_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

نیستـــم در حدود فاصــــله ها،پـــس صــــلاح است مختصـــــــر بشــوم...

هوالمحبوب:

داستانــــی شدم که پایانـــــش مثل یک عصــــر جمعه دلگیـــر است

نیستـم در حدود فاصــــله ها،پس صلاح است مختصـــــــر بشــوم...

خوب آدمیزاد است دیگر!میخواهد همه چیز را بیندازد گردن همه الا خود ِ گردن شکسته اش!دور از جان هم ندارد!!

خوب من هم باید بیاندازمش گردن این آبـــان ماه لعنتــــی که هــر چقدر هم برایــش بخوانم "غــروب اول آبـــان قشـــنگ خواهــد بـــود ..." باز هم توی کــَتـَش نرود و باز هم مته بردارد و روی رشته های عصبی من هی سوراخ ایجاد کند و جلو برود و بعد هم به همین اکتفا نکند و هی در ازای هر حفره ای که ایجاد میکند زبانش را تا انتهایی که بشود تصورش را کرد از حلقومش در بیاورد و به من زبان درازی کند!و من هم یحتمل باید پــِـهـِن بارش نکنم که مثلن خیال نکند تحفه ایست!

یا مثلن بیاندازمش گردن ِ این کتابهای نخوانده ی کف اتاق و روی تخت و کنار طاقچه و زیر میز و جلوی آیینه که قرار بوده مثلن تا یکی دو ماه دیگر چند دور خواندنشان تمام شود و هنوز رنگ ِ سلام هم به خود ندیده اند و باید سر غیرت بیایم و تکانی به خودم بدهم برای شرمنده کردنشان تا مثلن بعدها که برای خودم کسی شدم بشود سند افتخار!

یا بیاندازم گردن ِغرغر کردن های اهل البیت که همه اش سرت را کردی در لوزالمعده ی (!) این کامپیوتر لعنتی و برای حرف احدُالنّاسی هم تره خرد نمیکنی و اصلن نمیگویی خرمان به چند مـَن و کی قرار است رخت آدمیت بپوشی و دل بدهی به زندگی ات؟!

یا بیاندازم گردن ِ...،هیچ نظریه ای ندارم که بیاندازم گردن که و چه و کجا و کی ،فقط میدانم که باید مدتی دل ببندم به جایی و مکانی و زمانی غیر از اینجـــا و دل ببـُرم از روزهای رفته و جان بدهم برای روزهای نیامده!

این مدتی که نیستم مراقب همه ی خودتان باشید.مراقب تک تک خوبیهایی که خدا تمام و کمال پیشکشتان کرده و شما هم گرفته اید و عین خیالتان نیست و تا دری به دیوار میخورد آه و فغان راه می اندازید و سهمتان را از تمام دنیا جار زنان طلب میکنید.

فقط بدانید حال من خوب است و من همیشه خوبــم و قرار نیست نبودنم اینجا به معنای مردن و غمگین بودن و افسرده بودن و شکست عشقی خوردن و له و لورده شدنم باشد و از فردا برای کامنتهای تلفنی و اس ام اسی که برایم میرسد بهانه بتراشم!همینکه هستید و همینکه خوب هستید و همینکه اینجا بخوانمتان به اندازه ی یک دنیا مهربانی کفایتم میکند.دیر رسیدنم و دیر حرف شدنم را به پای هرگز حرف شدنم نگذارید و فقط برای "دختری که حال دلش اضطراری بود و از بد شدن فراری "، مختصری مثلن به اندازه ی یک فنجان چای دعا کنید.می دانم که یادتان می ماند "من دختــــره خوبـــی ام! ". همین...

+بلاگفا در کامنتدانی اش را به رویم بسته بود  تا برایتان شع ـر شوم...


نظرات 223 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 1392/09/09 ساعت 14:52

من از دیر شدن های زود می ترسم...

الی ...

من از زود شدن های دیر

رویا 1392/09/10 ساعت 14:03 http://royaddd.blogfa.com

این اشکالب سایت های فیلترینگو الان دیدم همه جا اد و فالو شدی

دست و پنجه دون درد نکونه

فرشته 1392/09/10 ساعت 21:48

سلام الــــــی...
دختری که شع ـر شد....
سلاممممم...

عمرن اصلاح بشم

گفتم بدونی

جای خالی بضی از آدما مثل جای خالی ساعت دیواری میمونه،

اندازه‌ی یه عمر جاشون خالیه!

ما که ساعت دیواریمون از اول و ازل و ابد و اینا باطری نداشت

الان جای خالی ه اونام دیگه خودت می دونی چه جوریاس

فرشته 1392/09/11 ساعت 10:19

در من ترانه های قشنگی نشسته اند
انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند

انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت
امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند

ازشور و مستی ِ پدران ِ گذ شته مان
حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...

من باز گیج می شوم از موج واژه ها
این بغضهای تازه که در من شکسته اند

من گیج گیج گیج ، تورا شعر می پرم
اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند

سنگ نزنی مون ها

ما همینجوری شیکسته هستیم دیگه شوما نمک روی زخممون نپاش حج خانوم :)

فرشته 1392/09/11 ساعت 10:21

دیروز در کنار تو احساس عشق بود
دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود

دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت

هرجا که رد پای شما هست می روم
فکری بکن به حال من از دست می روم

قلبم شکسته است و هی سرد می شوم
بگذار بشکند عوضش مـــــــــــرد می شوم

دستان خسته ام به شقایق نمی رسد
فریاد من به گوش خلایق نمی رسد

این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست
یا مثل چشم های شما با کلاس نیست

این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر
هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر

بین خودم و آینه دیوار می کشم
هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم

شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست
در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست

بانوی دشت های قشنگی که سوختی
عشق مرا به رهگذران می فروختی

چشمانتان پر از هیجان نیست نازنین
این دست ها همیشه جوان نیست نازنین

شاید کسی که بین غزل های من گم است
در فصل های زندگی ام فصل پنجم است

یا نه درست مثل خودم لاابالی است
از مردمان غمزدهء این حوالی است

حالا ببین علیه خودم غرق می شوم
در منتها الیه خودم غرق می شوم

دلشوره های سرخ دلم ناتمام ماند
احساس می کنم غزلم ناتمام ماند

من برای این شعر کلن لال!

فرشته 1392/09/11 ساعت 12:36

نبض حیات آینه در دست چشم توست
بر هر کسی که می گذرم مست چشم توست

ما با صدای خندۀ زنجیرها خوشیم
دیوانه هرچه می کشد از دست چشم توست

مجنون اشتیاق به جایی نمی رسد
پایان راه کوچۀ بن بست چشم توست

تو از کدام قله رسیدی که سال هاست
سیمرغ نیز زایر پابست چشم توست

ما سایه ایم و سایه به هرجا که پا نهد
مقهور آفتاب زبردست چشم توست

با شانه های خسته اگر دار می بریم
آیینه ایم و حیرت دیدار می بریم

گاه می خندی و گاهی اشک در می آوری

آه!... عادت کرده ای من را برنجانی چرا ؟

فرشته 1392/09/11 ساعت 13:57

مزه ی عشق به این خوف و رجاهاست رفیق!
عشق سرگرمی‌اش آزار و تسلاست رفیق!

قیمت یک سحر آغوش چشیدن، صد شب
گریه و بغض و تب و آه و تمناست رفیق!

نشدم راهی این چشمه که سیراب شوم
تشنگی خاص‌ترین لذت دنیاست رفیق!

بارها تا لب این چشمه دویده است دلم
آبش اما فقط از دور گواراست رفیق!

اسم آن روز که نامیده‌ای اش روز وصال
در لغتنامه‌ی من «روز مباداست» رفیق!

«نیست در شهر نگاری که دل از ما ببرد»
بنشین شعر بخوان، دور جوان‌هاست رفیق!

از ما که گذشت

دور دور ِ شماست خانوووم :)

فرشته 1392/09/11 ساعت 14:16

کسی تنهایی یک مرد شاعر را نمی فهمد
و جاده وسعت درد مسافر را نمی فهمد

دوباره وقت رفتن می شود کوچ پرستوها
و حتی آسمان مرغ مهاجر را نمی فهمد

پر از شک و یقینم بی تو ایمانی نخواهم داشت
خدا حرف دل این نیمه کافر را نمی فهمد

خیابان ها و ماشین های سر در گم نمی دانند
که دنیا درد انسان معاصر را نمی فهمد

چراغ سبز یا قرمز چه فرقی می کند وقتی
سواره خط کشی قلب عابر را نمی فهمد

حضور حاضر غایب که می گویند یعنی من
غریب افتاده ای که جمع حاضر را نمی فهمد

نمی خواهد بپرسی حال و روز واژه هایم را
کسی تنهایی یک مرد شاعر را نمی فهمد

ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺩﺭﺩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ...

فرشته 1392/09/11 ساعت 23:32

عاشق که باشی شعر شورِ دیگری دارد
لیلی و مجنون قصه‌ی شیرین‌تری دارد

دیوان حافظ را شبی صد دفعه می‌بوسی
هر دفعه از آن دفعه فالِ بهتری دارد

حتی سؤالاتِ کتابِ تستِ کنکورت
- عاشق که باشی - بیت‌های محشری دارد

با خواندن بعضی غزل‌ها تازه می‌فهمی
هر شاعری در سینه‌اش پیغمبری دارد

حرفِ دلت را با غزل حالی کنی سخت است
شاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد

حتی سؤالاتِ کتابِ تستِ کنکورت
- عاشق که باشی - بیت‌های محشری دارد

حتی سؤالاتِ کتابِ تستِ کنکورت
- عاشق که باشی - بیت‌های محشری دارد

حتی سؤالاتِ کتابِ تستِ کنکورت
- عاشق که باشی - بیت‌های محشری دارد

فرشته 1392/09/11 ساعت 23:37

خلوت‌گزیده را به تماشا چه حاجت است؟
چون کوی دوست هست، به صحرا چه حاجت است؟
جانا! به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاه حُسن، خدا‌را، بسوختیم
آخَر سوال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سُوال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است؟
محتاج قصه نیست گَرَت قصد خون ماست
چون رَخت از آن توست، به یَغما چه حاجت است؟

فرشته چقدر شعر شدی ها :)

دامنت را بتکان قافیــــه پیدا بشود

الــــــــی برای همین است که می‌گویم جای تو خالیست، برای همین حرفهایی که شیرینی‌شان بیشتر از هزارتا گز معجونی است و آدم می‌داند الی فقط الی‌ست

دخترک قایم باشک بازی یک روزی تمام میشود، یکی از پشت صدایت میکند که پیدایت کرده که آنقدر گشته تا پیدایت کند...

دختر مامان فاطمه :)
آنقدر گشته و پیدا کرده ولی او هم بلد نیست نگه داشتنم را

فرشته 1392/09/12 ساعت 15:21

امشب دوباره آمده ام ، باز هم سلام
من را ببخش مرد غزل هـــــای ناتمام

من را ببخش بابت احساس خسته ام
من را ببخش بابت این فکرهــــای خام

این حرف ها درون دلم درد می کشید
این حرف هــــا وجــــود مــرا داد التیام

گفتی کلافه می شوی از این حضورمحض!
گفتی عذاب می کشی از دست من مدام

گفتی نگاه هــــرزه ی من با تو جـور نیست
گفتی که پاک هستی و این فعل ها حرام!

گفتی و باز گفتی و هی اشک پشت اشک
مابین پلک هــــــای تـــــرم، کــــرد ازدحــام

می خواستــــم فقط بنویسم چرا؟چرا؟
می خواستم بگیرم از این شعر انتقام

اما دلم شکسته تر از این بهانه هاست
خو کرده ام به عادت دنیــــــای بی مرام

من با زبان تلخ تو بیگانه نیستــم
من با هزار درد غم انگیز، آشنام!

شاید غزل هوای دلــــم را عوض کند
شاید رها شوم کمی از این ملودرام

این بیت ها همیشه مرا فاش می کنند
این بیت ها روایت تلخی ست هر کدام...

می خواستــــم فقط بنویسم چرا؟چرا؟

فرشته 1392/09/13 ساعت 09:39

سلام به بانویی که نیستـ در حدود فاصــــله ها...
که انشاالله هست بشود ...

تقبل الله :)

فرشته 1392/09/14 ساعت 12:35

چو آفتاب می از مشرق پیاله برآید
ز باغ عارض ساقی هزار لاله برآید
نسیم در سر گل بشکند کلاله سنبل
چو از میان چمن بوی آن کلاله برآید
حکایت شب هجران نه آن حکایت حالیست
که شمه‌ای ز بیانش به صد رساله برآید
ز گرد خوان نگون فلک طمع نتوان داشت
که بی ملالت صد غصه یک نواله برآید
به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود خیال باشد کاین کار بی حواله برآید
گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان
بلا بگردد و کام هزارساله برآید
نسیم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ
ز خاک کالبدش صد هزار لاله برآید

بــال وقتی بـشـکـنـد از کــوچ هـم بـایـد گــذشـت

دسـت و پـا وقـتـی نـبـاشـد نردبان بی­‌فایده است

فرشته 1392/09/14 ساعت 12:38

"پاییز که از راه برسه شاید هوای ما هم کمی معتدل شد"...
....
حواست هست پاییز دارد اثاثش را جمع می کند تا برود ها...

بهمـــــن به تــــن دارم تـــــو با آغــــوش مــــردادیــــت

اردی بهشــــتـــــــم که اوضــــــاع معتـــــدل باشــــــد

به سقف اتاقت مهتابی نقره ای آویخته ام
تا اگر آمدی پایـــت به گلـــدان نگیرد
از خــواب بپرم ..ببینم خــواب دیده ام..!


آمدی الــــــــــــــــی...؟؟!

مگه رفته بودم آقاااااااااااااااا ؟؟:)

ساره 1392/09/14 ساعت 20:37 http://naardoone.mihanblog.com

چطوری دکتر الی جونم ؟
بسی دلتنگ وجودتان شدیم. رخ بنمایید تا روشن شویم

ساره ساره ساره

حال ناردونه ها چطوره نقاش باشی ؟؟:)

خوب باشی همیشه

و تو هم افسانه :)

رویا 1392/09/15 ساعت 18:55 http://royaddd.blogfa.com

یادمه بچه بودم هم قد یک فنچ!!!
بابام خواست بره ماموریت رفتم کفشاشو قایم کردم در خونه رو قفل کردم و همه کلیدا رو برداشتم و بابام نرفت!!
تو که برگردی کفشاتو قایم میکنم! در اتاقتم قفل!
خیلی هم خوبه!!!

نمیدونی بدون

ما کلن پابرهنه ایم

اگه یهو کفش پا میکنیم هم واسه حفظ ظاهره

ولی در اتاقم را قفل کنی حکایتش فرق میکنه

خوب من که خفه میشم خب!

فرشته 1392/09/16 ساعت 11:09

سلـــــــــــام الـــــــــــــــــــی ....سلام ...

خوبی فرشته ؟

فرشته 1392/09/16 ساعت 11:09

گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست

حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!

بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست

آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست

آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست

خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست

آینــــه آینــــه تالار ِ فریبایــــی ِ توست

هر طرف محو ِ تماشا شدنت کافی نیست؟

فرشته 1392/09/16 ساعت 11:11

اصلن یعنی چه که دلت سکوت می خواهد؟؟؟
خب ما بد هستیم...بدجور هستیم...
الی که نیستیم...دختره ی خوب ...
همین!!!

خب مگه فرشته چشه که میخوای الی باشی خب؟

همه دلشون میخواد فرشته باشند اونوقت شوما چی چی خانوووم؟

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست
بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست که در قولی از آن ما نیست
تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست
شب که آرام تر از پلک تو را می بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست
من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم
این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست

این مصرع را زیادی دوست دارم فرشته

همین زمستان پیش بود که....:)

الی تو همیشه دختر خوبی هستی فقط باور کن

خب مشکل همینجاست که باورش یه کم سخته

حالا چی کار کنیم ؟

الی واقعنی یکسال شده

تازه دختر قلت نگیر دیگه خو منم از وب برو بچ ربودم برات والابوخودا

عاشقتم الی

چشم عباس آقاتون روشن با ربودن ه عیالشون!

کاری به اومدن و رفتن یا موندن ندارم...
من دلی رو بخاطرش به دریا زدم که از آب واهمه داشت...
عاشقشم...دیوونشم...
خدا با منه مطمئنم...

یهو دیگه سینمام برو

والااااا!

ساسان 1392/09/17 ساعت 00:27

سلام.اینی که دارم میگم ربطی به این پست نداره،چون اصلا نخوندمش.من بابام تابستون بعد از 1 ماه مریشی شدید مرد.دلم برات تنگ شده نیم وجبی.حالو روزم خوب نبود.یتیم شدم.حرفهای ناگفته زیادی با بابام داشتم که نگفته موند.امیدوارم دوباره بیامو وقت بزارم،پست های قشنگتو بخونم.به امید اون روز.دوستدار تو "نیم وجبی"،ساسان

ساسان...
چقدر ...
چقدر کلمه هام گم میشه واسه چیزی گفتن
ساسان...
من غصمه برات
ببخش که نبودم
که نمیدونستم
که...
ساسان
میدونم نمیشه
ولی...
آروم باش ساسان

همون دیوونه قدیم 1392/09/17 ساعت 10:35

الی
سلام
کجای تو بی معرفت
خیلی دلم برات تنگ شده

تو خوبی؟

دل من هم برای تو و اون شعرها و اون همه وسواس واسه نوشتنشون

ببخش
باشه؟

فرشته 1392/09/17 ساعت 12:03

دلم رمیده لولی‌وشیست شورانگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز
فدای پیرهن چاک ماه رویان باد
هزار جامه تقوا و خرقه پرهیز
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش و از قضا مگریز
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز ...

همین...بی دلیل ...

همه ی این بی دلیلی ها از دلیل ه

[ بدون نام ] 1392/09/17 ساعت 12:49

آسمانی شدن از خاک بریدن می خواست
بی سبب نیست که فواره فرو ریختنی است

از زلیخای ِ درونت بگریز ای یوسف
شرمِ این پیرهن پاره، فرو ریختنی است

هنر آن است که عکس تو بیفتد در ماه
ماه در آب که همواره فرو ریختنی است...

ببخش بانو...شعر است...

هنر آن است که عکس تو بیفتد در ماه
ماه در آب که همواره فرو ریختنی است...

[ بدون نام ] 1392/09/17 ساعت 12:50

توان گفتن آن راز جاودانی نیست!
تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست!

پُر از هراس و امیدم، که هیچ حادثه ای
شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست

ز دست عشق به جز خیر بر نمی آید
وگرنه پاسخ دشنام، مهربانی نیست!

درخت ها به من آموختند: فاصله ای
میان عشق زمینی و آسمانی نیست

به روی آینه ی پُر غبار من بنویس:
بدون عشق جهان جای زندگانی نیست

پشت سرم شب سفـــر آبــی نریخته اند
یعنی که هیچ کس نگرانم نبود و نیست

رفتم و سخت معتقدم عشق لقمه ای است
کــه هیـــچ وقت قدر دهانــــم نبود و نیست:(

فرشته 1392/09/17 ساعت 20:42

عسل 1392/09/17 ساعت 23:30 http://sooz-o-saaz.blogfa.com

عسل؟؟

گیسو 1392/09/19 ساعت 08:38

الییی استراحت بسه دیگه بیاااااااا
دلم برای نوشته هات تنگ شده کجایی گل دختر ؟؟؟

من یا گل دختر؟

استراحت کجا بود؟

همه ش توی معدن ه زغال سنگ داشتیم کارهای طاقت فرسا انجام میدادیم

فرشته 1392/09/19 ساعت 09:56

الی...

فرشته :)

[ بدون نام ] 1392/09/19 ساعت 14:47

بگذار که این باغ درش گم شده باشد
گل های ترش، برگ و برش گم شده باشد

جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ
گر قاصدک نامه برش گم شده باشد

باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد

بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچه ی سیم و زرش گم شده باشد

شب تیره و تار است و بلا دیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده باشد

چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد

آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد....

وَ سردم است وَ سردم وَ سَ سَ سَ سردم

فرشته 1392/09/19 ساعت 14:58

گر چه هنگام سفر جاده ها جانکاه اند
روی نقشه همه ی فاصله ها کوتاه اند

فاصله بین من و شهر شما یک وجب است
نقشه ها وقتی از این فاصله ها می کاهند

من که از خود خبرم نیست چه قیدی دارم؟
«جمله های خبری» قید مکان می خواهند

راهی شهر شما می شوم از راه خیال
بی خیالان چه بخواهند چه نه، گمراهند

شهر پر می شود از اهل جنون «برج» به «برج»
«مهر» خواهان شما «مشتری» هر «ماه» اند

به «نظامی» برسانید که در نسخه ی ما
خسروان برده ی کت بسته ی شیرین شاه اند!

چند قرن است که خرما به نخیل است و هنوز
دست های طلب از چیدن آن کوتاه اند

شهر پر می شود از اهل جنون «برج» به «برج»

«مهر» خواهان شما «مشتری» هر «ماه» اند

این بیت خیلییییییییییییییییی خفن ه ...مرسی دختری :)

فرشته 1392/09/20 ساعت 14:18

پشت دیوار همین کوچــه به دارم بزنید
من که رفتم بنشینید و ... هوارم بزنید

باد هم آگهـــی مرگ مرا خواهد برد
بنویسید که: "بد بودم" و جارم بزنید

من از آیین شما سیر شدم ... سیر شدم
پنجـــه در هر چه کـه من واهمه دارم بزنید

دست هایم چقدر بود و به دریا نرسید؟!
خبـــر مرگ مرا طعنــــه به یــــارم بزنید

آی! آنها! که به بی برگی من می خندید!
مرد باشید و ... بیایید ... و ... کنارم بزنید

اشهدت رو بخون اسباب و وسایل دار زنی آماده ست

[ بدون نام ] 1392/09/20 ساعت 15:00

من فنجانم را کجا بگذارم .؟؟؟اینجا که دیگر جایی برای گذاشتن فنجان نیست ...تمام میزها پر است از فنجان هایی که هر روز و هر روز آمدیم و تنها نشستیم و تنها خوردیم و ....
امیدی به دعاهای من نداشته باش...که سیاهی را با خوبی کاری نیست ...ما بقی را نمی دانم ...اما برای ما فقط شرم..آری فقط شرم نوشیدن های پی در پی فنجان های چای ماند و نگاهی که ...

من میز قهوه خانه و چایی که مدتیست

هی فکر میکنم به شمایی که مدتیست ...

فرشته تو آخرش کار میدی دست خودت و من با این همه کلمه :)

رویا 1392/09/20 ساعت 19:23 http://royaddd.blogfa.com

:|


بسم الله!

فرشته 1392/09/23 ساعت 11:53


سلـــــــام الـــــــــی...

خوبی فرشته ؟:)

رویا 1392/09/23 ساعت 13:28 http://royaddd.blogfa.com

اصلا با شما کار نداریم قهر هم هستیم
میخوام آهنگ وبتو گوش کنم :|


گوش بده مادر

مگه ما بخیلیم

تازه شم وسط راه نایست مردوم حرف در میارند .وایسا این بغل :)

الـــــــــــــــی...
دلم برایت زیادی تنگ شده...
دختری که شعر شدی، برای من شعر نمی شوی دیگر...؟؟
من که این قدر دلم تنگ است...
الـــــــــی...
انارها هم رسیده اند...برف ها هم باریده اند...
یادت هست گفتم دلم برف می خواهد و انار...؟
الی...
چند روز بیشتر نمانده تا زمستان...
یلدا صبح نمی شود اگر تو شعر نخوانی برایش...
من نگران فصل هایم...
بیا لطفا...

من یاد دی ماه و اون ماه و ستاره ی آبی رنگ هستم

یه در صد فک کن یادم بره دختری :)

پاییز را بی خیال

من عاشق زمستان با همه ی سردی و دردشم :)

تو خوبی کافه چی؟:)

انقد کتاب نخوانده هست ...

اندازه ی تموم ه تاریخ :)

فرشته 1392/09/24 ساعت 13:40

به عکس‌های خودم خیره‌ام، کدام منم؟
زمانه، خاطره‌های مرا کجا برده است

چه غم که بگذرد از دشت لاله‌ها توفان
که مرگ، دل‌خوشی غنچه‌های پژمرده است

اگر سقوط بهای بلندپروازی‌ست
پرنده‌ی دل من بی‌سبب زمین خورده است

انگار هیـــچ وقت بـــه دنیـــــــا نبوده ام

درهیچ جای شهر نشانم نبود و نیست

موقع خسته شدن به دو چیز فکر کن


۱ آنهایی که منتظر شکست تو هستند تا “به تو” بخندند



۲ آنهایی که منتظر پیروزی تو هستند تا “با تو” بخندند …

من که فقط به خودم فکر میکنم که در هزار صورت قراره بخنده :)

این نگاهت
چه استادانه
همهمۀ سکوت را می شکند
و من چه ناشیانه
تو را با واژه های پر سروصدا
می سُرایم..
وقتی از تو می نویسم
کلمات در برابر چشمانم می رقصند
حضورت در شعر من
موسیقی لطیفی ست که جهانم را می نوازد...

بزن تاااااااااااااااااااااااااااااااار و بزن تاااااااااااااااااااااااااااااااار

فرشته 1392/09/25 ساعت 14:45

یخ کرده ام ! اما نه از سوز زمستان!
اما نه از شب پرسه های زیر باران!

یخ کرده ام یخ کردنی در تب تبی که
جسمم نه ! دارد باورم می سوزد از آن!

یخ کرده ام ! اما تو ای دست نوازش
روح یخی را با چنین شولا مپوشان

گرمم نخواهی کرد و فرقی هم ندارد
یخ بسته ای پوشیده باشد یا که عریان!

یخ بسته ام چون قطب آری این چنین است
وقتی نمی تابی تو ای خورشید پنهان..

یخ کرده ام ! یخ کرده ام ! ها ... جان پناهم !
مگذار فریادت کنم در کوهساران..

ولی من یخ کرده ام از نبودن بخاری توی این اتاق

اصلن نمیدونم چرا مسئولین رسیدگی نمیکنند!

فرشته 1392/09/25 ساعت 14:48

من از چه چیز تو ای زندگی کنم پرهیز
که انعطاف تو، یکسان نشسته در هر چیز

تفاهمی است میان من و تو و گل سرخ
رفاقتی است میان من و تو و پاییز

به فصل فصل تو معتادم ای مخدر من
به جوی تشنه ی رگ های من بریز بریز

نه آب و خاک، که آتش، که باد می داند
چه صادقانه تو با من نشسته ای-من نیز

اسیر سحر کلام توام، بگو بنشین
مطیع برق پیام توام، بگو برخیز

مرا به وسعت پروازت ای پرنده مخوان
که وا نمی شود این قفل با کلید گریز

اسیر سحر کلام توام، بگو بنشین

مطیع برق پیام توام، بگو برخیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد