_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "
_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

_____ مـن دخـتــره خــوبــی ام ! _____

" اَمَن یُجیب ،حال دلم اضطراری است ..... از دختری که بد شده دیگر فراری است "

:/

هوالمحبوب: 

وسایلم رو آماده میکنم.قاشق و چنگال بر میدارم ولیست وسایل مورد نیاز  رو مرور میکنم.خنده داره اما هیجان دارم!درست مثل اون روزها که دنده ام میخارید واسه یه کاره یواشکی که توش هیجان باشه وهمون یواشکی بودنش کلی به ذوقم می اوورد!بانرگس هماهنگ کردم،فردا ساعت 5:30 ترمینال.خیلی خسته ام فردا باید میومد وپیشنهاد مامانه نرگس بود ومن هم توی هوا قاپیدم.دلم یه ذره شده بود واسه همه چی!چقدر این روزها حالم بد بودوهست.

.....درست مثل اون روزها که در اوج درد خودم رو سپردم به روزی که داشت میومد .خودم پره هیجان بودم ودرد.میدونستم فردایی که داره میاد واسم لازمه.داشتم میمردم از این همه فشار وخودم صدای قرچ قوروچ استخونهام رو میشنیدم.داشتم آب میشدم وصدام تو حلقم خفه شده بود ودر نمیومد که فرنگیس ونازی من روراهی اون سفر یه روزه توی قشنگترین ماه سال یعنی اردی بهشت کردند ومن فقط منتظره فردا بودم که به قول سید فقط برم!خودم پره تمومه حسهای سنگین بودم که نصف شب SMS زد که واسه فردا اضطراب داره ومن به آرامش دعوتش کردم وگفتم هرچی باید بشه میشه ونگرانی فقط لحظه ها رو سنگین میکنه.حق داشت! داشت جایی میومد که همه واسش غریبه بودن،حتی من!ولی میدونستم خودش بلده جای خودش روچه طوری  باز کنه ومن فقط باید دور میبودم وتماشا میکردم.اینطور کمتر نگران میشد.وفردا قشنگترین روزه تمومه زندگیه من بود

وامشب.......

امشب بعد ازاین دوسه سال باز اضطراب دارم،پای کامپیوتر نشستم ودارم خودم رو باسرگرم کردن گول میزنم.منتظره فردام تا فقط برم!یادم رفته فردا فقط نرگس همراهه تمومه لحظه های منه وفقط اون میدونه که فردا چه خبره ومن!خنده ام میگیره اما هر چند دقیقه یکبار گوشیم رو بر میدارم،منتظرهSMS هستم که در جواب بگم نگران نباش هرچی باید بشه میشه،فردا حتما یه روزه خوبه،بگیر بخواب فردا خواب میمونی ها!واون فردا تابهم میرسه به جای سلام بگه سْقٍت سیاه که صبح خواب موندم ومن فقط به این فکر کنم که امروز هر اتفاقی بیفته من باید به آرام بودن وکاهش اضطراب امروز کمک کنم!

امشب دلم نمیخواد بخوابم ،حالا اونکه نگرانه منم ونرگس حتما خوابه که بهش SMS بدم که واسه فردا اضطراب دارم تا اون بخواد چیزی بگه!خودم به خودم میگم:هرچی باید بشه میشه،فقط قول بده دختره خوبی باشی!

پ.ن .یه جمله از مرحومه مغفوره : گاهی همه خوبی یک رابطه به این است که درست در جای مناسب قیچی­ش کنی و نگذاری که دنباله‏ش به دور گردن خاطره‏ها بپیچد و تاریک و سیاه و تلخشان کند.

پٍترٌسیا....

هوالمحبوب: 

 

یعنی یکی میخواد به من بگه فوضولی؟مرض داری؟میمیری فوضولی نکنی؟آخه به تو چه؟کسی از تو کمک خواست؟هیشکی آدم تر از تووشجاعتر از تو وپترس تر از تو نبود؟یهو واسه ما میشی مگا من(Mega Man!) 

حالا خوبه خدا را شکر قطاری چیزی نمیخواست بخوره تو سخره وگرنه یهو لخت میشم بندوبساطم رو آتیش میزدم جلو قطارتا یه ملت رو نجات بدم بعد یهو میدیدم دوربین مخفیه کلی آبروم میرفت با اون وضع اسفبار وبعد کلی همه واسمون حرف در میوردند که دیدی این فقط منتظره یه قطاره رد بشه خودش رو بذاره در معرض عموم!!!!!! فک کن گشت ارشاد واسه هرکدوم ازاعضایی که مرتکب جنایت شده بود کلی تعبیروتفسیرمینوشت وحال میکرد یهو یه دفعه برگه جریمه هاش تموم شده!

والا!!! 

ما اگه شانس داشتیم  بهمون میگفتند شانسی خانوم! 

شده مثل اون یارووه  که به زور میخواست پیرزنه رو از خیابون رد کنه ،حاج خانوم با عصاش زد توسرش گفت من همین حالا اونور بودم،مرض داری؟! 

 

صبح خوشحال وخندان راه افتادم برم دفتروهی به خودم میگم امروز باید دختره خوبی باشی!گوربابای هرچی غصه است،امروز از اون روزاست!به این فکر کن باید این کارو بکنی واون کارو بکنی ومن خودم را دوست دارم واز این خزعولات آنتونی رابینزو یه ماچ به خودت بکن وصدتا خیرات بده واین جور امثال وحکم! 

سوار تاکسی شدم(وای که این چندوقته ما چقدر وضعمون خوبه هی سوار تاکسی میشیم!سد خندان دونفر!!!!!) 

جونم براتون بگه،سوار تاکسی شدم وخیره به گذر ماشینها وعابرها که یهو یه خانوم وآقای پیر واسه تاکسی دست تکون دادندو راننده هم مهربو و و و و ون،ایستاد واسشون! 

ادامه مطلب ...

چهارشنبه....

هوالمحبوب:  

 

خودم رو میشناسم.اصلا چون خودم رو میشناسم ومیشناختم این چهار پنج روزه اونقدر خودم رو مشغول کردم که فرصت یک ثانیه فکر کردن رو هم نداشته باشم!یاتوی دفتر بودم وسرچ توی اینترنت وسروکله زدن با احسان یاتوی  آموزشگاه وتوحلق خانوم جباری!!شبها هم که پای خطابه های پایان ناپذیروادامه داره میتی کومون (!) وقبل از فرصت فکر کردن به چیزی چشمام روی هم میرفت .خدا خودش تمومه خوبی ها رو نصیب نرگس کنه که تنها همدم وهمصحبت اون روزها واین روزهامه .روم نمیشه راجب دلمشغولی هام وفکرمشغولی هام باهاش صحبت کنم.مثلا خدا قبول کنه یه سال به عمرم اضافه شده و باید ادای آدمای عاقل رو در بیارم!!همین که چاهارتاخاطره از این واون تعریف کنم وچندتا فحش به فلانی وبهمانی بدم واون تائید وتفسیروتعبیرکنه واسم کافیه!نفیسه که این روزها مشغوله علی کوچولوه،اونقدر که حتی تولد من رو یادش رفت ووقتی فرداش خواست عذر خواهی کنه واز دلم در بیاره موضوع بحث رو عوض کردم که یادش بره یادش رفته،شاید منم یادم بره!!(گاهی وقتا عجیب از خودم تعجب میکنم!)

امروز غروب زود اومدم خونه تا ترجمه های عقب موندم ورو راس وریس کنم،توی راه توی همون فاصله ای که از الهام جدا شدم وباهاش خداحافظی کردم.دقیقا از سر کوچه تا در خونه تمومه حرفها وخاطرات این چندوقت رو با تمومه جزئیات تو ذهنم مرور کردم

ادامه مطلب ...

Im lack of HOSELE....

هوالمحبوب: 

اینقدر حوصله ندارم که اصلا دلم نمیخواد درمورده هیچی حرف بزنم 

حتی نمیخوام بگم دیشب از فرط خستگی وخواب شام نخورده تا از راه رسیدم خوابم برد 

یا چقدر راحت شدم که امتحانا تموم شدوفرت فرت همشو افتادم غیر اون آخریه که اگه روم میشد اون هم می افتادم  

 

اینقدر حوصله ندارم که دلم نمیخواد درمورده تولدو به عرصه ی ظهور رسیدنم حرف بزنم و اینکه پریروز چی شد وتمومه smsهای دنیا وتبریکای این ورو اون ور یه طرف smsای که از طرف مخابرات واسم اومد یه طرف که:"مشترک گرامی،تولدتان مبارک!"وکلی هیجان زده شدم  

 

اینقدر حوصله ندارم که حتی دلم نمیخواد بگم کی بهم چه نوع تبریکی گفت وکی اصلا واسش مهم نبود کی به کیه وچی به چیه وکی واسه خالی نبودن عریضه تبریک گفت وکی واسه حس انسان دوستی وکی واسه محبت وکی واسه عشق وکی واسه چی!  

 

اینقدر حوصله ندارم که بگم کی بهم چی کادو دادو عمه واسه کادوی تولدم توی اون هفته شام بیرون دعوتمون کرده وعمو اینا صاف یهو روز تولده من اومدند واسه خداحافظیه مکه خونه ی ما وبعده نودوبوقی بابابا آشتی کنون! 

 

حتی حوصله ندارم راجب دیروز ودانشگاه وبچه ها وامتحان آخروتب و تاب فوتبالی که من هیچی ازش سر در نمیارم حرف بزنم یا اینکه بگم میخوام سر فرصت وحوصله یه پست دیگه راجب بچه ها بنویسم!

 

اینقدر حوصله ندارم که حتی دلم نمیخواد راجب شعره خوشگله نرگس حرف بزنم که از هیجان شنیدنش تا چندساعت هی به خودم واسه داشتنه چنین دوستی افتخار میکردم! 

 

بی حوصله تر ازاونم که حتی بخوام جواب sms بدم یا گوشی رو بردارم وبه کسی زنگ بزنم یا جواب تلفنی بدم.  

 

اونقدر بی حوصله که از رئیس بودنه امروزم هم دیگه کیف نمیکنم!  

چرا کسی رد نمیشه پاشو بذاره رو پام با هم دعوامون بشه و گیس وگیس کشی کنیم ومن چارتا فحش آبدار بدم تا دلم خنک بشه!؟!  

 

حتی حوصله ی تائید کامنتهام رو هم ندارم 

لعنت به این تابستونه لعنتی! 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++ 

پ.ن:اینقدر حوصله ندارم  که حتی حاضر نیستم با کسی همکلام بشم چه برسه به اینکه تولد خانومه خونه رو بهش تبریک بگم وبهش بگم ان شالا هر چقدر عمر میکنی بابرکت ومسرت باشه!(چون صبح بهش گفتم!)

تولد در تولد....

هوالمحبوب:   

آراسته و تمیزو مرتب ،چادرسر میکنم وسجاده ای که بوی اردی بهشت میده روپهن میکنم .تمومه سطحش رو بو میکشم وبغضم روبا تمومه قدرت قورت میدم!ولی عین توپ که بخوای بکنی زیر آب باز قل میخوره و میاد بالا!قبل از اینکه چیزی بخوام یا حرفی بزنم یواشکی بهش میگم دلم رو از دلگیری پاک کن،کمکم کن دعاهای خوب بکنم.بدون غرض ورزی!

چشمم میفته سمت راستم،رو ی تخت آروم دراز کشیده ومن دارم کیفه داشتنش رو میکنم.خدا جون خیلی باحالی!قبل از اینکه آرزو کنم،برآورده کردی!دیگه باید چی بخوام؟اصلا باید چی بخوام؟باید چی بگم؟الان باید چی کارکنم؟خودت میدونی که غیر ازلوس کردنه خودم  واست کاره دیگه ای بلد نیستم!

تو هستی و من واحسان که خوابیده ویواشکی باید حرف بزنیم که بیدار نشه! 

تمومه لحظه هایی که بودی ونبودم رو مرور میکنم

وتمومه لحظه هایی که بودی ودیدم!امشب شبه منه،مگه نه؟اگه تولدمه پس شبه منه،مگه نه؟!

 دیدی سره شب چی میگفتن؟میگفتن انگار خیلی جدی گرفتی؟!

ادامه مطلب ...

زنی در آستانه ی فصلی گرم!

 هوالمحبوب:  

 

گفتم دل وجان در سرکارت کردم 

هر چیز که داشتم نثارت کردم 

 

 

گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی؟ 

آن من بودم که بیقرارت کردم 

 

آن من بودم که بیقرارت کردم!فصل مزخرف و گرم تابستون شروع شد!از همین حالا گرممه!موندم نه نه ی ما چه جور روش شد ما رو تواین فصل به دنیا اوورد!حوض آبی رنگه خونه از همین حال پره آبه تا از راه برسیم بدون اینکه فرصت غر زدن واسه گرمیه هوا داشته باشیم بپریم توش!کولرها راه افتاده وخانومه خونه خودش رو به انواع واقسامه تسهیلات وتمهیدات وامکانات مجهز کرده که پذیرای آدمایی که از گرما غر میزنندوشکایت میکنند باشه!ازهمین حالا به امید اومدنه پاییز زنده ام!!!!!!این فصل با موقع های دیگه فرقی نمیکنه.کارمون چندبرابر میشه که کم نمیشه وفقط باید تحمل کرد تا تموم بشه.این منم......زنی در آستانه ی فصلی گرم...!!! 

اولین روزه تابستونه گرمتون مبارک! 

 

******************* 

این شعره بالا رو اول صبح تا رسیدن به دفتر هی توی تاکسی با خودم زمزمه میکردم وحظ میبردم.نوربه قبرت بباره عطار جون!

بخند و پاشو...

هوالمحبوب: 

 

فکرم همینطور الکی مشغول بود.خودم هم نمیدونم چم بود!احسان رفته بود همبرگر بخره ومنم که عاشق همبرگر.. اونم با یه عالمه سس سفید! امیرداشت آهنگ عوض میکرد وحسام هم هی داد میزد:«سوسن خانوم روبذار...سوسن خانوم روبذار!»منم داشتم رفت وآمد ماشینهایی که رد میشدند ونگاه میکردم که یهو عمه بی مقدمه روش رو برگردوند طرف من وباهیجان داوطلب گفتن یک خاطره شد وگفت:یادمه بچه که بودی(منظورش این بود ؛بچه تر که بودم!!)داشتی توی حیاط بدو بدو میکردی...تازه یادگرفته بودی بدوی...که یهو افتادی زمین. 

 

منم سریع دویدم وخودم رو رسوندم بهت وبلندت کردم.لباسهاواشکات رو پاک کردم وگفتم:« الهی قربونت برم چرا مواظب نیستی عمه؛آرومتر عزیزم!» وبغلت کردم....که یهو بابا دعوام کرد وگفت:چرا از زمین بلندش کردی؟چرا قربون صدقه اش میری ولوسش میکنی؟چرا نمیذاری خودش پاشه؟اینجوری که باهاش رفتار میکنی اگه باز بخوره زمین خودش رو پهن میکنه تایه نفر بلندش کنه.بذار روی پای خودش بایسته.توی دنیا پره از آدمای لوس وبی عرضه!بذار دختر من محکم بار بیاد!» 

عمه گفت :گذاشتمت زمین وبازشروع کردی به دویدن وباز افتادی واینبار نگاهت به من بودو من روم رو برگردوندم وعلیرغم میل باطنیم رفتم تواتاق واز توی اتاق حواسم بهت بودونگران بودم.وقتی دیدی کسی نیست خودت پاشدی واینبار وقتی باز افتادی سریعتر پاشدی ونهایتا وقتی بازمیدویدی و می افتادی دیگه دنبال کسی نمیگشتی.حواسم بهت بود...این دفعه میخندیدی وپامیشدی.انگارکه افتادن واست بامزه شده بود...هی دلت میخواست بیفتی تا بخندی وپابشی! 

 

امیروحسام باهم سرآهنگ سوسن خانوم دعواشون شده وعمه از هم جداشون میکنه وشروع میکنه باهاشون دعوا کردن.....  

نمیدونم چرا یهو عمه این روگفت ویادش اومد.شاید داشتم بلند بلند فکر میکردم وعمه شنیده بود!شاید دلش میخواست فقط یه خاطره بگه وشاید خدا باز دقیقا موقعی که وقتش بود میخواست بگه :«آهای!حواست کجاست؟!»

سرم را رو به شیشه میکنم .بغضم رو قورت میدم .به این فکر میکنم که باز باید خودم پابشم وبه افتادنم بخندم!شیشه رو میکشم پایین تا هوای تازه بیاد تو وجوری که فقط خودم بشنوم صدایی از عمق وجودم میاد بیرون که:«بابا!چقدر من رو سخت تربیت کردی!»

دستهای خالی...

هوالمحبوب: 

وقتی روبه روت میشینم فقط خجالت میکشم

چیزی نمیگم

دهنم بسته است

چشمام پره اشک میشه اما بازهم دهنم باز نمیشه چیزی بگم

جون خودت اینجوری نگام نکن!

داری از خجالت میکُشیم.

میگند که همیشه با همه مدارا میکنی

پس چرا اینجوری نگام میکنی؟

بعضی نگاهها وسکوتها از تمومه حرفای دنیا سنگینتره

دارم له میشم زیره سنگینیه نگاهت

دهنم که بسته است.خیلی زور میزنم اما نطقم کورشده وانگار که لالم!

دستام رو میارم جلو.بلند میکنم

خجالت میکشم ویهو بغضم میترکه.آخه دستام خالیه،هیچی توش نیست که بخوام بهت نشون بدم!

منه پررو اگه واسه همه ی دنیا رو داشته باشم پیشت کم میارم.

حتی حرفی نزده باشی کم میارم چه برسه بخوای لب وا کنی یا خودت رو یه جوری نشون بدی.

چرا اینجوری ام؟!چرا اینجوری ای؟!سرم رو میگیرم پایین ولپم رو میذارم روی سجاده ویهو هق هقم بلند میشه

میگند اگه کسی رو دوست نداشته باشی توفیق خواستن رو ازش میگیری،نکنه دوستم نداری؟! نکنه ازم قهری؟آره؟!

تمام نیروم رو جمع میکنم وباصدایی که به زورمیاد بالا بهت میگم غلط کردم!

وای که چقدر" غلط کردم"  گفتن به توشیرینه!جون خودت باهام قهر نباش،باشه؟! 

«مولای یا مولای...انت العظیم وانا الحقیر....وهل یرحم الحقیر الاالعظیم؟؟؟»

دستام خالیه،رویم سیاه که حتی روی خواستن هم ندارم،به خاطره من نه،به حق امشب ودعای همه ی آدمهای خوبت،به حق لیله الرغائب و دعای تموم آدمهای مقدست؛من وآدمای زندگیم  رو هم...... 

به شرافتم قسم...

هوالمحبوب: 

 

آدما دو دسته اند.من میگم دو دسته.تو میخوای بگو هزار دسته!

یه گروه مثل شیشه میمونند.مثل پنجره ی اتاقتون یا سالن پذیرایی!تا یه لکه روش افتاد در تکاپوی تمیز کردنش هستیم .تا یه بارون زد بیشتر به فکر اینیم که شانس رو دیدی؟کی این پنجره ها رو باز تمیز میکنه؟وچه بخوای وچه نخوای،دیریا زود مجبوری پاکش کنی.یعنی باید پاک بشه.

یه گروهه دیگه مثل قالی میمونند. مثل همون فرش توی اتاق یا توی سالن پذیرایی!وقتی یه لکه روش میفته یا مثلا لیوان شربت روش میریزه یا حتی پسر کوچولوی 3 ماهه تون روش گلاب به روتون یه کاره خفن میکنه ،اگه زیاد توی چشم نزنه یا نخواین نمازی چیزی روی فرش بخونید میذارید واسه آخرسال و خونه تکونی واونجا حسابی از شرمندگیش در میایید!....

ادامه مطلب ...

جدی جدی دوستت دارم.....

هوالمحبوب:  

 

خنده دار نیست؟!خنده دار چیه؟نامردی نیست؟! 

نامردی نیست که واسه همه سیستم نداشته باشم و واسه تو هم؟ 

واسه همه وقت نداشته باشم و واسه تو هم؟ 

واسه همه قیافه بگیرم و واسه تو هم؟ 

واسه همه سرم شلوغ باشه و واسه تو هم؟ 

اگه اینجوری باشه پس فرق تو وبقیه چیه؟  

فرق تویی که نفسم به نفست بسته وآدمهایی که میاندو میرند 

فرق تویی که همیشه بودی حتی اگه من نبودم یا نمی خواستم باشم  

بهم بگو تو که یه عمره واسه من وقت نداری .یه امشب هم روش! 

بگو تو که همیشه نامرد بودی این یه شب هم روش! 

بگو تو که.........!  

هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر دوستت داشته باشم 

هیچ وقت فکر نمیکردم حتی فکر نبودنت من رو به هق هق بندازه 

هیچ وقت فکر نمیکردم بعده این همه سال........  

وقتی به همه میگم خدا من رو خیلی دوست داره؛میگند چه از خودراضیه.توخودت بگو؛اگه دوستم نداشت بهترین ها رو بهم میداد؟خودت بگو که تو رو بهم میداد؟  

یکی بهترازخودت رو بهم نشون بده تا از حرفم برگردم! 

توراست میگی؛من سختم!سفتم!رمانتیک بازی واین لوس بازیهای مسخره رانه بلدم ونه دوست دارم که بلدباشم.بازهم راست میگی که زبون ودلم هم یکی نیست.اما یعنی اندازه ی یه دوستت دارم اون هم خیلی خیلی هم باورم نداری؟  

من بد....تو که خوبی چرا؟

صبح از خواب پا میشم و تا میای تو اتاق میپرم جلو ومیگم روزت مبارک! 

میخندی و میگی:ااااااااا مگه روزه منه؟مگه تو هم از این حرفا بلدی؟ 

شوخی شوخی میام جلو وبا همون صورت نشسته بغلت میکنم . میگی لوس بازی در نیار داد میزنم بابا بیاد پایین ها!بهت میگم میدونی چقدردوستت دارم؟میگی:دهنت کج میشه از این حرفا میزنی!!!! بهت میگم اگه تو نبودی من تا حالا دق کرده بودم! کاش خدا زودتر همه مون رو به آخرش میرسوند تا من عشق میکردم وبه همه نشون میدادم خدا وعده هاش حقه! 

خودت رو میخوای از دستم خلاص کنی هی وول میخوری!قلقلکم میدی تا ولت کنم.هلت میدم ودر میرم وتو شوخی شوخی دنبالم میکنی ومنم شوخی شوخی در میرم وخوشحالم شوخی شوخی حرفای جدی ام رو بهت زدم! 

تو فکر کن شوخیه!منم همینطور! 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن:صبح تا حالا شونصدتا SMSتبریک روزه مادرو زن داشتم.دارم کوله بارم رو میبندم برم دنباله بچه های گمشده ام!