_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

آقــــای مــــن! کــــلاغ بــــه دردت نمـــــی خورد!؟

هـُوَالمَحبـوب:

فکر کردی الان میخوام قربون صدقه ی حرم و بارگاه و صحن و سرات برم و بعد آرزو کنم کفتر جلد گنبدت بودم و برات بخونم "خداش خیر دهد آنکسی که بال مرا...کبوتر حرم باصفایتان کرده ست".یا مثلن بهت بگم کاش الان درست لحظه ی تولدت توی حرمت بودم،مثلن توی گوهرشاد یا کنار سقاخونه ی اِسمال طلات یا گره خورده بودم به پنجره فولادت تا خودت بیای بازم کنی و بعد بهت بگم یادش بخیر اون روز که فلان شد و بهمان شد و تو من رو طلبیدی و کاش باز بطلبی؟

نه آقـــا! از این خبرها نیست.نه آهی هست و نه دعایی و نه اینکه" من رو بطلب!و یا ضامن آهو !ضامن ِ آهو میشی و ضامن ِالـــی نه"؟

این رو اونایی برات بگند و ازت بخواند که ازت خاطره دارند.که اگه راست باشه قصه و ماجرای اومدن آدمهات به اسم طلبیدن،طلبیدی شون!این چارتا اسم و جا و مکان رو هم از توی حرف آدمایی که مجبور به شنیدنشون بودم بلدم و یادم مونده و گرنه از همون سالی که همه اومدن پیشت و نخواستی من بیام فهمیدم نمیخوای و قرار به طلبیدن نیست!

راسی تو راس راسی هر کی میاد پیشت میطلبی ش؟یعنی تو صداش کردی بیاد پیشت؟یعنی تو مستانه را با اینکه دلش نمیخواست بیاد پیشت و زور میزد نیاد و اشک میریخت که نیاد طلبیدیش؟یعنی تو زهرا رو طلبیدی؟یعنی تو مامان ِ پیر ِسمیه را که پای رفتن نداره ،هر دو ماه یه بار میطلبی؟یعنی تو حسیــن را امسال دو بار طلبیدی؟یعنی تو سیده رو طلبیدی؟یعنی تو آقای قاسمی را میطلبی تا توی صحن فلان برام پیام بده دعا گوی شما هستم؟یعنی تو بچه ی جناب سرهنگ رو هر دفعه دلش میگرفت میطلبیدی؟یا پسر اعظم رو که هر ماه میاد پیشت؟یا سپیده رو؟نسترن رو؟فرزانه رو؟نفیسه رو؟ستاره رو؟فرشته رو؟مهسا رو؟مریم رو؟ملیکا رو؟الهه رو؟یعنی تو همه ی اینا و یه عالمه آدم ه دیگه رو صدا کردی پیش خودت؟یعنی هیچ کدومشون نخواستند و تو خواستی؟

آدما را واسه چی میطلبی؟که چی کار کنند؟اصلن طلبیدن چه جوری ه؟یعنی یهو نشستند توی خونه شون صدات میاد تو گوششون و میگی چه نشستین که من طلبیدمتون و پاشین بیان و اونا هم پا میشند میاند؟یعنی هیچ کدومشون التماست نکردند؟اگه به خواستن و التماسه که منم کردم!یعنی هیچکدومشون اشک نریختن که بیاند؟منم که ریختم.یعنی هیچکدومشون نگفتن فقط یه بار تو رو خدا فقط یه بار...؟منم که هزار بار گفتم.یعنی هیچ کدومشون بلیت نگرفتند و نقشه نکشیدن برای اومدن و فقط تو توی گوششون گفتی باید بیاین؟منم که بلیت گرفتم و نقشه هم کشیدم...و برگشت زدی بلیت رو و برات یه عالمه خوندم که"بلیت ماندن است روی دست های من...در این همه مسافر حرم نبود جای من؟!" و انگار نه انگار و هیچی توی گوشم نگفتی!

همه بهم میگند باید اون بخواد و بطلبه.حتمن راست میگند.زور که نیست.نمیخوای!فکر نکنی بی انصافم ها!نه!

یادم نرفته اون شب نحس پاییزی وقتی داشتیم از درد می مردیم و به خانم منصوری گفتم برام دعا کن،بهم گفت به این شماره زنگ بزن و بدون اینکه بدونم کجاست و چیه زنگ زدم و وصل شد به حـَرمت و صدای قدم های همونایی که طلبیده بودی می اومد و من فقط اشک میریختم و نمیدونستم پشت تلفن چه غلطی بکنم و چی بگم و فقط ضجه زدم.فکر نکنی نمیدونم دست تو توی کار بود و ازش خواستی درستش کنه.فکر نکن یادم رفته تو داداش ِهمون دختری که دلم رو آروم میکنه و هی وقتی میرسه به اینجام میرم پیشش و می میرمش و اسمش که میاد دلم براش پر میکشه و وقتی میرم پیشش سرمو تکیه میدم به حرمش و نفس میکشم.فکر نکن باور ندارم که ضامن آهویی،که واسطه ی شفایی ،که آب سقاخونه ت برکت ه و معجزه و کبوترای حـَرمت حـُرمت دارند و پرواز کردن قلب آدما وقتی صدای نقاره خونه ت میاد ،خود ِ عروج ه!

تو حق داری.به قول بابا "آدم باید به کار بیاد و به درد بخوره.آدمی که به کار نیاد و به درد نخوره آدم نیست!".حق داری آخه میون ه این همه آدمایی که طلبیدیشون ،من به چه دردت میخورم؟

خانم میرحاج بهم یه دعا داده و میگه وقتی به نیت تو بخونمش ثواب زیارتت نصیبم میشه!یا میگه همین قـُمی که گاهی میرم خودت گفتی هر کی بره دیدن ه آجی ت انگار تو رو زیارت کرده باشه!...راس راسی تو خودت خنده ت نمیگیره؟بچه خر کـُنی راه انداختین برام؟!معلومه که زیارتت را که بهم داده نمیخونم،آخه من ثواب زیارتت رو میخوام چی کار؟من یادت رو تو قلبم میخوام چی کار؟من حرفای خوب خوب میخوام چی کار؟خودت بگو آخه کدوم از اینا برای من "تـــو" میشه؟تو که میگند همه چی رو از همین راه دور میدونی و میشنوی،خودت بگو.من غیر ِخودت،کدوم از اینا را خواستم و میخوام؟

باشه نخواه!چاردیواری اختیاری!ولی هی جلوی کسی که ویارت رو داره رژه نرو و دلش را نسوزون!

خودت دیدی جواب هیچ پیام ِطلبیده شده هات از مرقدت که" دعا گوی من هستم "رو ندادم و نمیدم.جواب هیچ "نایب الزیارتت بودیم الـــی" رو.جواب هیچ تلفنی که از مرقدت بکنند و بخواند برای اینکه دلت به رحم بیاد و پشت بندش جیگر ِ من بسوزه، تلفنشون را بگیرند سمت گنبدت و ازم بخواند ازت بخوام تا مثلن موبایل لعنتی شون صدای من رو به تو برسونه!یا مثلن حتی دلم غنج بره و پر بکشه وقتی میگن توی خواب من رو دیدند توی راه زیارتت یا کنار گنبدت یا اینکه اومدند پیشت و ازت خواستند که واسم بخوای!از تک تکشون بپرس،پای شنیدن هیچ خاطره ای ازشون ننشستم که یهو تو مأمورشون کرده باشی دلم را بسوزونند،حتی از هیچ کدومشون هم نپرسیدم و نمیپرسم سفرشون خوش گذشت یا نه که بخواند برام حتی یه خط زیارتت را تعریف کنند.اگه مهندس راس میگه و تو از همین جا میشنوی که من چی میخوام و میخواستم،احتیاج به دعا و خواستن ه و التماس هیشکی ندارم الا خودت.حتی به آجی ت هم که اون همه دوستش دارم هم هیچی نگفتم و نمیگم.

خودت شب قدر دیدی وقتی همه میگفتند "اللهم هم لبیک..." خفه خون گرفته بودم که"پدر به مکه رفته است و کربلا چند بار... و من هنوز در هوای مشهد تـــو بی قـــرار!" و بعدش هم زدم زیر خنده و گفتم :"بی خیال!معصومه رو ازمون نگیرن باید کلامون را بندازیم هوا!مکه و این گنده منده ها پیشکش!"

آقــا!نه اینکه خیال کنی دارم گله میکنم ها!نــــه!خـُب اختیار خونه ت را داری و هرکی رو دلت خواست صدا کن و بطلب!!گنبد طلات و کبوتر حــَرَمت شدن و آب سقاخونه ت و صدای نقاره خونه ت و پنجره فولادت و کیک تولدت هم مال ه همونایی که می طلبیشون!سهم منم از تموم ه تو همون "سجاده ی بته جقه ی قهوه ای ِ که بوی اردی بهشت میده "و بچه ی جناب سرهنگ برام از پیش تو سوغاتی اورد و "یه شماره تلفن" که وقتی دیگه نتونم جلوی خودم را بگیرم،یواشکی بهش زنگ میزنم و با صدای پا و همهمه ی همونایی که طلبیدی شون یواشکی اشک میریزم و بدون اینکه چیزی بگم قطع میکنم...!گمونـــم از ســــرم هـــم زیــــاد باشه،نـــه؟

الــی نوشت :

یکــ) من ایـــن را دوست دارمــ .

دو) ناراحتم میکنید اگر برایم بنویسید که......!می دانید که چه می گویم؟

نظرات 53 + ارسال نظر

مشهد کجا و این دل ناپاک من کجا!؟

خود را شبیه وصله ی ناجور دیده ام...

همین دو هفته پیش پیشش بودم
بعد از 10 سال!!
دروغه اگه بگم به یادت نبودم ...
میطلبه
اما به موقعش

و کاش تو من نبودی دختر!

حانیه 1392/06/25 ساعت 21:20

فقط گریه کردم إلی

بخند حانیه

تو دیگه بخند و فخر بفروش :)

تولد من وامام رضا یکی شده امسال
دلت آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآب :)))

آب؟

سوختیم بانو ...

مبارکا باشه سحر

سعید 1392/06/26 ساعت 00:03 http://parvaanegii.blogfa.com

سلام ، من تقریبا از پارسال خیلی جاها توی نظرات بقیه وبلاگها مثل الف . ر تو را می خواندم و نظراتت را دوست داشتم ، اما نمی دانم چرا هیچ وقت کرم کلیک کردن روی اسمت مرا نگرفته بود ! شاید تو هم مرا نمی طلبیدی! اما امشب ،شبی که من هم دلتنگ همونم که تولدشه ، اومدم و کلی لذت بردم که حرفای منم تو زدی ...
خانه ات را دوست دارم ، به امید روزی که تو از مشهد پست بذاری و خوشحالیتو به ما بگی

شاید قسمتتون نشده بود آقااااا:)
عجالتن قبول باشه

سعید 1392/06/26 ساعت 00:09 http://parvaanegii.blogfa.com

راستی دو شب پیش توی صحن حضرت معصومه بودم ، خوب خانه تکانی کرده بود به حرمت داداشش!

معصومه از آن اسمها و جاها و آدمهایی ست که نمیشود وقتی میبینی و میشنویش یهو قلبت تند تند نزنه

خوش به حالتون آقااااااااااااا :)

:)

به به ! دوست الف خوش قامت ما :)

abi021 1392/06/26 ساعت 03:22 http://abi021.blogfa.com/

[گل]

برای گل

وحید 1392/06/26 ساعت 09:15 http://pichayam.blogsky.com

هرچی فکر می کنم باز همه تقصیر ها میافته گردن دل . این لامصب اگه راه بیاد خیلی از مشکلات حل میشه . اما چه کنیم که بی وجدان زبون آدم حالیش نمیشه . این دلتنگی و طلبیدن و نطلبیدن ها هم بازی همین دل ه .

انگاری تقصیر ِهمه ست الا... :)

گله ای نیست آقاااا :)

رقصنده 1392/06/26 ساعت 10:04 http://sh-gh.blogfa.com

جریان همون قضاوتس !

شاید اصن دوس داره هی صداش کنی و از همه اونایی که میرن پیشش بیشتر دوس داشته باشه!

همون خلبان ه که سوار دوچرخه ست و تو فک میکنی بدبخت بیچاره ست؟

تو گفتی یهو رفتگر باشه!تکلیف ما رو معلوم کن شبنم .ما بریم با دوچرخه ش دور بزنیم یا نه؟:)

فریناز 1392/06/26 ساعت 10:14

سلام الی جون

سلام


انار دلت که ترک بخوره حله

ما دلمون انار نداره که ترک بخوره!

گلابی قبول ه ؟

گیسو 1392/06/26 ساعت 13:52

چقدر خوب شد آری، نگاهتان به من افتاد
همان دقیقه که چشمم درست کنج گهرشاد
بدون وقفه به باران امان گریه نمی داد
هزار تکه شد این من به لطف آینه هایت

چنان که باید و شاید غزل غزل نشدم مست
که دست من به ضریحت در این سفر نرسیده است
من این نگاه عوامانه را نمی دهم از دست
اجازه هست بیفتم شبیه سایه به پایت؟

دوباره اشک خداحافظی رسیده به دامن
دوباره لحظه ی تردید بین ماندن و رفتن
و باز مثل همیشه در آستانه ی در من ـ
کبوترانه زمین گیر می شوم به هوایت

سکوت کرده دوباره جهان برای من و تو
نبود و نیست صدایی به جز صدای من و تو
و می روم به امید دوباره های من و تو
میان این همه غوغا میان صحن و سرایت

سید حمید برقعی

----------------
الی جان
دلم هوای طواف دور مـرقـدش دارد
دلم هوای زیارت به مشهدش دارد

کاش زودتر به آرزوت برسی گل گیسو...

واسه شعر یه عالمه مرسی

باید بیشتر از این میگفتم اما...

ببخش گل گیسو.همین :|

متن جالب و زیبایی بود مرسی

با تشکر...

مژده ای اهل رضا روی رضا پیدا شد

جلوه حسن الهی پیدا شد

ضعفا روی به گلزار ولایت آرید

که گل روی معین الضعفا پیدا شد ..

مژده...

اریسا 1392/06/26 ساعت 17:35 http://hersam.blogfa.com

اقا دلم سخت رنجور است و بی تاب و پراز بغض های سرشار...

آقا دلش سخت رنجور است و بی تاب و پر از بغض های سرشار...

الـ ـف 1392/06/26 ساعت 21:37

گر ز حال دل خبر داری بگو...
ور نشانی مختصر داری بگو

http://s4.picofile.com/file/7940048595/1237767_649653208401958_49268965_n.jpg

الف...!

هیچی!:|

سندس سبز 1392/06/27 ساعت 00:40

سلام . خواستم بگم بابا مشهد چیه این همه ادم رفتن چیکار کردن . چه تغییری کردن !.کجای زندگیشون بهتر شده! اینقدر معرفت کسب کردن که دروغ نگن دلی رو نشکونن . کسانی که برای توبه کردن رفتن سر توبشون موندن ! خواستم بگم مقصود تویی ، کعبه و بت خانه بهانست ....
اما!
کاش بری! اونجا یه دنیای دیگس اولین بار بری زبونت بند میاد یادت می ره کلی نقشه کشیده بودی که چی بگی چی بخوای ولی همه رو فراموش میکنی اون لحظه تنها چیزی که می خوای نگاه کردنه !من معتقدم ادم اراده میکنه بعد امام رضا کمک میکنه
انشاء الله برید . وبلاگ خوبی دارید موفق و موید باشید.

شما همان سندس سبز ِ "آرامش شعر و موسیقی نیستید؟!"

ممنون بابت آرزوی قشنگت.بیا حالا که اومدی راجع به یه چیز ِ دیگه حرف بزنیم
مممممممممم مثلا شع ـر .هاا؟

و من هنوز در هوای مشهد تو بی قرار :(
مکه و کربلا و این مکان های به زعم شما گنده منده ای کاش نصیب این ریز میزهایی شبیه ما شود :(

حسِ زیبای دل تنگی و تنهاییت رو با تمام وجود درک کردم الـــــــــیِ عزیز :)

آمین...

ممنون دختر از درکت :)

فرشته 1392/06/27 ساعت 12:09

شما که به قول خودتون کلاغی ...شما که یکدست سیاهی ...شما که یک رنگی ...یک دنیا می ارزه به هزاررنگ های بیرنگ ...رنگ رنگی هایی که اگر خورشید بزند همه چیزشان می پرد ...و می شوند وصله ای ناجور...

ای کاش گنجشکی،کلاغی،سهره ای بودم

من غصه ام این است شاهینی زمین گیرم...

چه عجیب ..

چه دردناک!

فرشته 1392/06/27 ساعت 12:21

سلام الی...
سلام دختری که شع ـــــــــر شدی ...

سلام فرشته ای که فرشته بود و شد :)

فقط با سایه ی خودم خوب میتوانم حرف بزنم ،
اوست که مرا وادار به حرف زدن می کند ،
فقط او میتواند مرا بشناسد ، او حتماً می فهمد ...
می خواهم عصاره
نه ، شراب تلخ زندگی خودم را چکه چکه در گلوی خشک سایه ام چکانیده
به او بگویم:

" ایــن زنـــــدگــــی ِ مـن اســت !

صــــــــــادق هدایتـــــــــــــ

ما که سایه هم نداریم آقااااا

خوش به حال شما و صادق خان :)

کاش الان نمی اومدم اینجا و اینجا رو نمیخوندم...کاش تو همین عالم بی خیالی که برای خودم گذاشتم و حتی روم و از تلویزیون برمیگردونم که چشمم به حرمش نخوره میموندم...کاش این اشکا صورتمو خیس نمیکرد.....
نمیگم میدونم که چی میگی...میگم اگه رفتی اگه بقول اونا طلبیدت یا اصلا نه تو همین تلفن ها ازش بپرس چرا تحویلم نمیگیره؟مگه منم یکی از همین آ نیستم ... مگه فقط من خطاکار و بقیه پاکن..اصلا باشم مگه خودش مانع شیخ بهایی نشد برای گذاشتن طلسم که فقط زائرای ویژه برن تو حرمش...
بهش بگو من همونم که سالی2 بار می اومدم ... بگو دختر همونم که سخت بهت اعتقاد داشت جمله پشت ماشینشم یا ضامن آهو بود...بگو یعنی فقط اون و میخواستی؟یعنی الان که اون نیست منم نباید باشم..............

و من توی این ده روز به اصطلاح کرامت از تلویزیون همونقدر متنفر بودم که از خودم!
اونایی که میگند باید بطلبه حواسشون نیست که یکی دیگه هم باید...

عجب!
.
.
آروم باش دختر،باشه؟

تو سالی دو بار میرفتی .یادت نره دختر.این یعنی یه عالمه طلبیدن :)

مستانه 1392/06/27 ساعت 18:37

کاش اون روز که صدام زده بودمنم عین تو که دم نمی زنی و اصلا به روی خودت نمیاری که چقدر غرق دیدنش هستی منم اینجوری می شدم...غرق نیاز غرق تماشا...
چه میدونم شاید حتی مثل همون کبوترای آزاد و رها...
الی
الی
الی
الی میگن باید طلبیده شی...و این بار علامت سوال های ذهنم بیشتراز قبل شد...چرا من؟ من که حالم خوب نبود من که آماده زیارت نبودم...من که هنوز دلتنگ نشده بودم...من که خودم را لایق زیارت قطعه ای ازبهشت نمی دانستم...چرا من؟ چرا الی ها نه؟....چرا آنها که باید بیان نمیان....
اونها که لابد خیلی قدر می دونن...اونها که خیلی ....
الی هنوزم دارم بهش می گم دلیل این خواستنت چی بوده؟
اگه قرار بود اتفاقی بیفته پس چرا نیفتاد؟
اگه قرار بود نباید ها باید بشن پس چرا هیچی نشد؟
الی...
نصف خواب های که می بینم مربوط به حرمشه...مدام خواب میبینم مشهدم...
و اینبار با اینکه می دونم به این زودیا قرار نیست خوب بشم
ساده بگم
دلتنگش شدم...
دلم نمی خواد
ولی انگار خیلی دلم می خواد
بازم از سقاخونه اسمال طلا آب بخورم...
دلم نمی خواد
ولی
خیلی
می خواد....
می فهمی الی؟
اینجوریشو دیده بودی؟

و من چقدر به تو حسودی کردم و هیچی نگفتم مستانه.
تموم ه اون لحظه ای که داشتی میگفتی نمیخوای بری من درد کشیدم و نمیدونستم چی کار باید بکنم برای آروم شدنت

تموم ه اون لحظه ای که قرار بود پیشت باشم و کنارت باشم درد بودم برای هر یه کلمه رد و بدل شدن بینمون

ببخش کم بودم مستانه

ببخش درد بودم

"چون که از جانب معشوق نباشد کششی

کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد!"

معشوق خوبی باش مستانه :)

بابک 1392/06/27 ساعت 21:18 http://othersky.blogsky.com

اولین بار که رفتم مشهد 6 سالم بود و همراه پدربزرگ و مادر بزرگ که هر دویشان را خدا رحمت کند. همان روز اول با دو تا از بچه محل های 10 سال از خودم بزگتر زدیم به حرم و مشهد گردی و یکهو بابا بزرگ ما که دنبال مسافر خانه بود دید جا تر است و لچه نیست ... فکر کنم تنها نوه ی پسری روی زمین باشم که از بابابزرگش یک کشیده آب نکشیده عاشقانه خورده باشد ... مشهد ... ضریج سفید رنگ خنک...سنگهای مرمر سرد زیر پا ... آب خوری عچیب غریب که وقتی کاسه می بردی زیرش آب می ریخت .. دانه های گندم و کبوتران گرسنه و پر رو ...خربزه های صبحانه ... مرغ های بریانی ... تسبیح های آویزان میترین ها ... مغازه های پر از نخود کشمش ... عکاسی های با پرده های گنبد و حوض حرم ... باغ وحش مشهد ... اینها همه خاطرات من از 6 سالگی و مشهد و اولین سفرم بود

این منظره با تمام دردی که برای من داشت از باغ پرتقال پدریتون قشنگ تر بود برام مهندس

و من از اولین سفرم هیچ خاطره ای ندارم جز...!

حامد 1392/06/27 ساعت 22:25 http://aaghol.blogsky.com/

اوووووووووووه! چقد حرف!!
خب پاشو برو مشهد تو که انقد حرف داری
زوری برو
اونایی که نمیرن، فقط بلدن نگاه کنن
الکنن و راهی به دربار ندارن
الکن ها فقط نگاه می کنن
الکن ها فقط بغض می کنن

باید بطلبند

هم اون و هم می تی کومونش!

در ضمن من حرفی ندارم.فقط خواستم...بی خیال

من هم قبل تر ها درست مثل همین حس را به مکه و خانه خدا داشتم ,اسمش که میآمد اشکم جاری بود که خدا مرا دوست ندارد و فقط آدم خوب های پولدارش را میخواهد
اما حالا که فکر میکنم میبینم جقدر حسم فرق کرده با آن روزها هنوز هم دلم میخواهد بروم نه که نخواهد! اما حالاخدا را توی دلم بیشتر حس میکنم تا میان سنگهای مقدس مکه...
این حرفا ها اصلا اصلا معنی اش این نیست که تو حق نداری دلت بخواهد بروی مشهد! خوب من هم میبینم آدم هایی که دورو ورم هی به قول تو طلبیده میشوند و من دلم پر میزند برای دیدنش...

حرف ه دوست داشتن نیست

من خیلی ها رو دوست دارم اما تمایل ندارم بیاند خونمون و خیلیها را دوست ندارم و فرت و فرت میاند خونمون!

حرف اینه که چون نمیخواد و اختیار داره ما هم قبول کردیم

دلش نمیخواد!زور که نیست :)

خادم 1392/06/28 ساعت 07:28

با اشک دل نوشته ها شما رو خوندم .....اقا دلدادگی می خاد عاشق میخاد واقعا از ته دل برا تون دعا میکنم من از خادما شم حتما نایب الزیاره هستم .... از اون امام مهربانی میخام همیشه یار یاورتون باشه ...........

خوش به حال ِ شما که به ایشون دخیل میبندید :)

با سلام ادب احترام

وبی سا خته ام برای زا ئرین عاشق پیاده امام رضا (ع ) از تون دعوت میکنم از وبم سر بزنید و یه تشرف انلاین هم به حرم این امام مهربانی بهره مند شویند.....لطفا دل نوشته ...شعر..خاطره و سلام خودتون . به آن حضرت در داخل نظرات فراموش نفرمایید ....با تشکر.

برای اونجا هم طلبیدن میخواد؟

عمورضا 1392/06/28 ساعت 10:19

نمیدونم چی بنویسیم ناراحت میشی
ولی انگار حرف دل خودم بود وخودم نوشتم الی خیلی حال کردم وکمی هم بغض برای خودم
۵ سالیه نرفتم فک کنم دیگه وقتشه
سلام الی
هواییمون کردی

پنج سال یعنی خیلی؟

پونزده سال چی؟

بیست و هشت سال چی؟

سی سال چی؟

بغضت را قورت بده عمو.بخند،باشه؟

فرشته 1392/06/28 ساعت 11:05

سلام الی..
...

علیک فرشته :)

برای اون اومدن حرفها دارم باهات.باشه؟

آلا 1392/06/28 ساعت 12:05 http://ala1.blogfa.com/

بار معنویشم برداری..حکایت من و دریاست.. هر چی دیرتر..هرچی منتظر تر..مشتاق تر..تشنه تر..دلچسب تر..

دریا و اون شب ه چاهارشنبه کجا و رضا و تمام ه هفته کجا؟

عین پیرزن ها میخوای بگی :"هر چه پیش آید خوش آید ؟؟؟ "

ما بی خیال شدیم خانووووم :)

خاتون 1392/06/28 ساعت 14:55 http://dordasttt.blogfa.com/

الی بغض کردم دختر...

بخند خاتون

آدم عاشق باشه مثل تو

آدم احمق نباشه مثل من :)

ای بابا...
کلی زر زدم پیش خودم!!

مهندس؟

خوبی؟

اختیار دارید.فرمایشات میفرمایید ها!

سلام دوست خوبم.وبلاگ جالب و زیبایی داری....وقت کردی به منم سری بزن....نظر یادتون نره....

با تشکر...

فروغ 1392/06/29 ساعت 12:16 http://opaque.blogfa.com

الی :)

فروغ :)

الی ..
همیشه هم ب رفتن نیست ، شاید خیلی از آدمایی ک برن هیچ وقت با این دل ِ پاک تو اینایی ک نوشتی رو فکرم نکنن .

اونا اوناند و من الـــی :|

دلی نیست که پاک باشه یا نباشه.خودت چه طوری عطیهـ؟

رها 1392/06/29 ساعت 14:40 http://raha-vesal67.blogfa.com

نه الی .. نمیخوام بگم به زودی میطلبه .. نمیخوام بگم از راه دور میشنوه .. نمیخوام بگم ...

میخوام شعر همیشگی مامان بزرگمو بگم :

با منی ، در یمنی ، پیش منی ...
بی منی ، پیش منی ، در یمنی ...
چقدر خوبه که از راه دور حسش میکنی بانو .. حسی که شاید بعضی همسایه هاش نداشته باشن!

خوبه که هیچی نمیگی

و خوبه که مامان بزرگت از اینا برات میخونده

خوبه که برای من خوندیش رها :)

7660 1392/06/29 ساعت 18:46 http://7660.blogfa.com/

خب من انتظار نداشتم اینجا بعد از خوندن این پست پایینش پست ناچیز خودمو ببینم. بهرحال مرسی.
من بهه این موضوع ساعتهای زیادی فکر کردم و در مورد خودم که چرا سالهاست طلبیده نشدم به جواب قانع کننده ای نرسیدم اما جوابمو اینجا پیدا کردم..."چهار دیواری اختیاری". به نظرم همینه!

7660 تو بهتر از اونی که فکرش رو بکنی قشنگ نوشتیش

گفته بودم اولین بار که خوندمش یک ساعت تموم غر زدم و ذوق کردم و حرص خوردم؟

خیلی خوووب نوشته بودی دختر

و خوش به حال ه تو که چقدر ازش خاطره داری

سرا پا چشمم برای خوندنت

الــــی از "سریال مادرانه " بگو...

امروز یادم بود که بگم و گفتم کاش یادم بره!

عسل 1392/06/29 ساعت 23:43 http://sooz-o-saaz.blogfa.com

تو منو کشتی الـــــــی ..........................

من یه دنیا رو کشتم دختر

ermia 1392/06/30 ساعت 09:05

منم خیلی وقته نرفتم.
دعا کن بطلبن برم.دلم تنگ شده

خیلی وقت یعنی چه قدر؟

میسپاریم براتون دعا کنند :|

ermia 1392/06/30 ساعت 09:12

چهار فصل سال مشهد از گلاب آکنده است
اینچنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر
مرقدت ضرب المثل های مرا تغییر داد
هر که بامش بیش ، برفش نه ، کبوتر بیشتر

سلام بر الــی بانوی عزیز
من اجازه دارم صداتون رو روی وبلاگم بذارم؟؟

شما صاحب اجازه اید خانوووم :)

الـ ـف 1392/07/01 ساعت 00:45

الی جان معذرت میخوام
درست تایمی بود که من باید مشهد می بودم و کنسل شده بود خیلی به هم ریخته بودم :((((

تو ببخش مهرگان
میفهمم
کاش بفهمم
کاش بتونم بفهمم :|

نگار 1392/07/04 ساعت 20:30 http://respina94.blogfa.com/

کنار امام رضا نفس می کشم اما...
آخ الی..

خوش به حالت گمونم نگار،نه؟

رامین 1392/07/08 ساعت 21:41 http://zamin89.mihanblog.com

درود رامین و خداوندگان بر تو باد
مقصود عرض ارادت بود که حاصل شد

مهندس؟خودتی؟
کجا بودی شما این چند وقت؟

خوبی ؟؟؟؟؟

منم تا حالا مشهد نرفتم حست رو می فهمم .

و دلم نمیخواست اینطور باشی دخی :|

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد