_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

با مــــرگ زندگــــی کــن و با زنـــــدگی بمــــــیــــــر...

هوالمحبوب:

هر دوتاشون شاگردهام بودند...ستاره تمام پارسال و سارا تمام امسال تا اوایل پاییز...

ستاره را بیشتر دوست داشتم...با اینکه کوچیکتر بود اما خیلی بزرگتر بود و متین و موقر و سارا تا دلت بخواد لوس و تازه کلی هم از من بدش می اومد و برعکس ستاره از اون عاشقای سینه چاک بود...!

و بعد کم کم با هم دوست شدیم...

همیشه همینطوره...لازم نیست کاری بکنی...فقط کافیه خودت باشی تا همه چیز درست بشه...

و حالا برای مراسمی از طرفشون دعوت شده بودم که هیچ دوست نداشتم برم ولی سارا و ستاره با اون همه آدم تنها بودند...

تنها ملودی ایی که به گوش میرسید صدای شیون بود و خدا بیامرزدش...!

همیشه با خودم فکر میکردم چرا وقتی آدما باور دارند کسی که میمیره میره پیش خدا باز هم گریه میکنند؟

مگه اونجا جاش امن نیست؟یعنی اونا از خدا به بنده ش دلسوزترند؟

و بعدها وقتی که مامان حاجی رفت فهمیدم آدمها برای خودشون و تنهاییشون و نداشتن اون آدم گریه میکنند و اینکه بعد از اون چه کار کنند.نه برای مردن اون آدم...!

همه برای خودشون گریه میکردند و بقیه بدون توجه به این موضوع سعی میکردند آرومشون کنند...

من اگه بودم این کار را نمیکردم...

آدم وقتی گریه میخواد باید گریه کنه. وقتی جلوش را بگیرند میشه درد ...

ستاره آروم اشک میریخت و سارا داد و فریاد میکرد...

دو سال از نبودن زنی که مامان خطابش میکردند گذشته بود ولی هنوز داغ نداشتنش و نبودنش تازه بود و من داشتم دق میکردم از این همه التماس...

کنار سارا ایستادم و دستش را گرفتم.شاید من اونجا تنها کسی بودم که میدونستم سارا الان فقط یه نفر را میخواد که محکم دستاش را بگیره و سکوت کنه تا اون هرقدر دلش میخواد فریاد بزنه...

همیشه وقتی کسی گریه میکنه مستاصلم و نمیدونم باید چی کار کنم ولی با تمام استیصالم رفتم کنارش و دستاش را گرفتم توی دستام و آروم لبخند زدم و کنارش به فاصله ی کمی از مزار نشستم تا مردها فرصت فاتحه خونی برای مرحومه را داشته باشند...

مردی با کت و شلوار مشکی ،موقر و متین با موهای خاکستری و مرتب اومد جلو...

نشست و سرش را برد کنار سنگ قبر و آروووم حرف می زد و بعد به همون آرومی اشک می ریخت...

سارا سرش را گذاشت روی شونه م و آروم گفت بابامه!

اون زن مانتو خفاشی اون گوشه هم زنشه!....اونی هم که زیر اون مانتو ورقلمبیده  و تا چند وقت دیگه به دنیا میاد و میشه آیینه دق من ،توله سگشون ه!

دستش را فشار دادم و گفتم سارااااا!

صداش هق هق شد و گفت دیدی دو سال نشد رفت زن گرفت؟

انگار منتظر بود مامانم سرش را بذاره زمین تا بره دنباله ...

باز دستش را فشار دادم و گفتم ساراااا

گفت مگه دروغ میگم؟خانوم شما نمیفهمی چقدر دلم میخواد زمین دهن باز کنه و بره توش از این همه آبرویی که ازم رفته...

نمیدونم باید به کدوم دردم بسوزم؟

به درد مامانم که اون زیر خوابیده؟بابام که دو سال نشد رفت زن گرفت؟یا اون پست فطرتی که...

بهش گفتم :سارا! اون زن به خاطر شما اینجاست.برای آرامش شما اومده توی این خونه.زن بدی که نیست،هست؟بابا نمیخواسته شما سختی بکشید و خواسته یکی باشه شما را تر و خشک کنه.ببین بابات چه طور داره با مامانت حرف میزنه و اشک میریزه.بی انصاف نباش دختر...

تو مامان نداری اما به جاش هزارتا چیز خوب داری.ستاره را داری که میتونی بی پروا دوسش داشته باشی.یه سنگ قبر داری که میتونی باهاش اندازه ی تمامه روزایی که نیست ولی هست ،حرف بزنی.من کسی را میشناسم که همین سنگ قبر را هم نداره که عاشقانه دوسش داشته باشه.من کسی را میشناسم که حتی حق نداره مامانش را دوس داشته باشه.من کسی را میشناسم دردهاش هزار برابره توه اما به خودش میگه من اونقدر بعدها فرصت خواهم داشت که برای غم از دست دادن هام سوگواری کنم و حالا باید مواظب ستاره هام باشم.من کسی را میشناسم که...

پرید وسط حرفم و گفت :شما نمیفهمید.شما با تمومه ادعاتون درک نمیکنید.هیشکی جای من نیست بدون ه من چی میکشم.گفتنش آسون ه خانوم.هیشکی جای من نیست که بفهمه.

شما هم نه درک میکنید و  نه میتونید درک کنید...شما مامانتون هر شب و روز جلوی چشمتونه.باباتون دوستتون داره. داداشتون براتون می میره.شما گل دخترتون هر روز جلو چشمتون بهتون میخنده.شما نهایت دردتون دانشگاهتون ه و درساتون و پول تو جیبیتون و یکی که بیاد باهاتون عروسی کنه .شما نهایت دردتون داد زدن مامانتون و  اخم باباتونه.من چی خانوم؟؟؟ من از لبخند بابام متنفرم که بوی خیانت به مامانم را میده.من چی؟شما چه طور ادعا میکنید میفهمید من چی میگم؟تا حالا شده فکر کنید اگه خدایی نکرده مامانتون...

و بعد سرش را کرد توی چادر من . بلند بلند گریه میکرد و میگفت :هیشکی نمیفهمه...

دستام شل شد...راست میگفت من نمیفهمیدم!!من هیچ کدوم از اونایی که میگفت را نمیفهمیدم.من نمیفهمیدم داره چی میکشه.من که جای اون نبودم.من از بی مادری و بی پدری چی میفهمیدم؟!!من نهایت دردم...!!!!

راست میگفت...

اونجا جاش نبود.باید میرفتم یه جایی که کسی من را نبینه و صدام را نشنوه...

با اون آتیشی که توی دلم بود بازم حواسم به این بود که منزلت شاگرد و معلمی حفظ بشه و استیصالم به چشم نیاد!

دستش را رها کردم و بلند شدم و به بهونه ی دستشویی ازش دور شدم و  اونقدر رفتم و رفتم و رفتم تا دور بشم و بعد پشت وانت آبی رنگی که اونقدر کثیف بود که میشد رووش با انگشت بنویسی :"لطفا مرا بشویید!"،نشستم روی زمین و هااااای هاااای گریه کردم.

شاید برای سارا،شاید برای مامان سارا،شاید برای بابای سارا و شاید هم...!


الی نوشت :

یکـ) الی نوشتهایمان بماند برای بعد ...!

دو) همه اش را از اینجا گوشـ بدید >>>  "چشــــم انتـــظار حـــادثه ای ناگــهان مبـــاش... "


نظرات 68 + ارسال نظر
متانت 1391/09/19 ساعت 18:17

دختر شیرین...الی جان...خوندمت...باز هم دلگیر شدم و دلتنگ...مقاله ای در رابطه با ترجمه سوره نسا دارم...اینکه مذهب هر چیزی که به نفع خودش هست معنا کرده...لطفا بخونش در فیس بوک

به قول مستانه م حال دلت چه طوره؟

ببخش متانت جان برای این همه دلگیری...

من کلی کیف میکنم از تمومه اون توضیحا و تفسیرهات

با کمال میل میخونم

:)

اسما 1391/09/19 ساعت 18:24 http://manobabajoon.blogfa.com

سلام.،دلم خیلی گرفت من 5ساله درد از دست دادن پدری رو میکشم که عاشقش بودم و تو یه لحظه از دستش دادم...درسته آدم تو این لحظه فقط دلش می خواد بهش اجازه بدن از ته دل واسه تنها شدنش زار بزنه

یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست

یک مادر گریان که به دختر می گفت:
بابای تو زنده است... هرچند که نیست...

درد داره از دست دادن اونایی که عاشقشونیم...

صبر باید اسما
خوب باشی دختر...

:)

اسما 1391/09/19 ساعت 18:27 http://manobabajoon.blogfa.com

وب زیبایی دارین لینکتون کردم دوست داشتی لینکم کن

با تشکر اسما ء....

علی.م 1391/09/19 ساعت 18:30 http://ashiane313.blogfa.com

کوهستانم . من خشک ترین بهانه ی بارانم
هر چند که ساکنم جای خودم . جاری شده شیر جان از انگشتانم
فتوت و شکسته ام ولی با این حال . سر سخت ترین مدعی طوفانم
ای عابر خسته سایه ام پیش کشت . بخشنده ترین درخت این دورانم
بر شاخه ی من میوه اگر نیست . ببخش من پیر ترین درخت کوهستانم
سر سبز که بودم همه پیشم بودند . اکنون ز جفای عابران گریانم
ای عابر خسته خواهشی دارم من . با خنجر خود زخم نزن بر جانم
اکنون تو فراز خسته گان را دریاب . من آینه ی نمایش پیرانم

در اوج یقین اگر چه تردیدی هست
در هر قفسی کلید امیدی هست

چشمک زدن ستاره در شب، یعنی
توی چمدان ماه خورشیدی هست...

:)

علی.م 1391/09/19 ساعت 18:45 http://ashiane313.blogfa.com

راست گفت:ما هنوز داریم هنوز صداش میاد صدای خنده هاش صدای گفته هاش اما سارا نداره دیگه صدایی نداره از مادرش..صدا شد یک خاطره یک بغض یک نوا
ما نمیفهیم که درد بی صدا یعنی مرگ
ما نمیفهیم که نبودن چهره مادر یعنی سکوت در چشم گریان..
یعنی پدرش این غیرت رو نداشت که اگر عشقش زنده است نره دنبال کسی..
اینجاست که میگن
آنچه بر صورت تو عاشق گشته ای
چون برون شد جان چرایش هشته ای؟
صورتش برجاست این سیری ز چیست؟
عاشقا واجو که معشوق تو کیست؟

گفتم که: چرا دشمنت افکند به مرگ؟
گفتا که: چو دوست بود خرسند به مرگ

گفتم که: وصیتی نداری؟ خندید
یعنی که همین بس است: لبخند به مرگ...

خدا بیامرزدشون
و
صبر برای شما و تمام سارا ها...

نچشیدن دستان مادر تا آخر زندگیت، یک زیان جبران ناپذیره!

* دلم هوای مادرم را کرد!

ای دل نگران که چشم هایت بر در...

شرمنده که امروز به یادت کمتر...

جز رنج چه بود سهمت از این همه عشق

مظلوم ترین عاشق دنیا ! مادر!


گــِل بگیرند در ِ تمام آشپزخانه هایی را که بلد نیستند این طعم را درست کنند.

خوب باشی مهاجر :)

رامین 1391/09/19 ساعت 19:36 http://zamin89.mihanblog.com

ما هم حرفهایمان بماند برای بعد...

امان از اون بعدهایی که هیچ وقت نمیرسه
.
.

آیینه شعر بغض نشکفته ماست
پروانه زخم،آتش خفته ماست

زهدان زمانهء سترون امروز
آبستن حرفهای ناگفته ماست...
.
.
.
به قول ارنست همینگوی :

ما کارهایی را که میخواهیم بکنیم نمیکنیم
و بعد دیگر هرگز آن کارها را نمیکنیم...

:)

نسرین.شب نوشته ها 1391/09/19 ساعت 20:01

سلام الی
چند تا پست آخرو با هم خوندم الی سارا درست میگفت تا جای کسی نباشی نمیفهمی چی میگه
همه انسانها حق دارند
من تو بیست و دو سالگیم گم شدم تصور کن 23 سال گم شده باشی
اینروزا خوب نیستم دلم مملو از غمه و تو گلوم پر بغض..
منم از اوناییم که همیشه میخنده ولی از اون خنده ها که مزش تلخه
با این همه امیدوارم امیدوار به اینکه بالاخره خدا خودش درست میکنه..

بیست و چهارسالگی
بیست و سه سالگی
همه یه روزی توی یکی از این بیست و چند سالگی ها جا موندند...

خدا همیشه هست ...
تو خودت علت تمام لبخندهایی نسرین
بخند...

دریا به سرش زده پری می رقصد

ناهید کنار مشتری می رقصد

بانو تو مگر چه کرده ای با عالم

با عشق تو رود بندری می رقصد..!!!

saji 1391/09/19 ساعت 22:12 http://www.randeshode.blogfa.com

khoondam eli
ta akhar
amma nemidoonam chi begam
harfe del mizani
ba hameye sadegiash
b del mishine rooz maregiat dokhtar

:)

نمانده ست حرفی به جز غم مهم نیست...

:)

ممنون ساجی...

پود 1391/09/19 ساعت 23:00 http://www.pud.blogfa.com

like

لایکتون را لایکیم مهندس!

:)

به بهشت نمی روم اگر مادرم آنجا نباشد...
هیچ کس نمیتونه رنجی رو که کس دیگه ای میکشه بفهمه.من عمیقا به این حرف اعتقاد دارم.من هرگز درد تورو به اون شدت که تو رو آزار میده درک نمیکنم و تو هرگز دردی رو که تا استخون منو میسوزونه نمیفهمی.و هر آدمی فکر میکنه که درد خودش از همه بیشتره امادر واقع ما و دردهامون در جهان هستی در مقابل hینهمه آفریده و کهکشان وستاره هیچیم.خیلی کوچیکیم...

سر زد به دل دوباره غم کودکانه ای
آهسته می تراود از این غم ترانه ای

باران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاست
دارم هوای گریه خدایا بهانه ای!


و من کسی را میشناسم که....!
.
.
.
خوب باشی کوچکترین پدیده ی این کره ی خاکی ،بزرگ شاپری!

:)

شما هم نه درک میکنید و نه میتونید درک کنید...
شما نهایت دردتون ...
دستام شل شد...راست میگفت من نمیفهمیدم...من هیچ کدوم از اونایی که میگفت را نمیفهمیدم.من نمیفهمیدم داره چی میکشه...من که جای اون نبودم.


احساس سوختن به تماشا نمی شود
آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم

آتش بگیر تا که بدانی...

نه

نه

نه اونقدرها هم مهم نیست بدونی یا ندونی
آتش نگیر
تو نمیتونی طاقت بیاری
همینطوری قبول...
همه ش قبول...
بدون اینکه آتیش بگیری قبول...

اون موقع درد من دوتاست
درد خودم و درده سوختن تو...

خدا راشکر که هیچ کس جای "او " نیست...!!!

سوسن بانو 1391/09/19 ساعت 23:41


ممنون
من هیچ وقت اینقدر درد نکشیده ام
من هم نمی فهمم سارا را
من هر دو بار
5سال پیش که برادرم
و الان که مادر بزرگم
هیچ وقت تنها نبودم
همیشه کسایی را در کنارم داشتم که غمشون از من بیشتر بوده
گاهی گریه ام را غورت می دادم تا باعث نشم غم بقیه بیشتر بشه
هیچ وقت همه ی دنیام با رفتنشون تمام نشد
فقط یه قسمت از دنیام از دنیا رفت
ولی به جای اینکه دنیام کوچیک تر بشه بزرگ تر شد
خدا آدم های زیادی را وارد زندگیم کرد
کسایی که به عنوان آشنا (چه برسه به دوست) قبولشون نداشتم
اونقدر به خاطر غم من غصه خوردن که گاهی من شرمنده شون می شدم

ممنونم الی
یادم رفته بود چقدر خوشبختم

ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من!
ای حسرت روزهای شیرین در من!

بی مهری انسان معاصر در توست
تنهایی انسان نخستین در من!


فهمیدن ه سارا سخت نیست...
فقط کاش....!

همیشه کسی هست که یادت بندازه خدا هنوز زنده ست...
حتی یاد سارا...

سوسن وقتی کلمه هات را میخونم نفسم حبس میشه
تا تموم بشه خوندنم

کاش غصه ام را نخورند!!

خدارا شکر برای تمام خوشبختی ها و آدمهای زندگیمون...

کیوسک 1391/09/20 ساعت 01:11 http://platonic.blogfa.com

دختر امیدوارم در شادی هایشان همراه باشی
و شادی های خودت :)
+خیلی راست بود.اینکه کافیست خودت باشی تا همه چیز روبهراه شود

کافیست خودت باشی...

حتی اگه تمام دنیا مشت بشه :)

تمام شادی ها را آرزومندیم براتون کیوسک

هعی....
هعی...........
هــــــعـــــیـــــ......
حتی تصورش هم پشت آدمو می لرزونه! چقدر دردناک...
خدا صبرشون بده!

تو هدیه ی زیبای خدایی، ای صبر!
با هر دل خسته آشنایی، ای صبر!

گفتند همانکه غم دهد صبر دهد
غم آمده! پس تو کی میایی ای صبر؟!

تو خودت خوبی نگار؟؟
:)

کاکاپو 1391/09/20 ساعت 01:24 http://balapain.blogfa.com

راس میگه
کسی اون رو نمی فهمه
مگه اینکه توی موقعیت اون باشه
این جریانات به این آسونیا نیس
توی این موقعیت ها آدم نصیحت نمی پذیره
فقط سنگ صبور می خواد
همین..

رفیق من سنگ صبور غمهام

به دیدنم بیا که خیلی تنهام

هیشکی نمیفهمه چه حالی دارم

چه دنیای رو به زوالی دارم...

"روح محسن چاووشی شاد ...!!!"

+ سارا راس میگه ...

تا چه جور شراکتی باشه

اگه گفتی دقیقن چی چه شراکتی باشه؟!



الان دوربین کدوم طرفه؟
!

والا تازگیا حسم به مرگ فرق کرده ..
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست
چرا به دانه ی انسانت این گمان باشد؟


هرچند سخته ..جای مادر هم زنی رو پذیرفتن..و اون بارداری که آدم حس بدی میگیره..ولی زندگی جریان داره..کاش به فکر زنده ها باشیم.


سلام الی ..

فرداست که زیر بارش تند تگرگ
نه ساقه به جا بمانَد از ما و نه برگ

القصه چنین که خواب ما سنگین است
بــیـدار نمی شـویم الا با مرگ...


همه چیز زودتر از اونی که فکرش را بکنی میگذره
سارا خیلی خوشبخته
خییییلی...
فقط الان موقعش نبود بدونه که چقدر خوشبخته ...

علیک سلام خانوم معلم...

amine 1391/09/20 ساعت 09:21 http://sarzamineman1.blogsky.com/

بعضی وقتا تا یک مشکلیو با جسم و روحت حس نکنی نمیفهمی طرف مقابلت چی میگه.. امیدوارم این دردو هیچ وقت حس نکنی

باردارم...
همین روزها متولد میشه

و مردم با دیدنم آآآه میکشند و حسرت میخورند...

به طفلی که او هم چقدر قراره خوشبخت بشه

هیچ کس نمیدونست من "درد "را باردارم...

همین روزها متولد میشه و من....

و من لبخند میزنم

و برای دردمندهای اطرافم، سرم را به نشان تأسف تکون میدم...

و براشون دعا میکنم

آخه میگند دعای زن باردار زودتر مستجاب میشه!!!!

sahar 1391/09/20 ساعت 09:24 http://sahar-ho.blogfa.com/

مساله اینه هیشکی نمی تونه واقعا احساس یه نفر دیگه رو بفهممه .واقعا نمی توونه
براشون آرامش آرزو می کنم

احساس سوختن به تماشا نمیشود...

آتش نگیر طاقت ِ من طاق میشود!!!!


برای تمام ساراها آرزوهای خوب خوب...

ما خیلی وقتها نمیفهمیم
و خیلی وقتها هم هیچکس ما را نیمفهمد
کاش چنین روزهایی نبود
کاش اینقدر تلخی یک جا جمع نمیشد

خدا صبرشون بده و کمک کنه ماها هرگز چنین تلخ هایی را حتی 1 لحظه تجربه نکنیم

این باغچه را خزان نخواهد فهمید
صد جنگل بیکران نخواهد فهمید

افسوس که مثل گریه ی اقیانوس
لبخند تو را جهان نخواهد فهمید!...

یعنی تیر از بغل گوشمون رد بشه و بخوره توی جیگر همسایه؟!!!!

خدایا صبر بده تا تحمل کنم وبپذیرم اونی را که نمیتونم تغییر بدم و از قدرت من خارج ه
و درک بده که قبول کنم و بپذیرم که هر اونچه که تو میخوای درسته و من از دونستنش عاجزم

کمک کن تا شک حتی یه درصد به دلم راه ندم

:)

عمورضا 1391/09/20 ساعت 09:36

سلام...
الی خوبه؟
بعضی مواقع آدم خیلی دلش میخواد خودشو جای دیگران بذاره ولی نمیشه نمیشه لا مصب...

الی همیشه خوبه

الی کلا دختره خوبیه !



و الی هیچ وقت دلش نمیخواد خودش را جای کسی بذاره تا درکش کنه

الی جای همه هست عمو...

و سارا خیلی بچه بود
اما نه اندازه ی ....!

خودت خوبی عمو؟

:)

که خودت باشی همه چیز درست می شود...
فرقی هم نمی کند!!

خودت که باشی
خودش که باشه
درست میشه
اگه درست نشد
یعنی یکی اون وسط خودش نبوده...

حالا هرچقدر هم اصرار کنه خودش بوده
که نبوده...

من و تو که میدونیم نبوده

:)

میترا 1391/09/20 ساعت 10:33 http://mi-ti.blogfa.com

الی جون ممنونم که میای ..... این نوشته هایی که میذاری واقعا دل نوشته های خودته و برات اتفاق افتاده یا فقط یه نثر زیباست؟! ..... به هر حال لحن نوشتنت رو دوست دارم حتی اگه مفهوم نوشته اش چندان هم دوست داشتنی نباشه ..... این بار به توصیه شما زود آپ کردم .... ممنونم که یاد آوری کردی

این زخم ها معلم خندیدن منند...

:)
مفهومش را هم درست میکنیم :)!
.
.
دوست داشتنتون را دوست داریم خانوووم
.
شعر را باید زود زود آپ کرد
شعری که جاری نباشه که شعر نیست
میشه نون بیات !


ممنون میترا

دلداری دادن سخت ترین و وحشتناک ترین کار دنیاست...مخصوصا وقتی درد انقدر بزرگ است...دردش را درک کن الی...این بهترین راه کمک کردن به اوست...
خیلی ناراحت شدم...

درد را نمیشه درک کرد
باید کشید
سارا گفت
راست گفت
راست میگه
و من کسی را میشناسم که ...!


لبخند بزن کافه چی...
قهوه ت حاضره کافه چی؟
یه دونه بیار سر میز شماره ی سیزده
من اینجام :)

حالمان گرفته شد !

نفس عمیق بکش یه مقدار از ما...

دوباره

دوباره
یه بار دیگه...
آهاااان!

حالا زود بگو وب قشنگی داری به منم سر بزن

برهوت 1391/09/20 ساعت 11:15

گریه هاشون واسه خاطر اینه که اینجا نیستند دیگه
و اگر هم آدم خیلی بزرگی بوده باشه
بیشتر ناراحتیشون واسه اینه که شاید کسی نیست که اینجا توی این دنیا امنیتشون رو تضمین کنه . . .

وقتی میرند
تموم ه اونایی که دوستشون داری
پشتت خالی میشه
یهو
یه دفعه
اون موقع برای تنهاییت و ترست از بقیه ی روزایی که توی راهه ،اشک میشه

وگرنه خودت هم میدونی گریه ت واسه نفس نکشیدن اون نیست
واسه سخت نفس کشیدن ه خودته...

:)

ermia 1391/09/20 ساعت 11:52

1)دلم واسه شاگردام تنگ شد متنتو خوندم خانم معلم.کلی احساسات نوستالژیک واسم قلمبه شد.
2)بعضی وقتا درد خیلی سنگینه.مقایسه اش با درد کسی ارامش نمیده به ادم.این که چند نفر شاید بدبخت تر از ما باشن بهمون کمکی نمیکنه.این دردیه که هر روز هممون میکشیم.یه مساله ای به جنون میکشونه مارو و وقتی برای یه عزیز میگی مقایسه ات میکنه با تقی و نقی که داغونترن اما شاید شادن یا ارد میده که نه امیدوار باش و ...
تورو خدا از این ادما نباش الی...
درک اون ادم سخته اگر تو شرایطش نیستی فقط همدردی کن .دل به دلش بده بذار بریزه بیرون خودشو.و دعاش کن.دعا کن خدا قدرتش بده با دردش کنار بیاد یا دردو ازش بگیره.
روده درازی کردم ببخش.
این داستانی که گفتی داستان من بود...
یا شاید داستان ما بود....
همین...

از بس که بلا سر دعا آمده است
از چارطرف سیل بلا آمده است

هر جا که نگاه می کنی شیطان است
انگار که قحطی خدا آمده است


این داستان "ما" بود.
.
.
از همون موقع که بچه تر بودم
از همون آبان !
به خودم میگفتم وقتی "اون" تونسته منم میتونم
وقتی اون تحملش را داشته منم دارم
وقتی اون ها تونستند منم بلدم که بتونم
وقتی یه مثال زنده میدیدم و کسی که قصه نیست قدرتم هزار برابر میشد
درمان درد سارا فقط یه جمله بود
همون جمله ای که جا موند
از توی جمله های من و از توی جمله های این پست...
آب روی آتیش برای سارا بود ولی...
ولی یهو دستام شل شد...
فقط به این فکر کردم فولاد باید آبدیده بشه تا شمشیر قابلی بشه
سارا را نباید آروم کرد و درمون
سارا باید درد بکشه...

دعام برای سارا معرفت ه ...
همین...

روده درازی هاتون را شادیم...

:)

محمود 1391/09/20 ساعت 12:43


با عشق تو محمود ، بریک میرقصد :))

خوبی خانوم مهندس ؟

ببخشید؟!!!

اینجا مراسم ختم ه ..عروسی طبقه بالاست!

فک کنم طبقه را اشتباه اومدید!


:)
با آنکه برای شعله هایش حد نیست
از حال بلوط اگر بپرسی بد نیست

می سوزد و می سوزد و... نه! "می رقصد"
این سوختگی هنوز صد در صد نیست

(اینم برای شما مهندس! که ما کلا دختره خوبی هستیم !)

سلام
خوبی الی؟
خوندمش..
خیلی با درد نوشتی..
اصلا جوری نوشتی که تصویر اون لحظات پر درد رو مجسم کردم و تاسف خوردم.. و تو دلم با اونا همدردی کردم!

براشون آرزوی صبر دارم

درد کشیدنتون را متاسفیم آقاااا

همدردیتون را متشکریم

صبر و معرفت


خودت خوبی آقاااا؟

نسرین.شب نوشته ها 1391/09/20 ساعت 20:54

الی سال به سال موجودی کیفها کمتر میشه الان اگه بزنی کیفمو یه دو هزار تومنی میذاری توش پس میدی
دنیا یه جوری شده حکایت من شده مثه اون مردی که برای اولین بار مشروب میخوره و میگه من میچرخم یا دنیا میچرخه......حالا منم نمیفهمم من یه جوریم یا دنیا یه جوریه

یعنی کلا این تفکر را از ذهنت بیرون کن من یه قرون پول توی کیفت بذارم پس بدم ها!
من را توی رودربایسی ننداز که داداش ما ازاوناش نیستیم



حالا واقعا کی چه جوریه؟
:)
چرخ چرخ عباسی راه انداختیم :)

خداوند با آنهاست حتی زمانی که آنها احساس تنهایی دارند از نبود مادر و بودن آن زن ..

خدا هنوز زنده ست





گفتی به چه دلخوشی؟... سؤالت خوب است

گفتی که غریب... احتمالت خوب است

از شهر دلم گرفته بر خواهم گشت

ای تنهایی! سلام! حالت خوب است؟

mamad 1391/09/20 ساعت 22:55

خرابم آنچنان کز باده هم تسکین نمی یابم
لب گرمی شود پیدا که آبادم کند یانه

وقتی (به سلامت )است روی لب تو

انگار قیامت است روی لب تو

لب بر لب تو ... دوباره بر می گردم

این بوسه امانت است روی لب تو

mamad 1391/09/20 ساعت 22:57

قسمت این بود که کامم زتو حاصل نشود
ورنه زیـن بیـش شـب و روز دعـا نتوان کرد

از این همه ابر لوس باران عزیز!

شد چهره ی من عبوس باران عزیز!

خشکید دوباره غنچه ی لبهایم

یک قطره مرا ببوس باران عزیز!

mamad 1391/09/20 ساعت 22:59

بعد از عمری زتویک بوسه طلب کردم لیک
لب گزیدی و مرا غرق خجالت کردی

تا از لب تو شنید بوسه بوسه

از روی لبم پرید بوسه بوسه

پس کی تو مرا...؟کی تو مرا...؟ کی تو مرا...؟

جانم به لبم رسید بوسه بوسه

mamad 1391/09/20 ساعت 22:59

تلاش بوسه نداریم چون هوس ناکان
نگاه ما به نگاهی ز دور خرسنداست

تا عشق دوید از دهانم بیرون

نام تو کشید از دهانم بیرون

گفتم که به تو حرف دلم را بزنم

یک بوسه پرید از دهانم بیرون

mamad 1391/09/20 ساعت 23:02

من نیستم حریف زبانت مگر زنم
از بوسه مهر بر لب حاضر جواب تو

با حوصله کیف و چمدانم را بست

-انگار که دست و پای جانم را بست-

گفتم که بگویم چقدر دوس...ولی

با بوسه ی محکمی دهانم را بست

mamad 1391/09/21 ساعت 01:24

من بسته ام لب طمع اما نگار من
دارد دهان بوسه فریبی که اه ازو

این شعر چه نقش و آب و رنگی شده است

انگار که حک به روی سنگی شده است

بیت لب من به روی بیت لب تو

به به! چه رباعی قشنگی شده است

mamad 1391/09/21 ساعت 01:24

درفکر طرح وسوسه سیب دیگری است
شیطان، همو که جازده خود را میانمان‌

نه سیب نه گندم است بین من و تو

بین من و تو گم است بین من وتو

این عشق که دیگران از او می گویند

یک سوءتفاهم است بین من و تو

mamad 1391/09/21 ساعت 01:33

من و سیری ز عقیق لب خوبان هیهات خشکتر می شود از می لب پیمانه ی من

امشب شده آن شبی که باید بزنی

این جام لبالبی که باید بزنی

گیرم که نریزد لب تو خونم را

از خون دلم لبی که باید بزنی

mamad 1391/09/21 ساعت 01:34


قصدم حلال بود ولی خب اگر نشد

یک جورهای دیگریم دوست دارمت

کم نامه ی خاموش برایم بفرست

از حرف پرم گوش برایم بفرست

دارم خفه می شوم در این تنهایی

لطفاً کمی آغوش برایم بفرست

mamad 1391/09/21 ساعت 01:36

تو آنقدر شبیه به سنگی که مدتی است
از فکر دیدن تو ترک می خورد سرم

لطفن دو سه سطر زندگی قرض بگیر

لای کلمات مرده را درز بگیر

نگذار به مردن دلم بو ببرند

این شاعر مرده را خودت فرض بگیر

mamad 1391/09/21 ساعت 01:40

کمی بترس از این اشتیاق من وقتی
که رنگ عشق بگیرد به چهره اش هوسم

با تور دلم زود تو را می گیرم

از خاطره ی رود تو را می گیرم

ای ماهی آبهای روشن ای عشق!

از آب گل آلود تو را می گیرم

mamad 1391/09/21 ساعت 01:43

شاید زبانت را نمی فهمم که دردم را نمی دانی
با هر زبانی دوست داری با غزل هایم تکلم کن

سردم شده است و از درون می سوزم

حالا شده کار هر شب و هر روزم

تو شعر مرا بپوش سرما نخوری

من دکمه ی این قافیه را می دوزم

mamad 1391/09/21 ساعت 01:47

برای من که از شیرینی لبهات محرومم
غم دریای شورانگیز چشمت٬ شورتر بهتر...

شب گم شده در سیاهی چشمانت

شد رود ستاره راهی چشمانت

قربان نگاه تو که اقیانوسی

افتاده به تور ماهی چشمانت

Maybe...
همیشه صدق می کنه...
تو فکر کن ماتریسه!!

من فکر میکنم ماتریسه

ولی تو هیچ به رووم نیار من توی ریاضی خنگم

الان قطرش را حساب کنم؟

ارمیا 1391/09/21 ساعت 10:29

محمد اقا
الی خانوم؟
بابا یکم رعایت کنین
اینجا زن و بچه مردم رد میشن
جوون مجرد داریم
نکنید اقا
با دل مردم بازی نکنید
مسئولین رسیدگی کنن خواهشن
:-|

لطفی کن و سربه راهمان کن یارب
رحمی به دل سیاهمان کن یارب

در روز حساب دستهامان خالیست
با رحمت خود نگاهمان کن یارب

:)
تقصیر من نبود به جان بچه م!
اول اوشون شروع کردن خو!
:(

آقا تجمع نکنید...
با شمام دوست عزیز ! بعله با شمام !
:)
صلوات ختم کنید بره پی کارش

دلم گرفت از خوندن این دلگرفتگی ها

:(

دلت نگیره مهربون
عاشقته اینو بدون

دلت گرفته میدونم
از هم جدا کردنتون

دل نگرانته همه ش
اگه خطا کرده ببخش

بازم اونو به خاطره
تمام خوبیاش ببخش

(یعنی مدیونیید فک کنید من یه درصد این ترانه را تحریف کردم ها!)

سلام دختره خوبم...

گاهی وقتا فقط باید خوندو سکوت کرد
خوندم عزیزم
روح بزرگی داری
و من چه خوشحالم تورو..اینجارو پیدا کردم

ماییم و یکی خرقه تزویر و دگر هیچ

در دام ریا بسته به زنجیر و دگر هیچ

خودبینی و خودخواهی و خودکامگی نفس

جان را چو «روان» کرده زمین­گیر و دگر هیچ...

خوب باشی خاطره ها...

:)

واحه 1391/09/21 ساعت 14:46 http://naena.blogfa.com/

اگر یک خوشحالی بزرگ در زندگیم داشته باشم اون اینه که مادر نیستم و باعث به وجود آمدن یک انسان دیگه به این دنیای پر از رنج نشده ام... دنیا جایی نیست که آدم بخواهد موجود دیگری رو به اون دعوت کنه... دعوت به رنج... دعوت به هبوط... دعوت به جهنم...

و من دلم مادر شدن میخواد
تا دعوت کنم به عشق...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد