنویسی؟ حالا دونه دونه همتون پاشین برین :((

به خواستن و نخواستن نیست به حال این روزهاست...

دونه دونه کجا برم؟

بیخ ریشتونم تا ابد دختر مامان فاطمه :)

تو یکی که حسابت جداست :)

بارون را دوس دارمو ندارم...یک روز عاشقش میشی دختر :)

آلا 1392/05/13 ساعت 23:12 http://ala1.blogfa.com/

سلام

این آدرس جدیدمه

سیّدة

+الی اون شب همه ایرانو بارون زده..حتی کویر خشک مارو..

مبارک باشه آلای ِ سیده ی من :)

اومدی اصفان باس شیرینی بدیا :)

عمورضا 1392/05/14 ساعت 01:16 http://madraji.blogfa.com/

سلام الی
تقبل الله نفسه الزکیه والعافیه والنصر
حدس میزنم حالی کردی با خودت وخدای خودت
آخ یه روز اخرمن اون مشته رو میزنم
باورکن
فیلنامه ش خیلی ضعیفه
باش تا خوب باشیم از بودنت
مخلصاتیم الی

واسه اولین بار شب قدر چرت نزدم :)

ضعیف بود و نبود...قشنگ بود و نبود...ولی آدماش...حرفاش...جمله هاش...آدمو میکشت

منو میکشت

الی رو میکشت

لعنتی ها...

خودت خوبی عمو؟

به ندرت درباره ی آنچه که داریم فکر می کنیم ، در حالی که پیوسته در اندیشه ی چیزهایی هستیم که نداریم [گل]

بوسیدیم گذاشتیم کنار ِ... ،تمام نداشته هامون رو!

... یش را

...یش را

...یش را

همین :|

رقصنده 1392/05/14 ساعت 14:05 http://sh-gh.blogfa.com

الی؟
صدای من میاد؟

الی الی شبنم...

شبنم به گوشم :)

خاتون 1392/05/14 ساعت 14:32 http://dordasttt.blogfa.com/

الی نمیخوای برگردی دختر :(

نرفته بودم که برگردم

فقط هستم و نیستم خاتون :|

خــــــــــــدای من !
نه آن قدر پاکم که کمکــــم کنی و نه آن قدر بدم که رهـــایم کنی …
میــــــــان این دو گمم !
هم خــــود را و هم تــــــو را آزار میدهم …
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنـــــــــی باشم که تو خواستی و
هــــــرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهـــــــایم کنی …
آنقدر بــی تو تنهــــــا هستم که بی تو یعنی “هیــــچ” یعنی “پـــــوچ” !
خـــــــــدایا هیــــــــچ وقت رهـــایم نکن…

خدایا حواست به مامان علی هست که ؟

دمت گرم :)

شب های متفاوتی نبود واسم الی.

میفهمم...

کاش تفاوت توی دل اتفاق بیفته نه توی شبها و روزهای خاص

hani 1392/05/15 ساعت 11:03 http://hanilam.blogfa.com

نور....
زود بنویس الی
خیلی زود
دختر خوب بودنت کافی نیست
به خوندنت نیاز داریم

هانی...

از اون آدم کله گنده ی شهرتون چه خبر؟

بد جور داغ روی دلم گذاشته ها

قرار شده هیچی نگم

نمیگم :|

تمام غصه های دنیارومیشه بایک جمله تحمل کرد;\"خدایا\"میدانم که میبینی..!

خدایا میدونم که میبینی

الان پر تحمل شدم ،نه ؟

خوش به حالم انگاری !

آریا 1392/05/15 ساعت 11:23 http://aria5511.blogfa.com

نعمت آسمان فقط باران نیست.گاهی خدا عزیزی را نازل میکند به زلالـــــی "بــــــاران".

به زلالی باران...

کاکاپو 1392/05/15 ساعت 16:12 http://balapain.blogfa.com

من عاشق این دعام

+ خانوم التماس دعا ..

خدا با همین عاشقونه هاتون محشورتون کنه مهندس :)

شوما خودتون خوبید آیا؟

گرچه گاهی حال من مانند گیسوهای توست
چشمه ی آرامشم پایین ابروهای توست
خنده کن تا جای خون درمن عسل جاری کنی
بهترین محصول ها مخصوص کندوهای توست
فتنه ها افتاده بین روسری های سرت
خون به پا کردی، ببین! دعوا سرموهای توست
کار دنیا را بنازم که پر از وارونگی ست
یک پلنگ مدعی در دام آهوهای توست
فتح خواهم کرد روزی سرزمینت را اگر
لشکری آماده پشت برج و باروهای توست
شهر را دارد به هم می ریزد امشب ، جمع کن
سینه چاکی را که مست از زخم چاقوهای توست
کوک کن ، بردار سازت را ، برقصان وبرقص
زندگی آهنگ زیبای النگوهای توست
خوش به حال من که می میرم برایت اینهمه
مرگ امکانی به سمت نوشداروهای توست

خوش به حال من که می میرم برایت اینهمه
مرگ امکانی به سمت نوشداروهای توست


خوش به حال من که می میرم برایت اینهمه
مرگ امکانی به سمت نوشداروهای توست

خوش به حال من که می میرم برایت اینهمه
مرگ امکانی به سمت نوشداروهای توست



خوش به حال من که می میرم برایت اینهمه
مرگ امکانی به سمت نوشداروهای توست

: *
: *

با تشکر خانووووم :)

قبول باشه التماس نگاه خدا به قلب مهربونت :)

منتظر احساست هستم :)

قبول باشه تموم ه قبول شدنی ها

بابک 1392/05/16 ساعت 08:37

طاعات و عبادات قبول باشد بانو

و شما هم مهندس...

دلم ندیده برای باغ پرتقال پدریتون توی این گرما تنگه

برای سایه ی درختاش

:)

من خواب دیده ام الی...
خواب یک شب غرق نور را...
شبی که نور همچون باران می بارید، همچون گیاه سر بر می آورد از زمین و همچون هوا سیال بود در تاریکی...
من خواب دیده ام الی...
و می دانم نور که می بارد دعاهایت به آغوش خدا رسیده اند...

+یادم بینداز یک بار برایت بگویم چقدر "مادرانه" را درد کشیده ام...چقدر توی چشم های آبی اردلان چشمان سبز بابا را دیده ام...چقدر توی صورت رها...
یادم بینداز یک بار برایت بگویم...برای خود خودت...

یادم بنداز با اینکه خودم دلم میخواد یادم بره

من تمام آدمهای این سریال را میشناسم

تک تکشون رو...

من تمامشون را میفهمم

تک تکشون را...

من همه شون را لعنتی میکنم

تک تکشون رو...

من تمامشون را عشق میکنم

تک تکشون رو...

من

من

من....

من به معجزه ی خواب معتقدم کافه چی

کاش همیشه عزیزی به زلالی باران نازل شود...که هوا بس ناجوان مردانه گرم است!

تابستون ه لعنتی...

هنگامه 1392/05/16 ساعت 21:04

منم سریال مادرانه دوست ندارم خیلی غم داره الی

و من اثری از غم ندیدم...

هنگامه 1392/05/16 ساعت 21:04

مهربانی را از درخت آموختم

چون وقتی به او لگد زدم او بجای تلافی بر سرم شکوفه ریخت

زندگی ات پر از شکوفه

پیشاپیش عید فطر مبارک

مهربانی را از ....بیاموز

لگد که میزنی دلش برای درد پاهات به درد میاد!

عید تو هم قشنگ خانوووم

مادرانه هم تمام شد الی...
امشب هم تمام میشه...
اما...
من یادم نمیره که چقدر دل کندن از چشمهای آبی اردلان سخت بود...
و چقدر دیدن دریا غرق اشک کرد صورتم را...
دریای لعنتی...
چرا باید با دریا تمام می شد...؟
من قسم می خورم امشب و هر شب چشم های سبز بابا توی هزار تا خانه آن طرف تر هم اشکی می شدند...
فقط اگر سر لیلا جایی گرم بود...
و من چقدر دعا کردم لیلا مادرانه را دوست نداشته باشد...

کم گریه نکردم این شبها درست روبروی این تلویزیون لعنتی...

درست به خاطر تمام دیالوگهای لعنتی ش...

کافه چی...

هیچی!

امیر سرمد 1392/05/16 ساعت 23:30

ماه رمضان! دوری تو برایم سخت است، ای مونس من
امام سجاد(ع) با بیانی زیبا و حسرت آمیز به وداع با ماه رمضان پرداخته و می فرماید: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا شَهْرَ اللَّهِ الْأَکْبَرَ وَ یَا عِیدَ أَوْلِیَائِهِ الْأَعْظَمَ»؛ خداحافظ ای ماه بزرگ خدا و عید بزرگ اولیای خدا! «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَکْرَمَ مَصْحُوبٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ وَ یَا خَیْرَ شَهْرٍ فِی الْأَیَّامِ وَ السَّاعَاتِ» خداحافظ ای بزرگ‏ترین همراه از میان زمان‏ها و اوقات؛ و بهترین ماه‏ها در ایّام و ساعات. «السَّلَامُ عَلَیْکَ مِنْ شَهْرٍ قَرُبَتْ فِیهِ الْآمَالُ وَ نُشِرَتْ فِیهِ الْأَعْمَالُ» خداحافظ ای ماهی که آرزوهایمان در تو نزدیک شد؛ خداحافظ ای ماهی که اعمال نیک در تو منتشر شد.

«السَّلَامُ عَلَیْکَ مِنْ قَرِینٍ جَلَّ قَدْرُهُ مَوْجُوداً وَ أَفْجَعَ فِرَاقُهُ مَفْقُوداً» خداحافظ ای همراه من که ارزش تو بالا بود و اکنون که می‏ روی دلم را به درد می‏ آوری. فراق تو برای من بسیار دردناک است. «السَّلَامُ عَلَیْکَ مِنْ أَلِیفٍ آنَسَ مُقْبِلًا فَسَرَّ» خداحافظ ای مونس من، که وقتی آمدی مرا خوشحال ‏کردی، «وَ أَوْحَشَ مُنْقَضِیاً فَمَضَی» و اکنون که می‏ روی، مرا به وحشت می ‏اندازی، که بدون تو چه کنم.

سفره ی برکت این ماه هم دارد برچیده میشود چه حیف

و همیشه دعاهاش امام سجاد مو را به بدن آدم سیخ میکنه

همیشه میخندی و میگریی و میخونی و کیف میکنی...

و این ماه رمضون انگاری که حسرت رفتنش را نکشم!

بدجور سخت بود:|

آقای سرمد خبر میدادید شمع و چراغون کنیم واسه اومدنتون :)

چه لحظه های ناب و خوشبویی داشتی دختر ِخوب:)

سلام
به نظر من این سریال حتا ارزش نقد کردن نداره بس که چرت بود و مزخرف!

من را با عوامل فنی و فیلمنامه و بازیگر و اون قیافه های لعنتی شون کاری نیست:)

تا خوب چی باشه ؟

ایّام رمضان بهونه ای بود برا تمرین انسانیّّّت و عشق به داشته ها
تلاش ، برا به دست آوردن نداشته ها و درک ارزش ها.
پیشاپیش عید سعید فـطر رو ، بهتون تبریک میگم .

بــــــا احـــــترام دعــــوتــــید....

بــــا دل نـــوشته ای ، از عــــــید فــــــــطر[گل][گل]

مبارکا باشه :)

با تشکر...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد