_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

داری دل مرا به کجـــــــــــــــا میبــــــــــری عزیـــــــز؟؟؟

هوالمحبوب:


باز هم گل وسط قالی و باز من و باز یه چادر گل من گلی و باز الی و باز زل میزنم بهش

صدام در نمیاد

هیچی نمیگم

فقط زل میزنم بهش و سکوت میکنم...

باید چی بگم؟

باید چی بخوام؟

باز سکوت و باز زل میزنم بهش.....

مرور میکنم تمومه شنیده هام را.....تمومه حرفا را....تمومه این روزایی که گذشت و باز زل میزنم بهش.....

داری دل مرا به کجا می بری عزیز!؟

باور کن این ستاره ی تاریک مدتی است

دارد به چشم های تو ایمان می آورد

باورکن این غریبه تو را عاشقانه زیست....

.

باز زل میزنم بهش و باز حرفم نمیاد....

گوشیم روشن میشه و خاموش..اس ام اس میده و داره مرور میکنه حرفایی که میخواد بهش بگه و نمیتونه بگه و من باز زل میزنم  و سکوت میکنم.....

عباس آقا.....نرگس.....دی ماه.....نسترن.....الی.....گل پسر.....30-100 ....کی قده کیه؟....من بهترینم......میتونم....نمیتونم......نمیبره.....میبره.....اسماعیل.....باش...نباش.....چهارشنبه سوری......بازی....بازی نه زندگی......کمی....کمم.....زیادم.....دختر حاجی....ناری ناری....قلبم میرییییزه....خانومش اونه......کبری خانوم......

داری دل مرا به کجا میبری عزیز؟؟؟

.

.

این طور زل نزن به من ای چشم های بیست!

.

.

باز زل میزنم بهش و سکوت....

تقریبا بعد از یکی دو ساعت مهر سکوت را میشکنم و بهش میگم:خدا چی بهت بگم که نمیدونی......واسه همه ی اون چیزایی که قراره بهمون بدی و ازمون بگیری،واسه همه ی اون اتفاقایی که توی راهه بهم ،بهمون صبر و جنبه و معرفت بده....

خدا ببخش واسه همه چی!

واسه همه ی اونایی که نگفتم و میدونی.....

لپم را میذارم روی زمین و باز سکوت میکنم.....

گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود....

هوالمحبوب:


همیشه محکم بودم

همیشه تکیه گاه بودم

همیشه شونه بودم واسه گریه کردنه بقیه

کم پیش اومده درد دل کنم و لی وقتی هم که کردم آتیش زدم و به خودم قول دادم واسه آخرین بارم باشه که مبادا خون به دل کسی بکنم.

خاطره زیاد تعریف میکنم. حرف زیاد میزنم .اصلا اگه حرف نزنم که دق میکنم ولی درد دل ؟! شاید یکی دو بار و شاید هم نهایتا سه چهار بار ،نه بیشتر!

اصلا الی درد دل نداره!غر داره! خاطره داره! حرف داره ولی درد دل نداره !

از لوس بازی و بی عرضگی متنفرم! از خود لوس کنی و نه نه من غریبم بازی ،که یکی دست بکشه روی سرت یا بهت بگه الهی ی ی ی ی ! آخی! یا واست گریه کنه و یا....

نه اینکه حسی نداشته باشم در این مورد! نه ! شاید بارها حسرت دست ها و گوشها ونگاهی را خوردم که نبوده ولی همیشه به خودم گفتم :الی! صبوری کن! درد تو از درد آدمای دیگه سنگین تر نیست! نکنه میخوای بگی از تو بد تر نیست؟! صبوری کن بچه!

و اونقدر سرم را گرم میکنم تا شب بشه و بعد صبح و بعد هفته و بعد ماه و بعد سال تا تموم بشه!

از بی عرضگی متنفرم اما از بعضی بی عرضگی هام خوشم میاد و دلم نمیخواد حتی سعی کنم برطرفش کنم....

دلم میخواد تا آخر عمرم نتونم در "رانی " و "نوشابه قوطی ای " را باز کنم تا همیشه از خوردنش سر باز بزنم و اونی که کنارمه بفهمه و ازم بگیردش و برام بازش کنه و بعد بگه: ای بی عرضه! و من مثلا لجم بگیره و بگم خوددم بلد بودم!!!!


دلم میخواد همیشه زمستونا دستکش هام را گم کنم و وقتی فرنگیس میفهمه غر بزنه که: ای بی عرضه! باز مثل دختر بچه ها دستکشت را گم کردی؟؟؟؟؟ و هی غر بزنه و هی نق بزنم که سردمه و باید برام بری دستکش بخری!


دلم میخواد وقتی جورابام سوراخ میشه همینطوری هی پام کنم و هی غر بزنم که کاش یکی بود واسه ما میرفت جوراب میخرید و فرنگیس بگه این همه میری توی خیابون خودت بخر و من نق بزنم که مـــــــــــن نمیرم در مفازه با این هیکلم دوتا جوراب بخرم!

 دلم میخواد هیچ وقت عرضه ی جوراب خریدن نداشته باشم تا همیشه فرنگیس مراقب سوراخهای جورابام باشه....

دلم میخواد هیچ وقت عرضه ی همبرگر  وساندویچ خوردن نداشته باشم تا همیشه اونی که کنارمه هی دستمال بهم بده که خودم و لباسم را پاک کنم و هی سرش را از تاسف تکون بده که بی عرضه و من هی ته دلم غنج بره از بی عرضگیم و بعد لج کنم و بگم به من چه که هی میریزه؟؟؟!!!!

دلم میخواد هیچ وقت عرضه ی فست فود خوردن و غذای بدون قاشق و  چنگال را نداشته باشم و هی بریزم روی لباسهام!!!!

دلم میخواد عرضه ی "ایستک" خوردن نداشته باشم و هر دفعه میخوام بخورمش ،بدترین طعمش را انتخاب کنم تا حالم به هم بخوره و بگم :من از ایستک متنفرم!!!!!!!!

دلم میخواد هیچ وقت عرضه ی انار دون کردن نداشته باشم تا هر دفعه اونی که کنارمه واسم دون کنه یا اگه روزی خودم انار دون کردم به خودم و بقیه بقبولونم که شق القمر کردم!


دلم میخواد با این همه سرسختی و محکمی و این همه منم منم گفتنم،عرضه ی بعضی چیزهای کوچیک را نداشته باشم و هی به  خودم بگم چقدر مهمه این مسائلی که من هیچ ازش سر در نمیارم!!!اون موقع تمومه اونایی که کنارمند توی تمومه بی عرضگی هام شریک میشند و میشند کمک دست و بعد کلی کیف میکنند کاری را واسم انجام دادند که خودم عرضه ی انجامش را نداشتم.....

بی عرضگی درد نداره...کیف داره....واسه من که کیف داره....

از بعضی بی عرضگی هام خوشم میاد و دلم نمیخواد هیچ وقت درستشون کنم

هیــــــــــــــــــــــچ وقتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....

باران که گرفت صورتم را شستم ....دلتنگی کنج عزلتم را شستم ..

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

باید تمام آن چه منـــــــــــــــم را عوض کنـــــــــم....

 هوالمحبوب:



باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم

 شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم


 گاهی برای خواندن یک شعر لازم است

روزی سه بار انجمنم را عوض کنم


 از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده ام

 آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم


 در راه اگر به خانه ی یک دوست سر زدم

 این بار شکل در زدنم را عوض کنم


 وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من

 باید که قیچی چمنم را عوض کنم


 پیراهنی به غیر غزل نیست در برم

 گفتی که جامه ی کهنم را عوض کنم؟؟؟


 دستی به جام باده و دستی به زلف یار

  پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم


 شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود

 باید تمام آن چه منم را عوض کنم


 دیگر زمانه شاهد ابیات زیر نیست

 وقتی که شیوه ی سخنم را عوض کنم


 مرگا به من که با پر طاووس عالمی

 یک موی گربه ی وطنم را عوض کنم


 وقتی چراغ مه شکنم را شکسته اند

 باید چراغ مه شکنم را عوض کنم


 عمری به راه نوبت خودرو نشسته ام

 امروز می روم لگنم را عوض کنم


 تا شاید اتفاق نیفتد از این به بعد

 روزی هزار بار فنم را عوض کنم


 با من برادران زنم خوب نیستند

 باید برادران زنم را عوض کنم!!!!


 دارد قطار عمر کجا می برد مرا؟

 یارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم


 ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار

 مجبور می شوم کفنم را عوض کنم


" ناصر فیض"

لجبازی شناسنامه ی دختران استـــــــ....یک لجبازیه خوبـــــــــــ

هوالمحبوب:


سر کلاس بحثش بود.....همیشه بحثهای سر کلاس را دوست دارم...بحث از یه سوال معمولی شروع میشه و بعد اونقدر پیچ و تابش میدیم تا میام به دنیای واقعی و همه یکی یه دونه خاطره تعریف میکنند و به عمق اونی که اتفاق افتاده فکر میکنند و بعد با زبون بی زبونی یکی از اون چیزهایی که باید از زندگی بدونند یا یاد بگیرند را با کمک خودشون میگم و میشنوم....

همیشه بحث توی کلاس را دوست دارم....

همیشه وقتی میبینم بچه ها در تقلا و تلاش فکر کردن و نتیجه گرفتنند...


سر کلاس خیلی چیز یاد میگیریم... از الی....از بچه ها و از همه ی اون چیزهایی که راجب بهش بی تفاوت بودیم.....

"Are you a compulsive Shopper?"


شروع کردیم به حرف زدن و من هم فقط گوش میدادم و گاهی اشکال گرامری را درست میکردم یا وقتی کلمه کم می اوردند کلمه تعارف میکردم....


غزل گفت.....فرشته گفت.....مینا گفت....فاطمه گفت.....شراره گفت.....فائزه گفت.....ستاره گفت.... وحالا نوبت من بود....

نوبت الی.....

این پالتو هم هنوز کلی قصه داره ها!

همین پالتویی که توی جیباش دوتا دست جا میشه.همین که خوشگله....همین که حس خودم بهش معمولیه اما بقیه دوستش دارند....همین پالتویی که هنوز بعد از دو سال تمیز و نو مونده و انگار تازه خریدمش....همین پالتویی که سر آستینش وقتی کنار اون سماور گنده توی ساوه ایستادم تا آقای قاسمی ازم عکس بگیره ،سوخت و فرنگیس از کمربندش تیکه گرفت و بهش مدل داد و هیچکی نمیدونه حلقه ی سر آستینش به خاطر اینه که سوختگی زیرش معلوم نباشه....همون پالتویی که شاهده هزارتا اتفاق قشنگ و زشت و درد آور و هیجان انگیز زندگیم بوده.....

دوسال پیش بود....رفته بودم واسه قدم زدن و پیاده روی....قصد خریده هیچی را نداشتم....رفته بودم که فقط برم ....از راه رفتن و فکر کردن و تماشای تکاپوی آدما لذت میبرم...از اینکه زل بزنم به دوست داشتنشون و لبخندشون و عجله کردنشون و ناله کردن و گریه کردن و خوشحالی و غصه شون.....رفته بودم که با اونا فراموش کنم و شایدم با اونا یه چیزایی یادم بیاد.....

یه مقدار راه برگشت به خونه را با اتوبوس اومدم و سر چهارراه ابن سینا بی مقدمه پیاده شدم....واسه ادامه فکر کردن و راه رفتنم بهونه میخواستم و چند تا مغازه ی سر چهارراه بهونه ی خوبی بود....

رفتم توی مغازه ها و یکی یکی لباسهایی که اصلا نمیدونم چی بودند را وارسی میکردم و موقع برگشتن خودم را توی آْینه برانداز میکردم و باز راه میرفتم....

وقتی رفتم توی مغازه داشت با آقای فروشنده حرف میزد....شاید با اوستاش....

از نگاهش لجم گرفت.....نگاه سرخود معطلی بود.....

حتی ادب فروشندگی را هم به جا نیورد.....

چه فرقی میکرد؟من که واسه خرید نیومده بودم که بهم بر بخوره یا نه...اینجا جایی بود برای گذشتن  زمان...اینجا و این آدم وسیله بودند اما بدم نمی اومد باز یه خورده بیشتر بمونم.....

از نگاهش تابلو بود که میدونه من مشتری نیستم....

بدم میاد کسی بهم توجه نکنه...حتی گدای سر خیابون!

چه برسه یه دختری که وظیفه ش سر تعظیم اوردن پیش مشتری ه ! پس  Customer is the king  را برای نه نه ی من گفتند؟؟؟؟

باید یه کاری میکردم..با خودم گفتم ازش میخوام برام لباس بیاره و این قدر این کار را تکرار میکنم تا خسته بشه وبعد یه ایراد بزرگ روی لباس میذارم و میام بیرون تا مدتی مشغول مرتب کردن دکور و لباس ها بشه!!!!... و خواستم...خواستم برام حال به هم زن ترین پالتو ها را بیاره و ایراد من شروع شد....کوتاهه!..بلنده!....جلفه!!!..تنگه......گشاده.....سبزه!!!...سرخه!!!!....گل داره!!!!...گل نداره!!!!...کمربند داره!!!!...کمربند نداره!....چین داره!...چین نداره!.....گرونه!......ارزونه.....!....جنسش بده.....! جنسش خشکه....!..من از چرم بدم میاد.....!....تمام مغازه را که به هم ریختم دیگه موقع خداحافظی بود....گفتم ممنون خانوم

و اومدم بیرون! توی چشماش نگاه کردم که حرص خوردنش را ببینم ولی ندیدم!هنوز نگاهش همون نگاه اول بود! همون نگاه تمسخر آمیز!

هیچی ندیدم جز همون لبخند مسخره که میگفت تابلو بود مشتری نیستی!نگاهش داشت میگفت من خیط نشدم !من خوب بازی کردم!تو خوب بازی نکردی و بازیت نخ نما بود!!!!من میدونستم پالتو نمیخوای ولی تمومه سعیم را کردم و هرچی گفتی ،نه نگفتم!با اینکه میدونستم نتیجه نداره ولی تو......

از چشاش و نگاهش شوکه شدم!

دم در و روی راه پله ها بودم که برگشتم و بدون مقدمه اولین پالتو را برداشتم و گذاشتم روی کانتر و گفتم این را میبرم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

حتی  به پالتو نگاه هم نکردم که کمربند داره که کوتاهه که جیباش...که دکمه هاش..که.....

وقتی نگاهش تغییر کرد و دیدم سردرگمی را توی چشماش و دیدم همه چیش غلط از آب در اومد، اومدم بیرون!

بیست و پنج هزارتومن پام آب خورد!بدون اینکه بدونم چی خریدم!!!!!!

تا حقوقم را بگیرم مجبور شدم خیلی مراعات کنم توی خرج کردنم اما با اینکه نسبت به پالتوم حس خاصی نداشتم ولی خوشحال بودم،خوشحال بودم که اون لحظه ی آخر برای به هم ریختنه تمومه اطمینان ها و غلط از آب در اومدنه تمومه یقین های مسخره میتونم محکم بایستم و حتی به قیمت سختی کشیدن و دوست نداشتنه خودم قشنگ بازی کنم! بازی نه! زندگی کنم!!!!

این اولین بار نبود و نیست که برای نشون دادنه تونستنم،جلوی نتونستنم ایستادم......

.

بچه ها فقط سکوت میکنند و زل زدند به پالتویی که الان دیگه کمربند نداره و سر آستیناش حلقه خورده و جیباش جای دو تا دست  ه و جا خوش کرده روی صندلی کنار شال گردنم.....



پــــــــــــ . نـــــــــــــ :


این رختخواب بدون تو

                        شنزاری ست عذاب آور

          در انحصار دیوارهایی که پلک نمی زنند                

                                                       و بالشم

                                                      بیابانی مجسد

                                  که همسایه کشور خوابها نمی شوم

                                          - لجبازی شناسنامه دختران است -

                                                    شب دارد شناکنان از پنجره می گذرد 

                                                            خوش به حال درختان

                                                                     که دست کم

                                                                  زمستان را می خوابند

مرا از کمر به دو نیم کن

        دایره های درونم را بشمار

                  ببین چند سال است خوابم نمی برد ؟!؟

                                     دارم به دلتنگی معنایی می دهم 

                                                         که پیش از این نداشته است

گفت: ای دیوانه لیـــلـــایت منم در رگ پیـدا و پنهانت منم

هوالمحبوب:


زنگ میزنه... میگم کجایی؟میگه دفتر....میگم میای بریم بیرون؟..میگه این موقع شب چی شده؟....میگم هیچی!..بیا بریم بیرون....سراغ "عباس آقا" را میگیره!!! میگم چه میدونم کجاست؟!....

فکر میکنه دلیل بیرون رفتنم اونه!

بهش میگم اون نیست!دلیلش اون نیست..میخوام بریم بیرون.....

نگران میشه! بدم میاد کسی را نگران کنم یا خودم را واسش لوس کنم،حتی احسان! واسه همین بهش میگم طوری نیست،بذار واسه فردا!

بهم میگه وقتی صبح بیدار شدی خبرم کن! بهش میگم باشه احسان! ...و میخوابه......

.

میخواستم برم پل فردوسی!

دارم از حسودی میترکم!....امشب سیر نگاهش نکردم و بهش گوش ندادم!..دیر شده بود! خیلی دیر شده بود! عجله داشتم زودتر برسم "اسپادانا"!.."لیلا" منتظر بود.....

واسه همین تا کلاس تموم شد زود تاکسی گرفتم و پل فردوسی پیاده شدم....

هر سال این مسیر را پیاده میرفتم ولی امسال دیر شده بود..نمیخواستم دیر بشه...کلی دیر کرده بودم....

پل فردوسی پیاده شدم واز بهشت رد شدم! چونه م را گذاشتم رو نرده ها و یه نفس عمیق کشیدم و گفتم خدارا شکر.....

بهشت هنوز بوی بهشت میداد و پل فردوسی هنوز با نور آبی رنگش  بهت میخندید!

لعنت به این ساعت که همه ش تند میره و   دیر میشه و نمیذاره درست وحسابی کیف کنی....

تمام خاطرات "بهشت" را تیتر وار مرور میکنم و از زیر پل فردوسی رد میشم....

صدای آب میاد و من چقدر سردمه!

میرسم"اسپادانا"!

جا نیست! میرم پیش صندوقدار و میگم جا نیست؟!

میپرسه چند نفرید؟..میگم من یه نفرم!...میگه میخواید توی رستوران ازتون پذیرایی بشه؟..میگم نه!منتظر می مونم...ازم میخواد توی لابی منتظر بمونم...دارم "لیلا خانوم" گوش میدم ..پیش خدمت را میفرسته دنبالم و میرم باز میشینم روی میز وصندلی سال قبل!

کنار در و پشت به منظره ی بیرون....دفتر" سالی یه بار " را باز میکنم و بدون اینکه منو را باز کنم سفارش میدم...."کیک شکلاتی و قهوه ترک"!

و مینویسم.....

هوالمحبوب:

" قبول باشه لیلا!"......

براش مینویسم که دیر رسیدم.. که مثل همیشه دیر رسیدم اما رسیدم...بهش میگم امسال چه بهم گذشت و چقدر آدم اومدند و رفتند..بهش میگم با یه عالمه آرزو اومدم و بهش میگم که شاید یادش رفته سر قولش بمونه و هرشب برام دعا کنه ولی من همیشه یادشم و براش دعا میکنم..بهش میگم که بعد از اون، یه عالمه لیلا اومدند و رفتند و موندند و بهش میگم: "بگذار بشکند عوضش مرد میشوم"....

تموم آدمای "اسپادانا" را نگاه میکنم و باز براش میگم و باز "قهوه ی تلخ " را سر میکشم و بهش میگم قبول باشه لیلا!قبول باشه لیلا هام...

براش از تموم آدمهای امسال میگم..از تک تکشون....از آرزوی دله همه شون که من میدونم و نمیدونم......

مینویسم و سر میکشم تموم تلخیه قهوه رو و  هی میگم و میگم و مینویسم و "لیلا خانوم" گوش میدم و هی تلفن جواب میدم و هی توضیح میدم.....

هزارتا کیک شکلاتی هم نمیتونه تلخیه تمومه روزهای رفته را از بین ببره اما میخورم و شیرینیش را برای تموم لیلاها و آدمهای زندگیم آرزو میکنم و باز هم لیلا........

......

تموم میشه.....دیر شده...دیر اومدم و دیر دارم میرم.....

موقع اومدن به صندوقدار میگم که از سال قبل بهم 200 تومن بدهکاره!یادش نیست! شرط کرده بودیم اگه هرکی یادش نبود باید اون یکی را مهمون کنه و اون یادش نبود ولی من کوتاه اومدم و به همون 200 تومن حساب سال قبلم بسنده کردم و امسال من 200 تومن بدهکار شدم!!!

ازم دلیل سالی یه بار اومدنم را پرسید و یه خورده واسش گفتم!

سیر گوش داد وبهم گفت باز هم بیام و بهش گفتم که اینجا برام مقدسه وفقط سالی یه بار! تمام عزمش را جزم کرد برای تاثیر گذاری و حرف را کشوند به عرفان و عالم ماورا و من بهش گفتم لیلا واقعی بود! لیلاها واقعی اند و اومدم 

.

.

وقتی فهمیدم اومده و تموم پل فروسی را نفس کشیده و بیشتر از من ازش کیف کرده حسودیم شد.....

خیلی حسودیم شد....دلم خواست برگردم ولی دیر شده بود....ساعت 12 شب بود از احسان خواستم بیاد دنبالم تا باز برم پل فردوسی و باز نفس بکشم تموم اون پل آبی رنگ رو که زیرش صدای آب میاد و دیوونه ت میکنه و سیر نگاه کنم تمومه اون شکوفه های زرد رنگ کنار نرده ها و بلند بگم خدا راشکر که هنوز میتونم صاف بایستم و لبخند بزنم و بگم خدارا شکر به خاطره اینکه هنوز میتونم تحمل کنم ، که نشد....نشــــــــــــــــــــــــد و من منتظره فردااااااااام.صبح اولین کسی که اونجاست منم.میام و سیر نگاش میکنم و نفس میکشم .بهشت سهم منه!مال منه! اون شکوفه های زرد رنگ و اون صدای آب زیر پل ماله منه.....

.

لیلام روزت مبارک.....لیلاهام روزتون مبارک......


انت القوی و انا الضعیف... و هل یرحم الضعیف الی القوی؟؟؟؟؟؟

هوالمحبوب:


اینقدر پر حرفم که نگو

اومدم که همه ش را بنویسم

اما یهو یادم افتاد من الی ام و اونهایی که میاند اینجا......!

بدم میاد حواسم به گفتنم باشه اما حواسم هست.مخصوصا الان و این روزها!شاید برای همین کلا محو شدم تا حرفی نزنم که اشتباه باشه یا بشه.خراب بشه یا خراب کنه!برای همین هرچی حرف بود الان نشستم روی گل وسط قالی زدم و پا شدم!اول غر زدم ،بعد جیغ زدم،بعد ضجه زدم ،بعد سکوت و لپم را گذاشتم روی سجاده تا خودم را لوس کنم و آروووم باشم و بعد افتادم به التماس که ببخش! که ببخشید!که من حالیم نیست!بلد نیستم!تو ببخش!..تو که دیگه خودت میدونی....." گلــــــها دمـــــدمی مزاجـــــند!!!!" شازده کوچولو میگه.تو که میشناسیش.......

.

.

نیت کرده بودم

از همون چند سال پیش که اولین روز لیلا بود.اون رو ز هم دوشنبه بود.من دوشنبه ها را دوست دارم.دیشب که داشتم کتابها را کادو میکردم یهو یخ کردم!به خودم گفتم اون شب هم مشغول کتاب کادو کردن بودم و شازده کوچولو ورق زدن!...کتابها را زود گذاشتم زیر تختم و زل زدم به صفحه تلویزیون.....

از همون شیش سال پیش نیت کردم که روز لیلا به شکرانه ی وجود لیلاهای زندگیم و به خاطر رسیدن تموم آدمهای زندگیم به آرزوهای حقشون ،روزه بگیرم. درست روز لیلا.....

سحریم را گذاشتم روی بخاری و با "مــــــرد میــــشوم" خوابیدم،سحر که نشسته بودم کنار بخاری و تند تند داشتم میخوردم به خدا گفتم به خاطرمن نه،به خاطر لیلاهای زندگیم و تک تک آدمهای دنیای الی قبول کن.....

به دلم کاری نداشته باش!

بیخیال این قطره اشکها....زنها همینطورند!دلشون میخواد هی گریه زاری راه بندازند! بیخیال من! من که زن نیستم! من مردم! یه دختره مرد! به خاطر لیلاهاااااااام..تورو خدا به خاطر لیلاهااااااام.....

.

.

بعد از آموزشگاه میرم میعادگاه لیلا.میرم بهشت.....میرم همونجا که وقتی میری صدای آب میاد....میرم همونجا که یک ساله منتظره اومدنه منه.....

و اونجا باز آرزو میکنم..باز میشینم و زندگیم را مرور میکنم و لیلاهام را میذارم جلوی چشمام وتقدسشون میکنم...آرزوهاشون را میذارم جلوی چشمام و به خاطره وجودشون و رسیدن به آرزوهاشون به خدا التماس میکنم.....و به حرمت بودنشون از خدا میخوام که دل  بقیه ی آْدمهای زندگیم را آروم کنه...بهشون جنبه بده..معرفت وصبوری...... و اون آخر خودش میدونه و الی!!!!

بیخیال الی!

امشب میرم اما دیر میرم ولی میرم...لیلا منتظره...

پــــ . نـــــ :

انت القوی و انا الضعیف و هل یرحم.......

عاشق این دعام.....ظهر که خوندمش دلم اندازه ی تموم زندگیم خنک شد...

خداااااااا حواست هست؟

خدا را شکر...



الـــــــــــــــــی بی دندون ، افتــــاد تو قنــــــــدون...!!

هوالمحبوب:



ماییم پاره ای نفس بر نیامده

اینجا هنوز زندگی از در نیامده


هر روز با حساب همه سیب نوبری است

بر ما؛ گیاه تلخ به آخر نیامده


یک سو از آسمان خوشی و خنده ریخته است

این سو چه آمده است؟ سراسر نیامده


بسیار گشته ایم میان کتابمان

جز داغ و درد معنی دیگر نیامده


عمر مرا گریستن آغاز کرده بود

وآن روز دور رفته ولی سر نیامده


دل گفت:مردمان همه با هم برادریم

می گفت:دشمنی به برادر نیامده


خوشباورانه از نفس انداخت خویش را

آه ای دل من! آرزوی بر نیامده!


تلخی بنوش و تلخ فرو ده که بازهم

دندان قنـــــــــــــد خوردن ما درنیامــــــــــــــده.....




پــــــ . نــــ :


 

آخرین ضربـــــــــــــــه را محکمتـــــــــــــــــــــر بزن....

هوالمحبوب:


بزن

بزن

ببار

ببار

من جونم زیاده

من یه عالمه زوووور دارم

یه عالمه قدرت

این صدای شکستن نیست ها

ترق توروق شکستن نیست

من قوی ام

روغن کاری نشده داره ترق توروووق میکنه!

از من انتظار زن بودن نداشته باش!

زن ها حساسند. اشکشون دم مشکشونه! زن ها توجه میخواند. زن ها مراقبت میخواند. زن ها زن بودن میخواند.

من مردم!

بگذار بشکند عوضش مرد میشوم مال منه!

مال خودم

من دختره خوبی ام!

اما مردم

یه زن قوی که بهش میگند مرد!

میزنم توی سر خودم که اشکم در نیاد

میزنم توی سر خودم که صدام در نیاد

به قول یه بنده خدا،نم پس نمیدم!

نه

نمیدم

حتی بهت هم نمیگم پس کی از دلم در میاری؟

حتی بهت نمیگم یکی یکی

همه ش را با هم ببار سرم

همه را با هم بزن

نمیدونم میخوای چی بگی

یا چی میخوای

اما حتما زورم میرسه که این جوری میکنی

نکنه میخوای رووم را کم کنی؟

عمرا

!

من کم نمیارم

خون دل میخورم به خاطر احسان

به خاطر عمه

به خاطر عباس آقا

به خاطر میتی کومون

به خاطره این "خلیق" بی خاصیت

به خاطر.....

به خاطر جاده ی بی انتهای ساوه که گویا تمومی نداره

به خاطره پونزده سال پیش

به خاطره فرنگیس

اما

اما

اما صدام در نمیاد

غر هام را یه خورده تحمل کن

ولی بزن

ببار

اصلا فکر نکن به خودم مدیونم

بی خیال

همیشه توی سرش زدم و گفتم آبرو ریزی نکن

الان هم میگم بهش الی آدم باش

آدم باش

باش

ش..........................

اشتباهی درپس هر اشتباهی حاضرست*ای خداازمن بگیر این فرصت تکراررا

هوالمحبوب:


هـــــــــــی تـــــو!

تو که نیستی ولی انگار همه جا هستی

تو که قرار بود نباشی و سپردمت به تمام روزهای رفته. هی سرک نکش توی این روزهام.

هی سرک نکش توی خوابهام.

هی جا خوش نکن توی اینباکس ای میل هام!

نزدیک عید است و نوروز. بیا و آدرس بوک ایمیل هات را خانه تکانی کن!

با اینکه خوب میدانم توی اون سایت کذایی ثبت نام کردی و هی خودکار برای تمام اد لیستهات ایمیل تبلیغاتی به اسمت میاد و توش هیج اثری از هیچ چیز نیست،نمیدانم چرا تا باز اسمت جا خوش میکند توی لیست ایمیلهام و تا نگاهم به نگاهت میفتد قلبم تند تند میزند و بعد خودم را سریع جمع میکنم و همه ی ایملهای آن صفحه را انتخاب میکنم و بعد حذف میکنم همه را!

میخواهم به خودم هم ثابت کنم که دلیل حذف ایمیلها تو نبودی!!!

ایمیلهایی بودند که وقت میگرفتند تا بخونیشون و اونقدرها هم مهم نبودند!

شاید اسپم هایی بودند که مسیر خودشان را گم کرده بودند و از اینجا سر در اوردند.

درست مثل تو که اشتباهی پیدا شدی و باز هم اشتباهی گم شدی!

هـــــــــــــــــــی تـــــــــــو!

با توام......