_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

لجبازی شناسنامه ی دختران استـــــــ....یک لجبازیه خوبـــــــــــ

هوالمحبوب:


سر کلاس بحثش بود.....همیشه بحثهای سر کلاس را دوست دارم...بحث از یه سوال معمولی شروع میشه و بعد اونقدر پیچ و تابش میدیم تا میام به دنیای واقعی و همه یکی یه دونه خاطره تعریف میکنند و به عمق اونی که اتفاق افتاده فکر میکنند و بعد با زبون بی زبونی یکی از اون چیزهایی که باید از زندگی بدونند یا یاد بگیرند را با کمک خودشون میگم و میشنوم....

همیشه بحث توی کلاس را دوست دارم....

همیشه وقتی میبینم بچه ها در تقلا و تلاش فکر کردن و نتیجه گرفتنند...


سر کلاس خیلی چیز یاد میگیریم... از الی....از بچه ها و از همه ی اون چیزهایی که راجب بهش بی تفاوت بودیم.....

"Are you a compulsive Shopper?"


شروع کردیم به حرف زدن و من هم فقط گوش میدادم و گاهی اشکال گرامری را درست میکردم یا وقتی کلمه کم می اوردند کلمه تعارف میکردم....


غزل گفت.....فرشته گفت.....مینا گفت....فاطمه گفت.....شراره گفت.....فائزه گفت.....ستاره گفت.... وحالا نوبت من بود....

نوبت الی.....

این پالتو هم هنوز کلی قصه داره ها!

همین پالتویی که توی جیباش دوتا دست جا میشه.همین که خوشگله....همین که حس خودم بهش معمولیه اما بقیه دوستش دارند....همین پالتویی که هنوز بعد از دو سال تمیز و نو مونده و انگار تازه خریدمش....همین پالتویی که سر آستینش وقتی کنار اون سماور گنده توی ساوه ایستادم تا آقای قاسمی ازم عکس بگیره ،سوخت و فرنگیس از کمربندش تیکه گرفت و بهش مدل داد و هیچکی نمیدونه حلقه ی سر آستینش به خاطر اینه که سوختگی زیرش معلوم نباشه....همون پالتویی که شاهده هزارتا اتفاق قشنگ و زشت و درد آور و هیجان انگیز زندگیم بوده.....

دوسال پیش بود....رفته بودم واسه قدم زدن و پیاده روی....قصد خریده هیچی را نداشتم....رفته بودم که فقط برم ....از راه رفتن و فکر کردن و تماشای تکاپوی آدما لذت میبرم...از اینکه زل بزنم به دوست داشتنشون و لبخندشون و عجله کردنشون و ناله کردن و گریه کردن و خوشحالی و غصه شون.....رفته بودم که با اونا فراموش کنم و شایدم با اونا یه چیزایی یادم بیاد.....

یه مقدار راه برگشت به خونه را با اتوبوس اومدم و سر چهارراه ابن سینا بی مقدمه پیاده شدم....واسه ادامه فکر کردن و راه رفتنم بهونه میخواستم و چند تا مغازه ی سر چهارراه بهونه ی خوبی بود....

رفتم توی مغازه ها و یکی یکی لباسهایی که اصلا نمیدونم چی بودند را وارسی میکردم و موقع برگشتن خودم را توی آْینه برانداز میکردم و باز راه میرفتم....

وقتی رفتم توی مغازه داشت با آقای فروشنده حرف میزد....شاید با اوستاش....

از نگاهش لجم گرفت.....نگاه سرخود معطلی بود.....

حتی ادب فروشندگی را هم به جا نیورد.....

چه فرقی میکرد؟من که واسه خرید نیومده بودم که بهم بر بخوره یا نه...اینجا جایی بود برای گذشتن  زمان...اینجا و این آدم وسیله بودند اما بدم نمی اومد باز یه خورده بیشتر بمونم.....

از نگاهش تابلو بود که میدونه من مشتری نیستم....

بدم میاد کسی بهم توجه نکنه...حتی گدای سر خیابون!

چه برسه یه دختری که وظیفه ش سر تعظیم اوردن پیش مشتری ه ! پس  Customer is the king  را برای نه نه ی من گفتند؟؟؟؟

باید یه کاری میکردم..با خودم گفتم ازش میخوام برام لباس بیاره و این قدر این کار را تکرار میکنم تا خسته بشه وبعد یه ایراد بزرگ روی لباس میذارم و میام بیرون تا مدتی مشغول مرتب کردن دکور و لباس ها بشه!!!!... و خواستم...خواستم برام حال به هم زن ترین پالتو ها را بیاره و ایراد من شروع شد....کوتاهه!..بلنده!....جلفه!!!..تنگه......گشاده.....سبزه!!!...سرخه!!!!....گل داره!!!!...گل نداره!!!!...کمربند داره!!!!...کمربند نداره!....چین داره!...چین نداره!.....گرونه!......ارزونه.....!....جنسش بده.....! جنسش خشکه....!..من از چرم بدم میاد.....!....تمام مغازه را که به هم ریختم دیگه موقع خداحافظی بود....گفتم ممنون خانوم

و اومدم بیرون! توی چشماش نگاه کردم که حرص خوردنش را ببینم ولی ندیدم!هنوز نگاهش همون نگاه اول بود! همون نگاه تمسخر آمیز!

هیچی ندیدم جز همون لبخند مسخره که میگفت تابلو بود مشتری نیستی!نگاهش داشت میگفت من خیط نشدم !من خوب بازی کردم!تو خوب بازی نکردی و بازیت نخ نما بود!!!!من میدونستم پالتو نمیخوای ولی تمومه سعیم را کردم و هرچی گفتی ،نه نگفتم!با اینکه میدونستم نتیجه نداره ولی تو......

از چشاش و نگاهش شوکه شدم!

دم در و روی راه پله ها بودم که برگشتم و بدون مقدمه اولین پالتو را برداشتم و گذاشتم روی کانتر و گفتم این را میبرم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

حتی  به پالتو نگاه هم نکردم که کمربند داره که کوتاهه که جیباش...که دکمه هاش..که.....

وقتی نگاهش تغییر کرد و دیدم سردرگمی را توی چشماش و دیدم همه چیش غلط از آب در اومد، اومدم بیرون!

بیست و پنج هزارتومن پام آب خورد!بدون اینکه بدونم چی خریدم!!!!!!

تا حقوقم را بگیرم مجبور شدم خیلی مراعات کنم توی خرج کردنم اما با اینکه نسبت به پالتوم حس خاصی نداشتم ولی خوشحال بودم،خوشحال بودم که اون لحظه ی آخر برای به هم ریختنه تمومه اطمینان ها و غلط از آب در اومدنه تمومه یقین های مسخره میتونم محکم بایستم و حتی به قیمت سختی کشیدن و دوست نداشتنه خودم قشنگ بازی کنم! بازی نه! زندگی کنم!!!!

این اولین بار نبود و نیست که برای نشون دادنه تونستنم،جلوی نتونستنم ایستادم......

.

بچه ها فقط سکوت میکنند و زل زدند به پالتویی که الان دیگه کمربند نداره و سر آستیناش حلقه خورده و جیباش جای دو تا دست  ه و جا خوش کرده روی صندلی کنار شال گردنم.....



پــــــــــــ . نـــــــــــــ :


این رختخواب بدون تو

                        شنزاری ست عذاب آور

          در انحصار دیوارهایی که پلک نمی زنند                

                                                       و بالشم

                                                      بیابانی مجسد

                                  که همسایه کشور خوابها نمی شوم

                                          - لجبازی شناسنامه دختران است -

                                                    شب دارد شناکنان از پنجره می گذرد 

                                                            خوش به حال درختان

                                                                     که دست کم

                                                                  زمستان را می خوابند

مرا از کمر به دو نیم کن

        دایره های درونم را بشمار

                  ببین چند سال است خوابم نمی برد ؟!؟

                                     دارم به دلتنگی معنایی می دهم 

                                                         که پیش از این نداشته است

و بالاتر از سیاهی گناه ِ گیاه بود که پیچیده سر زد!

هوالمحبوب:


کی میگه بالاتر از سیاهی رنگی نیست؟

هرکی گفته حتما خواسته شوخی کنه

یا مثلا خواسته یه جمله ی نغز بگه همچین موندگار بشه و هی مردم ازش استفاده کنند.نمیدونم شایدم  راستی راستی فکر کرده بالاتر ازسیاهی رنگی نیست!

الله اعلم!

والا من که دراین مسیر هرروز یه چهره و درصد جدیدی و همچین دهن سرویس کن(شما بگو مستفیض کن!) از انواع و اقسام رنگهای سیاه میبینم!

بعد میگم این دیگه آخرین درجه ی سیاهیه! ای ول پس رسیدم به آخرش!هوراااااااا!

بعد اونکه اون بالا نشسته و کلا در حال خیط کردنه الی ه، میگه :هول نشو بچه هنوز مونده!!!!تو که اینقدر بی جنبه نبودی!

بعد باز شروع میکنه به نقاشی و رنگ آمیزی!

کلا استاده انواع درجه هایه سیاهه

ما هم که کلا از همون دوران طفولیت دست به رنگ  و همچین نقاشی کشیدنمون و رنگ آمیزیمون قوی بود

یه بچرخ تا بچرخی راه میندازیم!

میشه حکایت همون چرخ و فلکایی که بی پولی بود و مینشستی توش و هی میچرخوندندت! از اون عمودیا که میرفت بالا نه ها!

از اون افقی ها که حول محوره افق میچرخه!

از همون موقع ها هم که بچه تر بودم با اینکه سرم گیج میرفت و میدونستم نمیتونم تحمل کنم هی به خودم میگفتم :الی !آبروت میره ها بگی میترسم ،حالم بد میشه ،نمیتونم!یه خورده دیگه صبر کن الان تموم میشه !به این فکر کن بعدش میری به مامانی میگی برات بستنی بخره و کلی کیف میکنی!

اینجوری الی گول میخورد و تحمل میکرد و چرخیدنش که تموم میشد.با افتخار و چشمای چپ اند قیچی پیاده میشد و لبخند به لب میرفت پیشه مامانی و میگفت من بستنی میخوام.دیدی حالم بد نشد!! و تا مامانی میرفت براش بستنی بخره،زود یه جایی را پیدا میکرد دور از چشم ه همه، اون پشت مشت ها و ................... اوق!

پسر که ناخلف افتد،پدرزند چوبش...پدر که ناخلف افتد پسر چه کار کند

هوالمحبوب:

نشسته رو بروم

زل زده توی چشمام وبغض کرده،انگار که منتظره یه جمله ست!یه تلنگر!یه جمله که بپرسه خوبی ؟

بهش میگم حرف بزن....حرف بزن.....حرف بزن و اینقدر بیقراری نکن!

اشکاش سر میخوره از چشماش وقل میخوره روی گونه هاش

اگه عمل منافی عفت وخلاف شرع هم کرده بودم ،اگه رابطه ی نامشروع هم داشتم جریمه ش هشتاد ضربه شلاق بود!اسلام میگه ،نه؟

ولی انگار گناهه من از این هم بالاتره !اگه نبود که روزی هشتاد ضربه شلاق نمیخوردم!میخوردم؟

حتما حقمه!آره حتما حقمه!من اشتباهی اینجا به دنیا اومدم!نباید اینجا به دنیا می اومدم!حالا که افتادم اینجا باید مجازات بشم!!!!

بعد زل میزنه رو برو....هی با خودش زمزمه میکنه..هی با خودش مروور میکنه...هی با خودش حرف میزنه.

میگه تا حالا شده مدیون بدنت بشی؟تا حالا شده شرمنده ی بدنت بشی؟

بعد آستین هاش رو میزنه بالا وشروع میکنه دستاش رو بوسیدن...شروع میکنه پاهاش رو بوسیدن...شروع میکنه روی دستهاش اشک ریختن..شروع میکنه زخمهای دست وپاهاش رو با اشک شستشو دادن و انگار که دست وپاهاش بشنوند میگه:الهی بمیرم براتون! الهی بمیرم!به خدا من شرمنده تونم!ببخشید که اینطوری شدید.ببخشید که باهاتون اینطوری تا میکنم.اما به خدا یه روز از عهده شرمندگیتون در میام!به خدا جبران میکنم!

الی میگه همه چی آخرش خوب تموم میشه...به خدا اون روز جبران میکنم..نمیذارم کسی بهتون چپ نگاه کنه ،چه برسه به اینکه روتون کمربند بکشه!

الی همه چی آخرش خوب تموم میشه،نه؟

فقط اشک میریزم...فقط اشک میریزم و میگم  دختر پاشو نمازت رو بخون اینقدر غر نزن.پاشو  برو پیش اونی که باید و باهاش حرف بزن تا دلت آرووم بشه!

اشکاش را پاک میکنه با پشت دستاش و آرووم میگه :آخ! وبعد میگه:الان موقع نماز نیست!دلم پره!خیلی پره!یهو بشینم پیش خدا نفرینش میکنم!خدا شاید حواسش هیچوقت به خواستنهای من نباشه اما اگه دلی شکست وچیزی خواست رهاش نمیکنه!یهو نفرینش میکنم و بعد.....

بذار دلم آرووم بشه بعد میرم میشینم پیش خدا.وای به روزی که باید جواب تموم دردهایی که به من داده را بده!وای به روووزش!

الی!خودت گفتی آخرش خوب تموم میشه!مگه نه؟

سرم را تکون میدم و میگم بهت قول میدم!

یک سینه حرف هست، ولی نقطه‌چین بس است

هوالمحبوب:


......................................................!

.................................................؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!.......................!!

....................................................................................

........................................................................................

..................

...

.............................................

...............................................................!!....................................

.................................................................؟؟؟

..................................................................................................

.........................................

.....................................................................................

......................................................................................................

..............................................

..............................................................................................

......................................!!!!!!!!

...............................................................

1..................................

2.........................................

3..............................................!

..........................................................................

.......................................................................................

..........................الــــــی..............................

..........................................................................................

...............................................؟

...................

..........................

همیـــــــــــــــــــــــــــــــــــنـــــــــــــــــــــــــــــ !


پــــــ . نـــــــــــــــــــــ :


1. همه چی آخرش خوب تموم میشه!اگه خوب تموم نشد یعنی هنوز آخرش نرسیده!

2. اگه زمستون تموم بشه رو سیاهی به کی می مونه؟!؟؟...به هرکی زورش بیشتره!

ضرب المثلها هم ضرب المثلهای قدیم!

3.عنوان پست قبلی با نهایت دقت و سرعت تغییر یافت.باتشکر از همه ی کسانی که ما را یاری کردند.مصححین،ممیزین ،مهندسین وجامعه علوم انسانی وعرفانی!

4...................!


ازطبع نکته سنجان انصاف کرده پرواااز...

هوالمحبوب:


هرچه قدر هم که سخت باشم هرچه قدر هم پیچیده وهرچه قدر هم پرتناقض وهرچه قدر هم عصیانگر وهرچه قدر هم سرکش،یعنی درقالب این سی و دو حرف فارسی جا نمیشم؟

بیا از مصوت وصامت این اجنبی ها هم کمک بگیر،خورده سوادی مونده برام که بفهمم.این بیست وهشت حرف عربی هم روووش!

دیگه بی انصافی رو به اوج نرسون.یعنی با این همه حروف وعلامت وصدا و آوا یه الـــــی نمیتونی بسازی ،بنویسی ،صدا کنی؟

ایراد از الف و لـام و  یـا ی من نیست،حتی از رفتارهای به قول تو متناقض و نگاههای به تعبیر تو پر از حرف!

من ساده ام!به همون سادگی الف و لام و یای اول دبستان که زور میزدیم درست بنویسیم و روی خط زمینه.همچین سواد وعلم بالا نمیخواد!تحصیلات آکادمیک کیلویی چند؟

همین روزهاست که بفرستیم توی اون آزمایشگاهای مسخره زیر میکروسکوپ!

این روزها وقت میگذارند روی یه عالمه اسرار ناشکافته و پر ازمعما!

من را چه به کشف شدن؟

من رو چه به لیز خوردن از دست؟

به اهن اهن من نگاه نکن!

طبل توخالی !هیچی توش نیست!

ذهنت را مشغول حروف و آدمهای دیگه کن

دوران ما دیگه گذشته!

این همه حروف توی فارسی هست

گیر دادی به این سه حرف که چی؟

بیخیال بابا!




*************

پــــــــــــــــ . نــــــــــــــــ :


یادت نره نشستی روبروی خدا من رو  ها!

آهاااااااااااای با تواما


دو چشم باز به یک سقف ِ خالی از همه چیز...

 هوالمحبوب:

میگه خیلی وقته واسم هیچ فرقی نمیکنه.این یا اون!رووش زیاد مانور نمیده ولی انگار راس راسی واسش مهم نیست!

مثل من زیاد از مهم نیست استفاده میکنه ولی غیر مستقیم! والبته با معنیه متفاوت!

یعنی اونقدر مهم نیست که نیست اصلا!

یاد تموم مهم نیست های زندگیم می افتم.یاد اون روز که واسه منم فرقی نمیکرد والبته هنوز هم ولی نه به اون شدت،یاد اون روز افتادم که تصمیم گرفتم ازدواج کنم و واقعا هم واسم مهم نبود با کی وچی و کجا ؟!

اصلا مگه چه فرقی میکنه؟

بالاخره باید چهارتا بچه پس بندازم وبگردم ببینم بابای بچه ها یا همون آقا مون چی دوست داره واز مادرشوهرم دستور پخت قورمه سبزی ای که آقامون دوست داره را بگیرم وبعد هنرنماییم را به اوج برسونم ومثلا یه خورده سلیقه خرجش کنم وبشم بهترین عیال دنیا تا آقامون (شما بگو مثلا عباس آقا!) از داشتن من کیفور بشه وبه این نتیجه برسه اگر چه هیچی قورمه سبزی مامانش نمیشه اما قورمه سبزی الی جونش یه چیزه دیگه ست!

کهنه بچه بشورم(حالا شما بگو مای بی بی عوض کن!) واتاق وتر وتمیز کنم وخونه را گردگیری کنم وسبزی وشوید وباقالی بگیرم اون هم خدا کیـــــــــــــــــــــــلو وبشینم با زنهای همسایه به غیبت کردن وپاک کردن وشایدم هم بشینم پای تلفن وپشت سر مادرشوهر وخواهر شوهرم ودماغشون که تازه عمل کردند  حرفای خاله زنکی بزنم وبعد دماغ پسرم را پاک کنم وموهای دخترم را شونه کنم ورخت چرکهای عباس آقا یا چه میدونم آقا کامبـــــــــــــــــــــــــیز (آقامون!) را بندازم تو ماشین رختشویی وبرم ترگل ورگل کنم تا کامبیز جونم(شما بگو عباس آقا!) بیاد وبه به راه بندازه ومنم عشوه شتری بیاااام!

بچه هام را بزرگ کنم وذره ذره پس انداز کنم واسه روز مبادا که مثلا خونه مون را بزرگتر کنیم وماشینمون را عوض کنیم وبچه هامون را به سروسامون برسونیم!شاید آقامون وضعش خوب بود وهی رفتیم مسافرت وخارجستون وقبرستون! شایدم  فرهیخته بود ونشستیم زیر نور شمع وشعرهای عاشقانه واسه هم ردوبدل کردیم وبچه هامون را مولانا وار بار اوردیم!

اصلا چه فرقی میکنه چه طوری یا با کی یا با چی یا عباس یا کامبیز یا اصغر آقا یا اکبر آقا!؟!مهم اینه من با هروضعیتی کنار میام وخودم را وفق میدم ومیشم بهترین عیال دنیا وگلترین مامان دنیا!میشم کدبانو ومیشم مامان الی گل گلاب!

خانوووووووم وبرخلاف شر وشورش وشیطنتش یه خانومه بساز وقانع وهمچین شوهر پسند!

شوهرم کیفم را میکنه وبچه هام عشق میکنند از داشتنه من.مادرشوهرم حظ میبره وخواهرشوهرم عرش را سیر میکنه ازداشتنه من!شوهرم کوفت هم باشه،ازفرنگیس یادگرفتم بسوزم وبسازم واونی باشم که آقامون دوست داره وبچه هام میطلبند.خوب به طبع اگه من اونی باشم که اونا میخواند ،خوب اونا هم اونی میشند که من میخوام!

اون موقع کلی مثلا خوشبختم به خاطره داشتنه این بچه های گل وشوهرگلترم!وکلا همه غبطه ی زندگیم را میخورند!

گوربابای اینکه یهو بعد ازچندسال نصف شب ازخواب بیدار میشم وبه اتاق بچه هاسرمیزنم وپتوشون را روشون میکشم که یهو سرمانخورند وگوشی چه میدونم کامبیزجونم یا شایدم عباسم ،اصغرم،اکبرم را که یادش رفته سایلنت کنه،سایلنت میکنم که نکنه زنگ بخوره وبیداربشه وبهد زل میزنم بهش که آرووم خوابیده ویه آهه بلند ویه بغض عجیب سراسر وجودم را میگیره که سهم من از زندگیم تو بودی؟؟؟؟؟؟

به خودم توی آینه نگاه میکنم ومیگم:الــــــــــــــــــــی!اینجا چی کارمیکنی؟جای تو اینجاس؟توباید اینجا باشی؟تو از زندگی همین رو میخواستی؟این کیه روی تخت خوابیده؟اونا کی اند توی اون اتاقها آرووم ومعصوم خوابیدند؟مطمئنی جات درسته؟؟بعد هزارتا سوال میاد توذهنت!میاد مثل خون توی رگهات وهی سرتاسربدنت وول میخوره ومیره بالا ومیاد پایین!

بعد یهو به خودت میگی.چت شده؟مگه شوهرت بده؟مگه بچه هات بدند؟مگه از زندگیت ناراضی ایی؟بعد کلی با خودت حرف میزنی که نکنه اگه صدات رو حتی موشهای سوراخ دیوار هم بشنوند متهمت کنند به اینکه زیرسرت بلند شده!افسار گسیخته شدی!خیانت!بی وفایی!رذالت!

کلی با خودت حرف میزنی!شایدم نمیزنی وبه این فکر میکنی که بازهم باید بازی کنی تا وقتی که بمیری!

دیگه از اون شب با خودت خلوت نمیکنی!باخودت حرف نمیزنی!شایدهم موقع خواب قرص خواب بخوری که نکنه باز بیداربشی وباز......

بازی میکنی...تا آخر عمرت.اسمش رو هم میذاری فداکاری.خوبی!بیخیال!مهم نیست.....


ولی نمیدونی اسمه همه ش خیانته!به خودت!به بچه هات!به عباس آقا!به اونی که جاش رو گرفتی ومعلوم نیست کجای هزارتوی تاریخ داره قدم میزنه تا پیدا بشه.....

آره فرقی نمیکنه به کی میخوای خیانت کنی یا از اول کردی!به خودت به بچه هات به عباس آقا!؟!خوب باش...همیـــــــــــــــــــــــــن!


یه قصه ی تکراری...

هوالمحبوب:

چرا فکر میکنی من ازروی عصبانیت یه چیزی گفتم وبعد هم که آروم شدم پشیمون شدم و به این نتیجه رسیدم اشتباه کردم وچون آدمه معذرت خواهی وببخشید نیستم تصمیم گرفتم پستم را پاک کنم؟!

عجب!

اگه پستی را پاک کردم ،که نکردم وفقط واسه خودم نگه ش داشتم واسه این بود که بعد از آروم شدنم وبی اهمیت شدنه قضیه واسم به این نتیجه رسیدم اونقدرها هم مهم نیست که من بخوام یه سره سوزن بهش فکر کنم یا واسش وقت بذارم یا حتی راجبش بنویسم یا بخونم.

آخه خودم گه گاه به عنوانه مخاطب میام وبلاگم را میخونم.درست مثله اینکه اولین بارمه ودرست مثل اینکه میخوام ببینم آخرش به کجا میرسه.

حداقلش واسه خودم بود که برش داشتم تا اگه اومدم وقت واسه خوندنش نذارم.

من وقتی عصبانی ام حرف نمیزنم.دااااد میزنم...

ازخواب هم بیدار نشدم برم درمغازه عطاری بگم یه ذره حرف مفت از تو ی قوطیتون بهم بدید واسه وبلاگه الی میخوام.البته اولین بارم هم نبود راجب این قضیه مینوشتم.فقط یه خورده دقت میخواست ببینی وبشنوی وبفهمی.اگرچه اصلا مهم نیست

بیا این پستهای قبلیم!مال چندین وچند ماهه پیشه که تایید حرفهای صندلی قدرت فروخته شده!مخاطبش یکیه.حرفهاش هم یکیه!نویسنده ش هم یکیه! حالا شما باز بگو.....

"دود اگر بالا نشیند،کسر شان شعله نیست....."


"یه نفر بار امانت نتوانست کشید"


نمیدونم شایدبعدها به این نتیجه برسم باز "صندلی فروخته شد" را بذارم سرجاش!با اینکه اصلا واسم مهم نیست

هرچی سنگه...ماله پای لنگه!!!

هوالمحبوب:

نمیدونم چرا هرچی موتوره با من تصادف میکنه...هرچی ماشینه به من میزنه و دست وپاهام رو زخمی میکنه....

هرچی پله ست از زیر پای من در میره و من یهو میفتم زمین و لبم پاره میشه و صورتم کبود میشه...

نمیدونم چرا هی نردبون رو نمیبینم و پله ها  رو یکی دوتا میکنم و بعد با مغز میخورم زمین وصورتم ورم میکنه....

نمیدونم چرا یهو از بین این همه آدم من باید برم دوتا پسر عمه م رو که دارن با هم کشتی میگیرن از هم جدا کنم که یکیشون با مشت بزنه پای چشمم وکبود بشه تاچند وقت....

نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره تند تند و هی میخورم توی در و دیوار و بدنم کبود و سیاه میشه.....

نمیدونم چرا هی هرچی سنگه زیر پای لنگه......

الان که فکر میکنم میبینم همه ی اینا رو گفتم وچیزی دیگه نمونده!

واسه همین این دفعه همینجوری دلم خواست واسه سرگرمی خودم رو بزنم تو دیوار تا چند وقت هی بخندیم!!!!!!!!

هی نپرس اینجات چی شده اونجات چی شده؟؟؟

با تواما!باشه؟

خدا! من که یادم میره.....اینقدر ساده م که زوود یادم میره...اینا رو فقط اینجا مینویسم که یهو اگه روزی روزگاری از اینجا رد میشدی یادت بیفته چی شد و چی نشد!!!!

اگه تو یادت بره و منم یادم بره چه فرقی بینه من وتوست؟؟

من یادم میره...فقط جونه خودت،تو یادت نره!باشه؟


من منتظره آخرشم...همونی که میگن خوبه...


بازم شکرت...یه عالمه شکرت


پرسید عشق چیست؟ تهی کرد جام وگفت.....

هوالمحبوب:


- الی! عاشق شدی؟؟

- کی ؟من؟

- آره!تازگیها یه جوری شدی!

-من؟ ای بابا ! باز دوروز گذاشتمتون به حاله خودتون باز واسمون حرف در اوردید؟؟عجبا!تو این چشمها نگاه کن ببین از این خزعولات که میگی خبری هست؟؟؟؟

- والا منم همین رو میگم! از تو بعیده!اما به خدا یه جوری شدی! همه میگن!

- عجبا!خوش به حاله همه!

-الی !خداوکیلی بیشوخی تا حالا عاشق شدی؟؟

-پرسید عشق چیست تهی کرد جام وگفت:بر هرکسی به شیوه ای این داستان گذشت.....

-ای جان! پس شدی؟؟؟باورم نمیشه! چی شد عاشق شدی؟چی شد تموم شد؟هاان؟

-هنوزم هستم...من همیشه عاشقم...عشق که شروع وخاتمه نداره اگه راس راسی باشه همیشه هست!

-واقعا؟عاشقه کی؟

-عاشقه کی نه!عاشقه چی؟

-خوب عاشقه چی؟

-عاشقه بستنی.....پله برقی......مترو...... و پژو 206 به شرطی که صندلی جلو بشینم و کمربند هم نبندم!!!

-منه خر رو بگو چه نشستم پای حرفای تو!

-به خدا راست میگم خوب!همین کارا را میکنید و عشق آدما رو باور نمیکنید که سر خورده میشن خوب خره!

-خر چیه بی ادب؟یه دور ازجونی چیزی بگو!

-من تو مسائل شخصیه هیشکی دخالت نمیکنم



تا خودقیامت هست ، رو سیاه وشرمنده ....

هوالمحبوب:


تمام دنیا هم توی گوشیه همراهت جمع بشند وتمام دنیا یادشون باشه تولدته وتمومه دنیا هی بهت بگن مبارکه مبارکه ،بازم اون وسط دلت آروم نمیشه....

حتی اگه احسان با بیتفاوتی بگه : راسی امروز چک داشتم یادم افتاد تولدته ها!!!! یا عمه با عشق بهت تبریک بگه یا آزیتا با گله و شکایت و نرگس بعد از مدتها سر وکله ش پیدا بشه وبهت بگه که همیشه یادشه یا مهسا با غر و نفیسه با حرص  وخوشبو با آرزوهای خوب وفائزه با شور و لاله با گرمی و سوده با شعف و هاله با لبخند و بابا نرس با اشتیاق و آچیلای با یه دنیا آرزوی خوب و بچه های آموزشگاه با هیجان و توی شرکت با ولع و....

وکم کم سر و کله ی آدمایی پیدا بشه که با خودت بگی کاش هیچ وقت یادشون نبود تولدم رو!!!! و باز هم ممنون میشی و باز هم سکووووووووووت!

میمونی خونه اونم توی روز تولد از صبح تا شب که واسه امتحان فردا درس بخونی....اشتهای غذا خوردن نداری و سر و صدای همه توی خونه در اومده...دوروزه نمیتونی غذا بخوری وحالت یه جوریه!

 نمیدونی داری درس میخونی یا حواست یه جای دیگس . فقط چشمت به گوشی همراهته و هی جواب تلفن میدی و هی ممنون ممنون راه میندازی و هی باز با اینکه کلی درس داری منتظری! منتظره اتفاقی که نمیفته....اتفاقی که نمیفته و نخواهد افتاد و باز منتظری ...

شب شد و میخوای شعر بخونی و یهو حس شعر خوندنت هم کور میشه و تو میمونی و فردا...فردا و بازم فردا و یه عالمه فردا!!!!


===============================

* ممنون نسترن م