_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

بازهم عیدشد،مثل هرسال....

هوالمحبوب: 

 

شروع میکنم به نوشتن

توی دفتر خاک خورده ای که مدتهاست آلرژی دارم تا میبینمش،چه برسه مرورش کنم

همیشه مروره خاطره ها قشنگه.حتی دردآورترینشون.یادآوره اینه که چی بودی؟چی شدی؟کی کجا بود؟چی شد؟کجا کم اووردی؟کجا داشتی تموم میشدی؟کجا چی بهت عطا شدو تو فقط نداشته هات رو میبینی؟کجا چی شنیدی و حالا فراموش کردی؟وکجا در اوج سیاهی و دردو تموم شدن باز یه دفعه شروع شدی و باز روز ازنو روزی از نوع!همیشه مرور کردن من رو به هیجان میاره.

شروع میکنم به نوشتن

سنت شکنی میکنم و با حافظ که مدتهاست توی لحظه های مقدس باهام همراه میشه شروع نمیکنم!امسال سالی بدون حافظ!

شروع میکنم به نوشتن

از سال تحویل88 توی اتاقم و با یه دنیا درد تا سال تحویل 89 کنارسجاده و باچشمانی اشکبار که خدا را شکر به خاطره تمامه داده ها و نداده هات وشرمنده از اینی که هستم!

شروع میکنم به نوشتن

ادامه مطلب ...

شله زرد....

هوالمحبوب: 

اینکه من توی این همه تعطیلیهای رسمی اونم از نوع عزای عمومی که همه عزا میگیرند که چه کنند چه نکنند؛ چقدر 28 صفر را دوست داشتم و دارم خودش یه داستانه بس طویل و طولانی داره که نهایتا اگه بخوام  توی چند کلمه خلاصه اش کنم این میشه که همه ی عمه ها تو این روز شله زرد میپزند ویه سطل گنده میذارند واسه من و منم که مرده ی شله زردم......

البته اینکه چرا من توی تموم غذاهایی که تا به حال خوردم این چهار غذای جادویی که "الویه" و "بادمجان " و"ماکارونی" و "شله زرده" را بیشتر از همه دوست دارم هم ماجرایی بس طولانی تر از ماجرای شله زرد داره که اون هم نهایتا میشه تو چندتا کلمه خلاصه کرد که لذیذی این غذا ها به خاطره  ادویه و مخلفات خاصی که توش به کار میبرند نیست بلکه  به خاطره خاطره های قشنگیه که که با تداعیشون حس میکنی دلچسبترین غذای دنیا را میخوری و از کی من مسخ این چهارتا غذا شدم را درست یادم نیست اما میدونم  به واسطه ی همین عشق شهرتی جهانی پیدا کردیم و زبانزده خاص و عام شدیم و این چهارتا غذا شد ملعبه ی دست آدمهایی که تا فهمیدند ارادت ما را به این غذاها ، برای کشوندن ما به خونشون (دعوت کردنمون)هی ماکارانی و بادمجون و الویه به خوردمون دادندو ما هم آآآآآآآی بی جنبه هی دعوت قبول کردیم و هی ترکوندیم و ترکیدیم!!!

الا ایها الحال...امسال با بقیه سالها فرق میکرد....چون منم رفتم تو جرگه ی شله زردپزها....

دمه خدا گرم که همیشه یه چیزی واسه کم کردنه روی بنده اش داره!!!!و آآآآآآآآآآآآآی حال میده  خدا اونجا که بند بنده وجودت مطمئنه از یه چیزی،خیطتت کنه!من عاشق بازی های خدام!!

شب قبل رفتیم با خانوم خونه زعفرون و مخلفاتش و بخریم .بابا پرسید واسه چی نذر کردی؟

گفتم واسه یه چیزی!(آخه آدم که نمیگه واسه چی نذر میکنه!میگه؟عجبا!کوربشه اونکه فک کنه واسه اون  شتره که دره خونمون بخوابه نذر کردم!آخه شتر هم نذر داره؟!)گفت چند کیلو نذر کردی؟گفتم کیلوش رو نگفتم فقط نذر کردم.فک کرد دارم جواب سربالا میدم که نگم!عصبانی شد و گفت آدم بشو نیستی!گفتم آخه وقتی نذر میکردم به کیلو فک نکردم این دفعه کیلوش هم میگم بعد نذر میکنم،یعنی رفع حاجت به کیلوه؟نکنه کم بپزم فک کنه کلاه سرش گذاشتم،هان؟

نتونست جلو خندش رو بگیره و سرش رو تکون داد!:-)

 نذر کردم به واسطه ی کرامتی که صاحب این ماه در حقم کرد وبازیی که خدا سرم اوردو آرامشی که نصیب بنده ی کله شقش کرد هرسال شله زرد بپزم و بدم به حاجتمندایی که  بعد از رفع حاجتشون خودشون یه شله زرد مشتی نذر آقا امام حسن(ع)کنند.یه نذریه کوچولو شد و واسه سال اول بد نشد .به چندتا همسایه های اطراف رسید و بعد ازظهر هم داش احسان کمک کردو دو سه تای باقی مونده رو رسوندیم در خونه ی خانم ملکی و فک و فامیل نفیسه.یه کاسه هم دادم به احسان و گفتم با نیت بخور،ان شاءالله سال دیگه با هم میپزیم.

عصر که رفتیم خونه باباحاجی، همه ی عمه ها یکی یه سطل گنده واسم شله زرد گذاشته بودندو من الان خوشبخترین دختره روی زمینم و با یه عالمه شله زرد!

یه حس خوبی از اتفاق امروز دارم.حس بزرگ بودن میکنم.حسی که انگار لایق یه چیزی شدم یا هستم.یه حس خوب همراه با یه اضطراب خفیف از یه چیزی که رو دوشم احساس میکنم.یه چیزی مثل مسوؤلیت یا چیزی شبیه اون.

یه حس از جنس تعریف نشدنی.از اون حسا که شاید فقط با تکرارش بشه تعریفش کرد.

نمیدونم به قول نه نه مون جنبه ی این همه شله زرد رو نداری هیجان زده شدی!!!!

پ.ن:1-- تازه کفم بریده بود از حماسه ی ملت همیشه در صحنه ی 22 بهمن وغصه دار ازعزاداریه 28 صفر که ولنتاین  گفتی و کردی خرابم! بعد این همه love ترکوندنه ۱۴ فوریه و قلب و خرس و گل وبلبل و از عشق تو من مرغم باور نداری قد قد(!)که در پیشه،تازه عزاداری و رضا رضای30 صفر مونده!( من مرده این همه مناسبت تو هم تو همم!)

2—نمره های حسابداری اومد!شدم 86/2. اینم واسه سوال اول که 2 نمره داشت و جواب دادم.فلسفه ی این 86 همچنان مبهمه!

3---یکی بگه من مرض داشتم میگفتم حسابداری میافتم؟؟؟!مامانم قهر کرده میگه خجالت نکشیدی؟!فک کردم الکی میگفتی ورقت رو سفید دادی میگفتم مهم نیست!!!!

4—yahoo و Gmail همچنان اشکال فنی داره!!!!نکنه فکره ناجور بکنیا!استغفرالله....